برای مشاهده ی مقاله بصورت فرمات PDF فایل زیر را کلیک نمائید:
jange-jadid-khavarmianeh
در اولین ساعتهای بامداد 23 خرداد 1404 رژیم جنایتکار و اشغالگر اسرائیل عملیات نظامی گستردهای را علیه ایران اجرا کرد که هدف آن در ابتدا از بین بردن توان آفندی و پدافندی ایران، زنجیرهی فرماندهی نظامی و دانشمندان و تأسیسات مرتبط با صنعت غنیسازی اورانیوم بود. در روزهای دوم و سوم حملات رژیم اسرائیل و خرابکاریهای مزدوران آن به بعضی مراکز صنعتی و شهری گسترش یافت و اکنون به ساختمان تلویزیون ایران رسیده است. به نظر میرسد اسرائیل از طریق گسترش عملیات قصد دارد اعلام کند که میتواند جنگ را در ابعادی وسیع به تمامی شئون جامعهی ایران گسترش دهد. به راستی هم پس از نسلکشی جنونآمیز در غزه، حملات وحشیانه به لبنان و نابودی هر آنچه که از دستگاه دولت سوریه باقی مانده بود دیگر نمیتوان خط قرمزی برای رژیم اسرائیل متصور بود.
درک علل و اهداف این اقدام اسرائیل، بدون در نظر داشتن دو روند کلانِ همبسته ممکن نخواهد بود: افول سرکردگی (هژمونی) امپریالیستی امریکا و چرخش بورژوازی ایران به شرق.
حملات اسرائیل در میانهی مذاکراتی رخ داد که برای ناظران ظاهربین یادآور برجام 1394 بود. اما مذاکرات هستهای 1404 ایران و امریکا تنها از یک جهت به برجام 1394 شباهت داشت: هر دو به علل یکسانی شکست خوردند. هرقدر که سرنوشت این دو به یکدیگر مشابه بود، مضمون و محتوای آنها متفاوت بود. درک این تفاوت، آن شباهت و پیوند این دو نیز تنها با رجوع به آن دو روند کلان پیشگفته امکانپذیر است. بیایید از برجام آغاز کنیم.
توافق برجام در 1394 را به درستی نقطهی فرازین راهبرد عام غربگرایی بورژوازی ایران نامیدهاند. با توجه به این نکته که هدف نهایی راهبرد غربگرایی انضمام سرمایهداری ایران به مجموعهی بلوک تحت سرکردگی امریکا بود، واضح است که این هدف نمیتوانست با یک برجام محدود به مسئلهی هستهای تأمین گردد. در چارچوب راهبرد عام غربگرایی، برجام هستهای از آن رو اهمیت داشت که میتوانست پله و گام اول برای برجامهای موشکی و منطقهای باشد. برای امریکا و متحدان اروپایی نیز چنین بود. برای آنها دور نگه داشتن ایران از آستانهی ساخت سلاح هستهای به خودی خود هیچ اهمیت و ارزش راهبردی نداشت، به این دلیل ساده که ایران از ابتدای دههی هشتاد به این سو اساساً قصدی برای ساختن سلاح هستهای نداشت[1]. بنابراین برجام 1394 از نظر نیروهای غربگرای ایرانی و از نظر بلوک امپریالیستی امریکا-اروپا اولین گام در راه یک «توافق جامع» بود که در نهایت بنا بود ایران را در یک نظام منطقهای و بینالمللی امریکایی ادغام کند. میدانیم که برجام در محدودهی مسئلهی هستهای باقی ماند و تا یک توافق جامع گسترش پیدا نکرد. علت این توقف را نمیتوان در لجاجت و کاسبکاری مخالفان برجام جست. علت بنیادی آن بود که آن نظم منطقهای و بینالمللی که جناح غربگرا قصد داشت سرمایهداری ایران را به آن منضم کند چنان متزلزل و تنگجا شده بود که ظرفیت جذب و ادغام سرمایهداری ایران را نداشت. امریکا نمیتوانست نظم جدید منطقهای را سازمان دهد که ایران، ترکیه و متحدان عرب امریکا را که در همان زمان در یمن و سوریه در حال جنگ بودند دور یک میز بنشاند. خصلت این جنگها را نیز باید در فرایند افول سرکردگی امریکا جستجو کرد: افول سرکردگی امریکا از سویی موجب تشدید رقابت و جدال میان قدرتهای منطقهای شده و از سوی دیگر خود امریکا را هر روز بیشتر به سوی نظامیگری و حمایت از گروههای تکفیری ضداجتماعی سوق میداد.
در سیاست بورژواییِ دولت جمهوری اسلامی بدیلِ راهبردِ غربگرایی، راهبردی بود که به نام «مقاومت» شناخته میشود. پیش رفتن برجام تا حد یک توافق جامع، این راهبرد بدیل را به بایگانی تاریخ میفرستاد اما یک برجام محدود به مسئلهی هستهای چنین تأثیر تعیینکنندهای نداشت. بنابراین برای این جناح کافی بود که از گسترش زودهنگام برجام جلوگیری و بر نقد شدن دستاوردهای برجام هستهای پافشاری کند. این موضع از نظر حقوقی قابل دفاع و مشروع بود. به همین جهت ظریف تنها میتوانست از اینکه «روح» برجام نادیده گرفته شده گله کند و هنگامی که روحانی شکایت میکرد که «روی موشک شعار [نابودی اسرائیل را] نوشتند تا برجام را به هم بزنند» ناخواسته درست میگفت. شعار نابودی اسرائیل روی موشک، به نوعی اعلام آن بود که بنا نیست برجام به حیطهی توان موشکی و نفوذ منطقهای بسط پیدا کند. در چنین شرایطی تنها یک تلنگر کافی بود تا برجام، اولین پلهی توافق جامع میان ایران و امریکا فروبپاشد و ترامپ با خروج از برجام در سال 97 این تلنگر را وارد کرد. برجام برای امریکا کافی نبود از آن رو که موانع اصلی در برابر سیاست بازیابی سرکردگی امریکا را دست نخورده باقی میگذاشت؛ پس بگذار برجامی نباشد!
بنابراین برجام به عنوان بزرگترین دستاورد راهبرد عام غربگرایی بورژوازی ایران در لحظهای به دست آمد که دیگر بسیار دیر بود. مهمترین پیششرط عینی راهبرد غربگرایی یعنی قابلیت امریکا برای ایجاد سلطهی مبتنی بر توافق تقریباً از دست رفته بود و ادغام سرمایهداری ایران در نظم امریکایی مستلزم خلع تمام امکانات سیاسی، نظامی و اقتصادی بورژوازی ایران بود، به بیان سرراست چنین ادغامی ممتنع بود. در چنین شرایطی برجام به ضد خود تبدیل شد: فروپاشی چشمانداز توافق جامع با امریکا بورژوازی را در جهت مخالف به سمت راهبرد بدیل راند، راهبردی که اکنون «چرخش به شرق» نامیده میشد[2].
تثبیت چرخش به شرق در سطح سیاسی از طریق آن روندی پیش گرفته شد که در مطبوعات و رسانههای جناح غربگرا به «خالصسازی» مشهور شد. بسیاری از سیاستمداران و نظریهپردازان این جناح حتی امروز هم «خالصسازی» را تلاشی برای حذف خود از صحنهی سیاسی تعبیر میکنند بدون آنکه بپرسند چرا در آن لحظهی معین جناح مقابل توانست آنان را از صحنه پاکسازی کند[3]. با این حال بسیاری از همین سیاستمداران و نظریهپردازان بدون آنکه به مضمون و هدف واقعی «خالصسازی» پی برده باشند الزامات آن و قواعد بازی جدید را پذیرفتهاند. محصول نهایی فرایند خالصسازی را میتوان در ائتلاف گستردهای مشاهده کرد که نام «وفاق» گرفت و نتیجهی انتخابات 1403 را تعیین کرد. هیچ چیز بهتر از انتخاب یک نامزد اصلاحطلب به ریاستجمهوری در سال 1403 نمیتوانست تن دادن اصلاحطلبان به مضمون «خالصسازی» را که چیزی جز پذیرش راهبرد چرخش به شرق نبود نمایان کند. اکنون به وضوح میتوان دید که اصول سیاست خارجی دولت پزشکیان همانهاست که دولت رئیسی دنبال میکرد: احیاء و تقویت روابط با همسایگان و کشورهای منطقه، تعمیق روابط راهبردی با روسیه و چین و البته پیگیری احیای برجام صرفاً در محدودهی مسئلهی هستهای و با هدف رفع تحریمها[4].
اکنون به نقطهی آغاز مذاکرات 1404 رسیدهایم. با تأکید باید گفت که محدوده و هدف پیشگفتهی این مذاکرات را همان راهبرد جدید چرخش به شرق معین کرده بود. از این زاویه تسلیم توان موشکی یا قطع حمایت از نیروهای محور مقاومت (هر دو به نفع احیای سلطهی امریکا بر منطقه) نمیتوانست موضوع مذاکره باشد. تا همین جا روشن است که خیالبافی پسماندههای غربگرایی دربارهی جذب چند صد میلیارد دلار سرمایهی امریکایی و نیز ترس و لرز بخشی از چپ و نیروهای حاشیهای هوادار محور مقاومت از «توطئهی ظریف» و «پیوستن ایران به غرب» و «فروش غزه» تا چه حد توهمآمیز و بیپایه بودهاند[5]. علاوه بر آن، روند مذاکرات تا دور پنجم نشان داد که مجموعهی ضرباتی که محور مقاومت از حمله به سفارت ایران در دمشق تا سقوط اسد و پذیرش آتشبس توسط حزبالله لبنان دریافت کرده بود، تأثیری بر خطوط اصلی موضع دولت ایران حتی دربارهی مسئلهی هستهای نیز نگذاشته بود.
بد نیست که در اینجا رفتار و نحوهی مواجههی ایران با عملیات 7 اکتبر و جنگ غزه را بررسی کنیم. چرا پاسخهای ایران به ترورها اسماعیل هنیه، سید حسن نصرالله و فرماندهان حزب الله و حملات هوایی اسرائیل به خاک ایران چنان که انتظار میرفت شدید و تمامکننده نبود؟
تأخیرهای ایران در پاسخ دادن به ضربات مستقیم اسرائیل به نظر امری عجیب و خلاف قاعده میرسید، اما اگر رفتار ایران پس از 7 اکتبر 2023 را در متن استراتژی کلان ایران در دو دههی اخیر قرار دهیم میتوانیم ببینیم که آنچه در ابتدا نتیجهی ترس و تردید به نظر میرسید در حقیقت محصول ناتوانی در تطبیق استراتژی و تاکتیک در موقعیت جدید پس از 7 اکتبر بود.
اگر استراتژی کلان منطقهای ایران در دو دههی اخیر را «اخراج نیروهای خارجی (امریکایی) از منطقه» بدانیم، تا پیش از 7 اکتبر 2023 تمام روشها و باید و نبایدهای سیاست منطقهای ایران را باید در نسبت با این استراتژی کلان تحلیل کنیم. در چارچوب این استراتژی، ایران تلاش میکرد تا ضمن پرهیز از یک رویارویی گسترده میان نیروهای مقاومت و امریکا، از طریق ضربات کوچک مرتباً هزینههای حضور نظامی امریکا در منطقه را افزایش دهد تا آنجا که این افزایش هزینهها به خروج امریکا از منطقه منجر شود. در سالهای ابتدایی اشغال عراق این ضربات از طریق بمبهای کنار جادهای و کمینها، و در سالهای اخیر (به ویژه پس از ترور قاسم سلیمانی) این ضربات از طریق حملات پهپادی و راکتی به پایگاههای نظامی امریکا در عراق و سوریه وارد میشد. به طور موازی ایران تلاش کرد تا از طریق ممزوج کردن نیروهای مقاومت در درون ساختار دولت عملاً حذف آنها را ناممکن کند (در عراق از طریق وارد کردن حشد الشعبی به نیروهای مسلح، در لبنان از طریق مشارکت حزبالله در دولت و در یمن از طریق تصرف دولت).
این روش در زمانی نامعلوم در آینده بالاخره به خروج نیروهای امریکایی دستکم از عراق و سوریه منجر میشد. هرچقدر زمان میگذشت هزینهی حضور امریکا در عراق و سوریه افزایش مییافت بدون آنکه چشماندازی برای توقف این ضربات وجود داشته باشد. هر نوع رویارویی گسترده با امریکا و اسرائیل، این استراتژی را مختل و ایران را وارد سطحی از درگیری نظامی میکرد که در آن برتری نداشت. احتمالاً به همین سبب بود که پس از ترور قاسم سلیمانی، ایران واکنشی شدید نشان نداد و تلاش کرد تا از طریق پارلمان عراق برای خروج نیروهای امریکایی فشار وارد کند. شاید بتوان گفت آنچه «سیاست صبر استراتژیک ایران» نامیده میشود اساساً چیزی جز اصرار بر همان استراتژی قدیمی ایران نبود. نکتهای که قابل توجه و بررسی بیشتر است آن است که اسرائیل در سال 2021 (1400) استراتژی مشابهی برای مقابله با ایران در پیش گرفت که آن را «مرگ با هزار زخم» نام گذاشته بود. استراتژی اسرائیل از طریق مجموعهای از عملیاتهای تروریستی و خرابکاری علیه برنامهی هستهای و موشکی ایران اجرا میشد .
عملیات 7 اکتبر اساساً عملی خارج از چارچوب آن استراتژی تدریجی ایران بود. واکنش ایران و نیروهای مقاومت نزدیکتر به ایران به عملیات 7 اکتبر را باید در همین چارچوب درک کرد. در اولین واکنش به آن عملیات، خامنهای در یک سخنرانی اعلام کرد که با آنکه ایران از این عملیات حمایت میکند، اما این عملیاتی صددرصد فلسطینی بوده است. به علاوه به طور ضمنی اعلام کرد که هدفی که ایران در این جنگ (ناخواسته) دنبال میکند تغییر دولت کنونی اسرائیل است، به بیان دیگر اینکه اگر نتانیاهو برکنار شود جنگ میتواند خاتمه یابد. در واقع نیز تا پیش از ترور اسماعیل هنیه و حتی تا پیش از انفجار پیجرها، جنگ در هر نقطه که متوقف میشد (با شروطی از جمله خروج اسرائیل از غزه) به نفع محور مقاومت پایان یافته بود.
علاوه بر اعلام خامنهای، نحوهی ورود حزبالله به جنگ (که محدود و حمایتی و معطوف به هدفی معین بود) و نیز نحوهی ورود انصارالله (که فوقالعاده تهاجمی اما معطوف به برقراری آتشبس در غزه بود) نشان میدهد که ایران هرگز از ابتدا به جنگ به عنوان «جنگ وجودی» وارد نشد و هدف خود را توقف جنگ در یک نقطه و از سرگیری استراتژی تدریجی پیشین قرار داده بود.
در طرح ایران و محور مقاومت، دستیابی به هدف توقف جنگ از دو طریق پیگیری شد:
-
فشار بر اسرائیل با استفاده از ابزار نظامی به هدف ایجاد شکاف در هیئت حاکمه و جامعهی اسرائیل و برساختن یک جناح حامی آتشبس: حزبالله لبنان از طریق تخلیهی شمال اسرائیل و انصارالله از طریق بستن مسیر دریای سرخ
-
فشار بر امریکا با استفاده از ابزار نظامی به هدف وادار ساختن امریکا به فشار بر اسرائیل برای پذیرش آتشبس: نیروهای مقاومت عراق و سوریه از طریق حملات کوچک و مکرر به پایگاههای امریکایی در عراق و سوریه