من و اپوزیسیون های اشرافی و کلاه مخملی پاریس!- احمد بخردطبع

نوشته ای را که ملاحظه می نمایید، نکاتی حساس از پروسه های طولانی  و تجربیات شخصی ام تا به امروز بمثابه ی یک اپوزیسیون در رابطه با فعالیت های سیاسی ـ کارگری در پاریس میباشد و به دلیل اینکه در این راستا مسائلی را تجربه می نمایم که با سنت و اصول مبارزاتی کاملن بیگانه اند و ارکان و حیثیت ابتدایی فعالیت های سیاسی ـ اجتماعی علیه نظام سرمایه داری  با تیره گی و انحراف آمیخته می شوند، از چند سال قبل برآن شدم که بر ضد مظاهر عمیقن مخرب آن در فرانسه به مبارزه برخیزم که متاسفانه هزینه ی گزافی بابت آن پرداخته و نیز می پردازم که نتایج آن خشونت و مضمحل نمودن وجهه ی سیاسی همراه با تحقیر مکارانه ای است که بصورت نهان و آشکار از زمان های مدید علیه من در پاریس بال گسترانده است. ولی از این بابت کوچکترین نگرانی به دل راه نخواهم داد و از آنجا که پیشبرد مبارزه ی سیاسی ـ انقلابی هزینه می طلبد، سکوت چند ساله را شکسته و به حقایق انکارناپذیری می پردازم که علنی نمودن آن، فقط  بمثابه ی وظیفه در ارتباط با شرافت مبارزاتی است و تجربه ی دیگری است که چگونه بخشی از اپوزیسیون های اشرافی به دلیل اختلافات ایدئولوژیک، با بهره گیری از ابزارهای کثیف پلیسی، مذبوحانه و فریبکارانه سلامتی اصول مبارزاتی را با فساد سیاسی مواجه می سازند و بر پایه چنین بینشی  حرمت فعالیت های سیاسی ـ اجتماعی را نادیده گرفته و به تخریب شخصیت روی میآورند. آنها از هر گونه ابزار کثیفی برای خدشه دار کردن شرافت و حیثیت مبارزاتی بهره می گیرند تا بدین وسیله پرده ای بر حقایق موجود کشیده شود و از افکار عمومی مخفی گردد! در اینجا هدف نوعی دفاع فردی نخواهد بود، بلکه قصدم اینست که بصورت مستند و واقعی نشان داده شود که در پس پرده های “مبارزاتی و عدالت جویانه” چه حقایقی نهفته است که مطابق آن اعمال شان زیاد تفاوتی با سبک کار حاکمین دیکتاتوری ندارد. در این نوشته  مختصری هم از وضعیت آغازین خود در پاریس اشاره ای خواهم نمود.  مبارزه ام علیه فساد و برای سلامتی جنبش پیکارگرانه ی کارگری، موجب آن گردید که با باند وسیع مخربی روبرو شوم که از گذشته های دور، حاکمیتی برای ترکتازی و انحصارطلبی خویش در پاریس دست و پا نموده بودند و حکومت جمهوری اسلامی کوچکی (منهای اسلامی آن) ایجاد نموده و مطابق با چنین سیاستی مخالف واقعی در پیشبرد سیاست های بغایت  سازشکارانه آنها، باید “تنبیه” شود و از  عمل مبارزاتی حذف گردد! رویزیونیست ها، سوسیال دموکرات ها، ناسیونالیست های کرد و نیروهای اردوگاهی سابق با فرهنگ و ادبیات سیاسی “حزب توده” ای، همه و همه  در عملی نمودن چنین سیاستی در پاریس اراده ای واحد دارند و این می تواند تجربه ای باشد که چگونه بخشی از اپوزیسیون در مخالفت با رژیم استثمارگر جمهوری اسلامی و بر ضد نظام آن، خود را با بندهای مرئی و نامرئی به سیستم پلیسی نزدیک می کند! حقیقتی را که بمثابه ی وظیفه ی مبارزاتی خویش می نویسم بیش از بیش جهت آگاهی فعالین سیاسی و کارگری داخل کشور است و تا آنجا که می توانم از ارسال به سایت ها (به استثنای یک سایت کارگری) امتنا می ورزم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمانی که در سال 1988 به صورت غیر قانونی از مسیر کوه های شمالی ایتالیا وارد فرانسه شدم، آگاهی دقیقی از وضعیت تعویض شده ی اپوزیسیون های ایرانی مستقر در آن را نداشتم و از آنجا که در سابق متعلق به بینشی بودم که در ایران در مرزبندی با دنیای “اردوگاه سوسیالیسم موجود” و به تدریج با بازنگری های بعدی  با هرگونه از نمادهای “بورژوازی ملی” و استالینیسم  قرار داشت، موجب گردید که با جمع قابل توجه از تفکر مذکور در پاریس آشنا شوم که بیش از بیش در سابق یا در مبارزه ی مشترک تشکیلاتی قرار داشتیم و یا با نام یکدیگر آشنا بودیم . بویژه  رفقای سابقی که از بخش جنبش دانشجویی و به خصوص با دو نفر از فرانسه که با یکدیگر مسئولیت هایی در “اتحادیه جهانی دانشجویان…” داشتیم، به دلیل تغییر مواضع سیاسی و رویکرد به بینش سوسیال دموکراسی، متاسفانه راه ها و مسیر مبارزاتی ما جدا می گردد.  ولی به قول یکی از رفقای سابقم که در فرانسه اقامت داشت: “پس از سال های 1983 و 84، وضعیت اپوزیسیون در پاریس عوض میشود و با آمدن پناهندگان جدید، نیروهای طرفدار سیاست اردوگاهی  بطور همه جانبه افزایش می یابد!” و بر عکس بسیاری دیگر از پایتخت های اروپایی، بیش از پیش سیاست مذکور در صحنه ی سیاسی پاریس هویدا می گردد  و این واقعیتی بود که در همان روزهای اولیه ای که در این شهر وارد گشته بودم به روشنی به چشم می خورد و با تمام وجود احساس می گردید.  طیف “اردوگاهی” از مجموعه ی متفاوتی موجودیت داشت؛ نظیر “سازمان فدائیان خلق ایران” که بعدها به  “سازمان اتحاد فدائیان خلق” تغییر نام داد. “حزب دموکرات کردستان”، “سازمان فدائیان اکثریت”، “جمهوریخواهان ملی ایران”، “حزب دموکراتیک مردم ایران”، “سازمان راه کارگر” وغیره که ابراز وجود می نمود.  در برابر چنین نیروهایی، ما (مجموعه ای از رفقای سابق سازمان پیکار بصورت منفردین سیاسی)  در کنار “حزب کمونیست ایران” (مربوط به دوره ی قبل از انشعابات “حکا” است)، همکاری داشته و جلسات  و آکسیون های سیاسی واحدی برگزار می کردیم. (جا دارد در اینجا از زنده یاد رفیق نادر بکتاش تجدید خاطر نمایم زیرا در همین دوره های مشخص در بسیاری از سازماندهی ها نقش بارزی ایفا می نمود)، ما علاوه بر آنکه فعالیت مشترکی داشتیم، بمثابه ی رفقای سیاسی، دوستان خوبی در بسیاری از مسائل اجتماعی بودیم و سنت ارزنده ی مبارزاتی در چارچوب احترام متقابل و دفاع از شرافت سیاسی و اجتماعی را ارج نهاده  و این شیوه را چون فرهنگی فراگیر، از گذشته به ارث برده بودیم. متاسفانه این مناسبات دو سه سالی بیشتر دوام نمی آورد و به تدریج بعضی از رفقایی که قابلیت سازماندهی داشتند به دلیل نا مناسب بودن وضعیت امدادی فرانسه به پناهندگان سیاسی (با آنکه بعنوان پناهنده در فرانسه پذیرفته شده بودند)، به کشورهای دیگر اروپایی مهاجرت می نمایند و تعدادی نیز به اشکال مختلف از صحنه ی عملی مبارزه کناره گیری کرده و به دور از فعالیت های سیاسی به زندگی شخصی و خانوادگی می پردازند و حلقه سیاسی ما فشرده و فشرده تر می شود و میدان عمل از دست می رود و بخشی را که نه فقط در برابر فرهنگ “توده ای اردوگاهی” و بینش غیر پرولتری “انقلابات دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر” و “بورژوازی ملی”، بلکه علیه رویزیونیست ها و خائنین جهانی طبقه کارگر مرزبندی روشن داشت، در برابر طیف “اردوگاهی” موجود در پاریس عمیقن تضعیف می گردد. دوره هایی از پس هم می گذرند و من به تحقیقات فلسفی ام روی می آورم و از آنجا که فوق لیسانس جامعه شناسی دارم، در دانشگاه سوربون sorbonne شماره 1 و با موفقیت در آزمایش فلسفی، برای گذراندن “د. او. آ” و دکترای فلسفه (با رساله ای که در مورد امانوئل کانت ارائه میدهم) پذیرفته میشوم و در این دانشگاه ثبت نام می نمایم. ولی به دلیل اینکه ساعات کار روزانه ام برای امرار معاش به 12 ساعت در روز می رسید و نمی توانستم پاسخ گوی کلاس ها، سمینارها و نیازهای فلسفی شوم،  دانشگاه را رها میسازم (که هنوز هم از چنین رویکردی نه به دلیل مدرک بالای تحصیلی، که بدان نیازی ندارم، بلکه به خاطر کنکاش و اندیشه ورزی به فلسفه، با ارزش هایی که سوربون فراهم می ساخت عمیقن پشیمانم).  در نتیجه به تحقیقات شخصی ام تداوم می بخشم که ثمره ی آن پس از سه یا چهار سال تحقیقات فلسفی، کتاب “فلسفه ستیزی دینی” را منتشر می سازم که تا به حال دو بار در خارج کشور تجدید چاپ گردید و بلافاصله پس از مدتی کتاب دوم بنام “غروب آفتاب” نیز که دنباله “فلسفه ستیزی دینی” بود، منتشر میشود و در حال حاضر هر دو کتاب در یک جلد واحد ویرایش جدید یافته و در آینده بنام “فلسفه ستیزی دینی و غروب آفتاب” انتشار خواهد یافت.

در کنار تحقیقات فکری به فعالیت سیاسی ـ اجتماعی نیز روی می آوردم و در چنین راستایی از سال 2007 در “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ـ فرانسه” فعالیت ام را آغاز نمودم و از همان ابتدا در “هیئت اجرائی” این نهاد، انتخاب شدم. از آنجا که در پروسه ی طولانی فعالیت در جنبش دانشجویی در ایتالیا (از سال 1354) و پس از آن چه در مدتی که در داخل کشور در خدمت سازمان سیاسی ام انجام وظیفه می نمودم، سازماندهی در چارچوب یک تشکل و حفظ و کاربردهای عملی، یکی از ارکان کار و فعالیت ام را تشکیل می داد، در خدمت “همبستگی سوسیالیستی… ـ فرانسه” قرار گرفتم و مطابق با پیشنهادم، جنبه ی فعالیت های عملی با بخش “اتحاد بین المللی…پاریس” در راس برنامه های ما قرار گرفته و برقراری آکسیون های مشترک بین دو نهاد کارگری در پاریس آغاز می گردد. در این دوره “همبستگی سوسیالیستی…” بیش از پیش جنبه ی طبقاتی به خود می گیرد و در آکسیون های پوپولیستی و غیر کارگری به عنوان همکاری امضای مشترک نمی دهد و در چنین مسیری فعالیت های ارزنده ای در پشتیبانی از جنبش کارگری ایران چه در فرانسه و چه در سطح بین الملل ارائه می دهیم که مهمترین شان سازماندهی اعتصاب غذا برای آزادی کارگران در بند و زندانیان سیاسی و حمایت از جنبش عظیم اعتراضی آن دوره (و نه جنبش سبز) در سال 2009 و نیز یک سال بعد از آن شرکت سه نماینده از “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” (هوشنگ سپهر، بهروز فراهانی و من) در کنفرانس بین المللی سندیکای ث ژ ت فرانسه در 10 اکتبر 2010 و ایجاد “کلکتیو سندیکایی” و سپس با افزایش چهار سندیکای دیگر مرکب از سندیکاهای: س اف د ت cfdt، سولیدر سود sud ، معلمین؛ اف اس اوfsu  و اونسا unsa،  و اعلام موجودیت رسمی آن از آغاز سال 2011 میلادی که در همایش گسترده فعالین کارگری و نیز تشکل های سیاسی مقابل اجلاس سازمان جهانی کار در ابتدای ماه ژوئن سال 2011 در ژنو بود.

ولی در اواخر سال 2011 با مسائلی روبرو می شوم که متضاد با اصول و شرف مبارزاتی ام بود. زیرا یکی از عناصر (هیئت اجرائیه “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه”) در شب نشینی خصوصی که به دعوت خانم “کلوتیلد رایس” عضو سرویس مخفی سازمان اطلاعاتی امپریالیسم فرانسه صورت گرفته بود شرکت داشت. زیرا زمانی که این خانم با دو قاتل شاپور بختیار عوض می شود و به فرانسه میآید و روزی که به کاخ ریاست جمهوری از طرف نیکلا سارکوزی به الیزه دعوت شده بود، عده ای از ایرانیان به آنجا رفته و دسته گل هایی به خانم کلوتیلد رایس هدیه می دهند که آقای “هانری له وی” صهیونیست معروف فرانسه که در تهاجم ناتو به لیبی بعنوان یکی از کارگردانان آن فعالیت میکرد، با ایرانی ها برای خیر مقدم گویی به خانم کلوتیلد رایس، حضور داشت و این خانم مدتی بعد برای سپاسگزاری از هدایایی که این دسته از ایرانیان آورده بودند، شبی را در محیطی به آنها اختصاص میدهد. مسئله ی دیگری که بدین موضوع امنیتی اضافه می شود و فاجعه را پیچیده تر میسازد، ثبت “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” به مثابه ی  باصطلاح نهاد کارگری در شهربانی پاریس (préfecture) یعنی مرکز پلیس است زیرا مساتل طرح شده در فوق، موجب کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی…” می شود که بصورت مشروح در زیر نگارش خواهد یافت(1) زیرا به دلیل بحث هایی که در این مورد در داخل “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور” صورت گرفته بود، بخشی از رفقا از من خواسته بودند که دلایل این جدایی برای نهاد مذکور مکتوب شود و من نیز آنرا در یک نوشته ارائه دادم. زمانیکه من در “همبستگی سوسیالیستی…” به موضوع مذکور اعتراض کرده بودم، بمن پاسخ می دهند که این ثبت فقط برای اجازه گرفتن از برگزاری آکسیون می باشد. در صورتیکه این مسئله بطور روشن کتمان واقعیت است. زیرا پس از کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی…” بطور مستقیم در سازماندهی سه تشکل در پاریس فعالیت داشتم و از سه نهاد یاد شده، دو نهاد بیشترین تظاهرات خیابانی را برگزار می نمود و از پلیس مرکزی این شهر اجازه می گرفت، بدون آنکه خود را در این بخش نظامی ثبت نماید. البته کسی نمی خواهد علیه شهربانی ((préfecture پاریس اعلام جنگ کند، ولی منظور بازی و سازشکاری خطرناک در زمین آنان است که در مواقع لزوم با دخالت های مستقیم پلیسی، نتایج فاجعه باری خواهد داشت.

واقعیت این است که در تعاقب ثبت پلیسی، امتیازاتی نیز نهفته است و متقابلن، نهاد ثبت شده مجبور است نماینده ای از خود بعنوان “پرزیدنت” در پلیس معرفی کند که رابط آنها با تشکل است و اینگونه پلیس امپریالیستی و جنایت کار فرانسه در مورد لزوم، بدانها کنترل خواهند داشت. رابط آنزمان پلیس با ما یعنی “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” آقای بهروز عارفی بود که همراه سه نفر دیگر؛ یعنی من و هوشنگ سپهر و بهروز فراهانی در “هیئت اجرائیه” عضویت داشت و ایشان همان فردی می باشند که در شب نشینی خصوصی عنصر اطلاعاتی فرانسه یعنی خانم کلوتیلد رایس حضور داشتند. بنابراین ثبت یک نهاد کارگری در مرکز پلیس پاریس و شرکت در میهمانی عنصر اطلاعاتی دو روی یک سکه اند که فساد سیاسی گردانندگان آنرا در پوشش به اصطلاح دفاع طبقاتی از کارگران، به نمایش می گذارد. پلیس فرانسه یکی از جنایت کارترین پلیس اروپا محسوب میشود و کارنامه ی سیاه کشتار را در پرونده دارد و بعنوان یک نمونه ی قدیمی، تظاهرات الجزایری ها  در رابطه با استقلال الجزایر را به خون می کشاند و جوانان آن آکسیون برای استقلال سال های شصت میلادی را در رود سن پاریس پرتاپ می کند و در برابر تظاهر کنندگانی که صلح آمیز آکسیون خیابانی انجام میدهند، نظیر “جلیقه زردها” از دو سلاح یکی “نارنجک گ ال ای ـ اف 4” grenade gli-f4 که از نقطه ی اثابت تا به شعاع 5 متر را هدف قرار می دهد  و دومی “تفنگ ال ب د 40” LBD 40 استفاده می نماید که از 17 نوامبر تا به امروز بیشتر از 13000 تیر از نوع ال ب د شلیک نموده و بیش از 2200 زخمی بر جای گذاشته است که از این میان 4 نفر دست هایشان قطع شده و بیش از 20 نفر یک چشم خود را از دست داده اند. البته نوع دیگری از نارنجک یاد شده در فوق بنام “او اف ـ اف 1” of-f1  در سال 2014 باعث مرگ کارگر جوانی بنام “رمی فرس” Rémi Fraisse در منطقه ی “سی ون” Sivens  گشته است.  اینگونه سلاح ها در هیچ کشور اروپایی علیه تظاهر کنندگان استفاده نمی شود. فرانسه تنها کشوری است که پلیس آن از اینگونه سلاح های بغایت خطرناک که باعث مرگ و نیز نقص عضو می گردد، بهره گیری می نماید (که حتا اعتراض رسمی حقوق بشر سازمان ملل متحد را موجب می گردد). حال چگونه می توان یک نهاد کارگری را در سلاخ خانه ای که به درستی نام پلیس به خود گرفته است، ثبت نمود، روشن است که این روش با سنت مبارزه ی انقلابی علیه بی عدالتی و ظلم و بر ضد نظام سرمایه داری نمی تواند انطباق و خوانایی داشته باشد! بنابراین کسی که از طرف عنصر جاسوسی و اطلاعاتی فرانسه به جشن خصوصی برای سپاسگزاری دعوت می شود، باید خود نیز روش، کردار و مقبولیت از سیستم جاسوسی و پلیسی را پذیرا باشد. بعنوان نمونه چند ماه قبل یعنی در اواخر ماه مه 2018، من از طرف “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” روز در اجلاس سازمان جهانی کار در ژنو شرکت نمودم و تعداد ما مجموعن از کشورهای سوئیس، فرانسه و آلمان کمی بیشتر از 40 نفر می گردید. همین آقای بهروز عارفی که از طرف “همبستگی سوسیالیستی…” در آنجا حضور داشت پس از پایان برنامه در گوشه ای با عصبیت و با صدای بلند می گفت که: “اینها فاشیست اند و برنامه ما را به هم زدند” من نیز در آن نزدیکی قرار داشتم و این صدا به گوشم رسیده بود ولی رفیق وارتان با آن صندلی چرخدار که از آلمان آمده بود به این گفتار وقیح اعتراض میکند که من وی را به آرامش دعوت میکنم. پس از مدتی در مکان دیگری عنوان می دارد که میبایست علیه آنها به پلیس متوسل می شدیم و عنوان میساختیم که از ما نیستند. من در اینجا از اتهامی که به نیروی مشخصی به دلیل اینکه شعارها و پرچم های خود را در میدان مقابل سازمان ملل بسیج نموده بود (البته در درون صفوف ما و نه بصورت جداگانه ـ که از نظرم هیچگونه مشکلی نیز ایجاد نمی کند و هر ساله به همین وضع خود را در برابر سازمان جهانی کار سازماندهی می کنند)، اشاره ای نمی نمایم. (از آنجا که دروغگو آگاهانه کم حافظه می شود، پس از چندی همه را انکار می نماید)، ولی فقط منظورم اینست که فرهنگ پلیسی و استفاده از کلمات خطرناک و ناشایست سیاسی در رابطه با نیرویی که با تمام اختلافات، مترقی و مبارز است، از ایشان بعنوان نمونه ای است که خود را در فعالیت هایی آنهم بصورت بروکراتیک با منشی بورژوایی مخفی می سازد تا چهره ی پلیسی و وظایفی که در این رابطه دارد، مخفی کند  که از طرف دوستانش مشکلی ایجاد نمی نماید و دلیل روشنی دارد زیرا دوستانش نیز از ثبت نهاد کارگری شان در پلیس توافق دارند و در راس این جریان فاسد و مخرب آقایان ابراهیم آوخ، حسن حسام و بهروز فراهانی و یکی دو نفر از ناسیونالیست های کرد قرار دارند.

در سال 2007 سندی بدستم می رسد که رابطه ی یک فعال سیاسی در پاریس با بخشی از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود. این سند پس از بررسی همه جانبه به آقایان ابراهیم آوخ و حسن حسام ارائه می گردد (زیرا در نهاد دیگری با وی همکاری داشتند). منظور این بود که سند مذکور که  منبع روشن و دقیقی داشت برای سلامتی مبارزه در پاریس در نظر گرفته شود و برای برون رفت از اینگونه بحران ها به جمعبندی واحدی برسیم. ولی متاسفانه آنها با برداشت های واهی و خیلی هم راحت، بحران را برای ما در اپوزیسیون سیاسی نادیده گرفته و بدان مسئولانه عمل نمی نمایند! ولی با رفقایی که در پاریس همکاری داشتم، شاهد هستند که همواره خواهان جلسه ای عمومی با حضور شخص مورد اتهام بودم که متاسفانه هیچگاه برگزار نگردید! (این سند هنوز به قوت خود باقی است تا در صورت لزوم با ارائه سند و شواهد ثابت شود که عناصر بازدارنده ی آن تا چه اندازه فریب کاراند)، ولی برعکس هرگونه اتهام و تحقیر کاسبکارانه و حتا روانی علیه من از طرف این قماش صورت می گرفت. برای اینکه از واقعیت انکار ناپذیر خلاصی یابند در فضای لیبرالی حاکم در پاریس به اعمال خشونت فکری بر ضد من پرداختند و تا میتوانستند از تحقیر شخصیتی و از ابزارهای روانی… که بیش از بیش به وسیله ی سرویس های مخفی و اطلاعاتی در مورد لزوم علیه بعضی از مبارزین و روانی نامیدن آنان صورت می گیرد (که اگر هم حادثه ای ایجاد شود به حساب اغتشاش فکری و عدم تعادل روانی در نظر گرفته می شود)، بهره برداری کردند. مرا دیوانه خطاب نموده  و به تبلیغ آن در پاریس  کمر همت بستند! به هر صورت از هر مقاصد کثیف و فریب کارانه ای برای ترور شخصی گام برداشتند. اینگونه اتهامات در فعالیت های سیاسی ام می تواند زائیده ی سرویس های مخفی و اطلاعاتی باشد، آنهم زمانیکه تشکیلات نداشته باشی و یا تشکیلات سابق برباد رفته باشد. فقط یک مغز علیل و روانی و نیز پلیسی قادر است که اینگونه تحقیر شخصیت نماید!  با دیوانه خواندن و… اراده کرده اند مبارز را از صحنه ی فعالیت خارج سازند و برای حصول به مقاصد شان، انواع خشونت بوسیله فاسدان سیاسی علیه من عملی می گشت. آنها تمامی اصول سیاسی ـ طبقاتی را بصورت آشکار زیر پا نهادند. خطای فاحشی خواهد بود که بهروز عارفی را با چهره ی پلیسی ـ امنیتی از آنها جدا نمائیم زیرا زمانی که اصول ابتدایی مبارزه نادیده گرفته می شود و تشکل کارگری که باید خود را از ارگان های خبیث سرمایه داری منفک نموده و در مسیر عدالت گام بردارد، با تثبیت خویش در نهاد ظالمانه ی اجتماعی،  بطور منطقی می تواند عناصری همانند بهروز عارفی را در درون خویش پذیرفته و همواره مدافع آن باشد و وی را کارشناس خاورمیانه معرفی کنند! و تا آنجا که من میدانم ایشان کاملن فاقد آگاهی های جامعه شناختی و طبقاتی می باشند و در این مورد نمونه ها بسیارند. آنها فعالیت کارگری را در رابطه با منافع شخصی و گروهی عجین ساخته اند. آنها در حقیقت امر با سبک کاری که در پاریس ارائه می دهند، به صورت عملی سیاست شان در همسویی با نهادهای بورژوایی غرب است.  ولی تنها هنر آنان؛ حرافی است. حرف هایی که عاری از صداقت و فاقد پشتوانه می باشند و اینگونه فقط به “کلکتیو سندیکایی” لم داده اند و از زحمات دیگران در ایجاد چنین اتحادی بهره برداری می نمایند و هر از گاهی با آن بمثابه ی فعالین کارگری عرض اندام می کنند! آنها همانطور که در گذشته نیز ثابت کرده اند، در برخورد به حقایق به سندی نیاز ندارند و قادرند به ساده گی همه را کتمان کنند. آنان تا می توانستند به آقای بهروز عارفی میدان می دهند که از طریق “همبستگی سوسیالیستی…” بدون شرم و کوچکترین احترام علیه یک فعال کارگری از هر حربه ی کثیفی استفاده نماید. واقعیت اینست که منبعد به دلیل حفظ شرافت و پرنسیپ مبارزاتی، با این قماش کاری نخواهم داشت و در برابر هرکنش به سبک فریبکارانه، برای روشنگری هر چه بیشتر واکنش نشان خواهم داد و در فرانسه  بطور مستقل فعالیت کارگری را چون همیشه به پیش خواهم برد.

من همواره مدافع “کلکتیو سندیکایی”  بوده و هستم و پایه ی کارگری این سندیکاها باید مورد حمایت قرار گیرد و فعالبن کارگری داخل کشور بصورت مستقل و بدور از بهره برداری های عناصر ی در خارج از کشور، با “کلکتیو سندیکایی” ارتباط برقرار سازند و اینگونه خود را هم از نگاه های اپورتونیستی دیگران و هم از فاجعه های فساد آمیز برحذر دارند.

پس از اینکه به دلایل مشخصی از “همبستگی سوسیالیستی… پاریس”، کناره گیری نمودم، در سازماندهی و ایجاد نهادهای کارگری همراه رفقایی در پاریس شرکت داشتم که آخرین آن “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” بود. در تمام این دوران، تظاهرات خیابانی زیادی از طرف ما صورت گرفت و دو سمینار کارگری با شرکت فعالینی از داخل به انجام رسید.  ما در تمام این دوران همواره سعی نمودیم بر بستر مبارزه ی طبقاتی وظایف خود را در رابطه با جنبش کارگری به پیش رانیم.  ولی در این میان همواره زیر ضربات اپوزیسیون اشرافی به شیوه ی کلاه مخملی ها مواجه می شدیم و نمونه هایی را در این زمینه تجربه نمودیم که فقط تعجب ما را موجب می گردید.  زمانیکه حسن روحانی قصد داشت به فرانسه سفر نماید، طبق روال گذشته همه ی نیروهای بورژوایی و سوسیال ـ دموکرات همراه نیروهای دیگری که خود را مدافع جنبش کارگری می دانند همکاری را آغاز نموده و در این رابطه بیانیه ای غیر طبقاتی با امضای مشترک ارائه دادند. نهاد کارگری تازه پا گرفته ی ما در همین دوره  بنام “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” بر مبنای مبارزه ی طبقاتی و ضد نظام سرمایه داری، در آکسیون بصورت مستقل شرکت داشت. من نیز مطابق با ایده ه ی سیاسی ام  در رابطه با چگونگی انکشاف مبارزه ی طبقاتی پرداخته و از جمله به  ریشه ی اساسی ائتلاف بورژوایی یاد شده که نمی تواند در خدمت جنبش کارگری ایران قرار گیرد و بطور کامل نماد و نشان سرمایه دارانه در پیشانی خود حک نموده است، مقاله ای ارائه دادم بنام:  “ دسیسه سوسیال دموکرات ها در جنبش انقلابی کارگری” که در آن از ائتلاف و همکاری بورژوایی اپوزیسیون ها نگاشتم. این نوشته با واکنش و حمله به حریم شخصی آغاز می گردد و به دلیل اینکه تهاجمات شخصی به انگیزه ارائه ی عقیده و تفکر کاملن متفاوت بر ضد من در اشکال مختلفی صورت می گیرد، به طرح آنها مبادرت می ورزم.

ده روزی از نوشتن و انتشار مطلب مورد اشاره در فوق نگذشته بود که نامه ای سفارشی از صاحب خانه ام (که یکی از همکاران “انجمن کردهای مقیم فرانسه” است و خود را فعال کارگری نیز میداند) دریافت می دارم که در آن مجبورم محل مسکونی را حداکثر با مهلت 5 ماهه ترک نمایم در غیر اینصورت مطابق با “ماده 22 قانون وضع شده در ششم ژوئیه 1989” مواجه خواهم گشت! (قانون مذکور اگر به ماده و تبصره های آن مراجعه شود، حکم می کند که پس از مهلت مشخص شده چنانچه محل مسکونی ترک نگردد، مامور اجرایی اثاتیه های خانه را به بیرون می ریزد!) (2) (در این سند، آدرس صاحب خانه و اسم دیگری را حذف نمودم).  تعجب اینجاست که تقریبن دو هفته قبل از انتشار مقاله با صاحب خانه ام (آقای نسان) تلفنی در مورد آمدن روحانی به پاریس صحبت داشتیم که در این مکالمه از تخلیه ی محل مسکونی صحبتی نشده بود. از همه مهمتر در سال 2012 وی بمن پیشنهاد نمود که با خبر شده ام که دنبال مسکن میباشی و من خانه ای دارم و اگر خواستی می توانی سکونت نمایی و بدین ترتیب کنترات خانه را امضا نمودیم و تا آنزمان هیچگونه مشکلی پیش نیامده بود ولی پس از نگارش و انتشار مقاله، با یک نامه سفارشی تخلیه خانه با در نظر گرفتن ماده 22 که تهدید مامور اجرایی را به همراه دارد، مواجه می شوم! در صورتی اگر هم نیازی به خانه خود داشت، از روی دوستی پیشنهاد آنرا بمن میداد، بطور حتم می پذیرفتم و نیازی با تهدید مامور اجرایی نبود! اجاره نشین خانه های زیادی در ایتالیا و فرانسه بودم و هیچگاه نامه ای تهدید آمیز از صاحب خانه ای دریافت ننمودم و این سناریوی نخستینی بود که با آن مواجه می شدم! ولی زمانیکه نظر مخالف قابل تحمل نباشد، به تهاجمات شخصی می انجامد و به نوع دیگر و حتا فریب کارانه تر، اعمالی بود که دیگران و در راسشان آقای بهروز عارفی علیه من انجام میداد. اینست که در پاریس برای شخص من؛ “خانه از پایه بست ویران است”  و هر اتهام دروغین و ناروایی در رابطه با تحقیر و تخریب  شخصیت و لگدمال کردن حیثیت و حرمت مبارزاتی، علیه من بکار برده می شود.در واقع هم باید بر ضد سیستم استثماری نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی و تمامی مظاهر سیاه اجتماعی آن مبارزه نمود که او نیز  فریب کاری و حملات شخصی  را تا جایی پیش برده است که با همکاری وزارت اطلاعات و با جعل تاریخ و نام مادر و خواهرم آنهم پس از مرگ این دو عزیز که از آخرین بازماندگان خانوادگی ام بودند، به دلیل سرقت دو خانه ام، مرا در تاریخ 15 اسفند 1390 در پاریس فوت شده اعلام کرده است (3)، و هم نیز با نیروی دیگری که از درون تهاجم می آورد و از اصول مبارزاتی و سلامتی آن خارج میشود. در نتیجه، آنان فریب کار و فاسدند.

احمد بخردطبع   فروردین 1398  ـ  آوریل 2019

منابع:

(1)

نامه به رفقای متشکل در: “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور”

این نامه به پیشنهاد تنی چند از رفقای “نهادهای همبستگی…” برای شفافیت بخشیدن به دلایل اساسی حذف امضا “شورای همبستگی…پاریس” مکتوب می گردد.

26 مرداد 1396 ـ 17 اوت (آگوست) 2017

در آستانه اجلاس جهانی کار در ژنو، از آنجا که “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” بعنوان نهاد کارگری وظیفه خود می دانست در چنین مسیری مداخله گر باشد و در مدت یکسال و نیم که از اعلام موجودیت آن می گذرد، همواره  در خدمت به جنبش کارگری در حد توان خود فعال بوده است، بطور طبیعی فعالیت در صدوششمین اجلاس جهانی کار در ژنو را جزو وظایف خود محسوب نمود و چون سال گذشته، امسال نیز با نهاد کارگری: “شورای دفاع از جنبش کارگری ایران، گوتنبرگ ـ سوئد” جهت بیانیه مشترک به توافق رسید که پس از چندی با پیشنهاد رفقا و تعدادی از تشکل هایی که در نهادهای همبستگی شما متشکل اند، برای طرح یک بیانیه مشترک وسیع تر روبرو می شویم و سپس در یک جلسه و شور درونی، همکاری مشترک یاد شده، مورد موافقت رفقای ما در پاریس قرار می گیرد. ما چنین پیشنهادی را در اختیار “شورای دفاع از جنبش کارگری…سوئد” قرار میدهیم و آنها با همکاری مشترک به دلیل موجودیت دو “نهاد کارگری” که به “سازمان راه کارگری ها” نزدیک اند، مخالفت می نمایند و عنوان میدارند که آنها را مدافع جنبش کارگری ارزیابی نمی کنند و از همکاری مشترک وسیعتر خود را جدا می سازند. از آنجا که ما همکاری در رابطه با صدوششمین اجلاس جهانی کار را پذیرفته بودیم، اطلاعیه مشترک قبل از انتشار به همه ی رفقای ما منتقل می شود تا ملاحظات ما منظور گردد. برچنین مبنایی اطلاعیه تایید می شود و انتشار می یابد و امضا نهاد کارگری ما در کنار تشکل های دیگر بچشم میخورد ولی متاسفانه پس از یک روز در چهار سایت (دو سایت راه کارگری ها + سایت “اخبار روز” و “عصرنو”)، امضاء “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” حذف میگردد و در سایت “گزارشگران”، نسخه اولی را تعویض می نمایند! و این عمل تعجب همه ی رفقای ما را بر می انگیزد! زیرا حذف و سانسور غالبن و در اساس از طرف قدرت ها و حکومت ها صورت می گیرد و تشکل هایی که باورمند به دموکراسی کارگری اند، از چنین عملی مبرا می باشند. نتیجه آنکه در بخشی از سایت ها اطلاعیه با امضا ما و در بخش دیگری با حذف امضا ما انتشار می یابد. بر چنین مبنایی “شورای همبستگی…پاریس” نامه ای رفیقانه و محترمانه به: “هیات هماهنگ کننده نهادهای همبستگی…” می نویسد و دلایل چنین عملی را جویا می شود و پس از مدتی نامه ای از رفقای “نهادهای همبستگی دریافت می نماید که در اساس بی جوابی در “پاسخ به نامه ما” بطور کامل مشهود است! زیرا ما خواستار دلایل حذف امضا ما بودیم که نتیجه ای نداد. ولی بعدها در کمال حیرت و ناباوری از طرف رفقایی در “نهادهای همبستگی…” با خبر شدیم که دلایل حذف و سانسور در رابطه با یک تشکل کارگری، پایه و جنبه ی “شخصی” داشته و با اینگونه داوری ها، روند مبارزاتی “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” که از کمیت رفقایی برخوردار است که بدور از سازشکاری با قدرت ها و حکومت های بورژوایی و با صداقت و ایمان به جنبش کارگری خدمت می نمایند، بخاطر یک نفر که عضوی از اعضاست، آنهم به دلایل واهی و غیر واقعی و در بستر کتمان حقایق موجود به تخریب کشانده شده و سیاست حذف و سانسور به تشکل کارگری شان تحمیل گشته است.

در چنین مسیری از آنجا که پاسخ قانع کننده ای در رابطه با نامه ی ما نگرفته بودیم و تعدادی از رفقای شما علل “مشکل شخصی” را عنوان ساخته بودند و نیز از آنجا که “شخص من” مورد اتهامات بی اساس قرار گرفته بودم و بویژه که اینگونه داوری ها در غیاب من در جلسات درونی شما جریان داشت که به حقایق کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” در سال 2011 مربوط می گردد و این کناره گیری بسی تلخ نه اینکه امری “شخصی” نیست، بلکه عمیقن اجتماعی است و معدود افرادی برای گریز و مخفی نمودن حقایق موجود، تصمیم به وارونه جلوه دادن جوهره و یا موضوع اساسی نموده اند! با پیشنهاد چند تن از رفقای “نهادهای همبستگی…” به دلیل آگاهی از کناره گیری ام و روشن گشتن ماجرای آن و بخاطر آنکه بحث جاری از یکجانبه گری خارج شود، خواهان مکتوب نمودن آن برای “نهادهای همبستگی…” شدند و من نیز که حملات و بی حرمتی شخصی مداوم اینگونه افراد را در چند سال اخیر پس از جدایی از “همبستگی سوسیالیستی…” در وجود خود احساس می نمایم، پذیرفتم تا بهتر بتوانیم دلایل اساسی سیاست حذف و سانسور را درک نمائیم. البته لازم به یادآوری است که علل کناره گیری ام را در همانزمان میخواستم برای آگاهی افکار عمومی مکتوم نمایم و این جریان را بطور مختصر به یکی از فعالین سرشناس کارگری داخل کشور عنوان ساختم، وی از من خواست که به دلیل سلامتی جنبش کارگری ایران و نیز به دلیل موجودیت “کلکتیو سندیکایی”(1) که بدان نیاز میرود، فعلن از مکتوب نمودن آن صرفنظر نما و آنرا حتمن به آینده ی دیگری محول کن. بر این اساس چنین پیشنهادی را پذیرفتم و تا حال که برای شما رفقا برای اولین بار می نویسم، در جایی مکتوب نشده است.

در این نوشته هیچگونه دفاع شخصی از خود ندارم، زیرا آنچه که به وقوع پیوسته و در زیر به تشریح آن می پردازم، امری به غایت اجتماعی است. از طرف دیگر، این درست است که من عضوی از “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” میباشم، ولی نوشته ی حاضر کاملن با مسئولیت مستقیم خودم نوشته می شود و “شورای همبستگی…پاریس” و رفقای متشکل در آن، کاملن از آن مبرا می باشند. زیرا دلایل کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی…” سال 2011 صورت گرفته بود و “شورای همبستگی…پاریس” در دسامبر سال 2015 اعلام موجودیت می نماید. باید عنوان دارم که رفقای متشکل در “شورای همبستگی…” که به حقیقت غیر شخصی بودن این ماجرا پی برده اند، انرژی خود و به طریق اولی “شورای همبستگی…” را در چنین راستایی قرار نمی دهند و معتقدند که در خدمت به جنبش کارگری و نیز سوسیالیسم انقلابی، همکاری ها با نهادهای کارگری که طبقاتی می اندیشند، معطوف خواهد گشت و در کنار نیروهایی که از اصول یاد شده در فوق جدا می باشند، پروژه ای برای همکاری نداریم.

علل کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه”

زمانیکه در سال 2007 در اجلاس جهانی کار در ژنو شرکت نمودم، در همانجا از طرف رفقایی برای همکاری و عضویت در “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” دعوت شدم. علیرغم تمایلم به دلیل مواضع سیاسی ـ اجتماعی، پس از مدتی اندیشه، دعوت را می پذیرم و در اولین جلسه بعنوان عضو “هیئت اجرایی” انتخاب میشوم و در کنار هوشنگ سپهر، بهروز فراهانی و بهروز عارفی در چارچوب مسئولیت مشترک قرار می گیرم. در آوریل 2008 در اولین مجمع عمومی نهادهای همبستگی در فرانکفورت شرکت نموده و از این تاریخ به بعد در خدمت اهداف و فعالیت های کارگری “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور” انجام وظیفه می نمایم. در سال 2009 همراه چند رفیق از خارج فرانسه (سوئد و آلمان)، پیشبرد اعتصاب غذا در پاریس را سازماندهی نموده و علیرغم مخالفت اولیه رفقای “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه”، موفق به اغنای آنها میشوم و اعتصاب غذای موفقیت آمیزی عملی می گردد که بازتاب مبارزاتی مثبتی نه فقط در سطح پاریس، بلکه همه جا از جمله در داخل بین فعالین کارگری بجای میگذارد. در همین اعتصاب غذا علیرغم آنکه یکی از سازماندهندگان بودم، برای اولین بار چنان ضربه ای از درون به من وارد میشود که باید عنوان دارم تا بامروز در تاریخ چهل و سه سال فعالیت سیاسی ـ اجتماعی ام بیسابقه بود(که در سطور زیر بدان خواهم پرداخت). در همین دوره ها تمام انرژی ام را بر دو پایه قرار داده بودم، یکی پیشبرد همکاری با اتحاد بین المللی پاریس و دیگری عدم برقراری آکسیون های مشترک با نیروهایی که مستقیم و غیر مستقیم مدافع بورژوازی اند و باید اعتراف نمایم که در هر دو وظیفه ام موفق بودم، زیرا علیرغم مخالفت همه جانبه ی همه ی رفقای “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” آنها را بالاخره متقاعد نمودم که باید با “اتحاد بین المللی…پاریس” همکاری نمائیم و این مسئله نیز عملی گردید.

باپیشبرد اهداف طبقاتی ـ انقلابی، فعالیت ام را هم در سطح “همبستگی سوسیالیستی…” و هم در چارچوب “نهادهای همبستگی…” به پیش میبردم و در تمام دوران های فعالیت ام در نهادهای همبستگی، علاوه بر اینکه سه بار از طرف “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” در “کمیته هماهنگ کننده نهادها…” انتخاب شدم، مسئولیت های دیگری بطور مستمر در کمیسیون های مختلف با شوق مبارزاتی هر چه تمامتر بعهده می گرفتم. هیئت اجرائی “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” که مرکب از چهار نفر بود، جلساتی را جهت برنامه ریزی و گزارشات از فعالیت های ما تشکیل می داد. جلسات چهار نفری ما طبق قرار در یکی از کافه ها در پاریس برگزار میگردید. در یکی از این نوع جلسات مشابه اطلاع یافتم که در خانه ی آقای بهروز عارفی برگزار میشود و با آنکه پس از تجربه ی اعتصاب غذا ی پاریس تمایلی به وارد شدن در منزل وی نداشتم، ولی به دلیل اهمیت موضوعات، پذیرفتم. طبق قرار قبلی به منزل وارد شدیم و جلسه ی خود را در چارچوب برنامه های آن به اتمام رساندیم. در این زمان بود که آقای عارفی شروع به صحبت نمود و هر چه مسیر بحث خود را تداوم می بخشید، مرا در وضعیتی قرار می داد که فکر می کردم در عالم تصورات و تخیلات فردی بسر می برم و خواب های رویایی می بینم. ولی این مسئله نه صحنه ای خیالی بلکه واقعیتی بود که من نیز مات و مبهوت به گفتارش گوش فرا میدادم. وی تشریح می نمود که چندی قبل در یک میهمانی بودم که خانم “کلوتیلد رایس” حضور داشت. او خانمی ساده، با فرهنگ و با صداقت است ! آقای عارفی از صفات مثبت “کلوتیلد رایس” داد سخن میداد. همانطور که در بالا اشاره نمودم ما سه نفر اعضای هیئت اجرائی در خانه ی آقای بهروز عارفی که خود نیز عضو هیئت اجرائی “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” است و مجموعن چهار نفر می شویم، در آنجا پای بحث آقای عارفی حضور داشتیم. من آگاهانه در ابتدا نخواستم در تخالف بحث وی قرار گیرم لذا سئوال نمودم، غیر از تو چه کسان دیگری در آنجا حضور داشتند؟ او چند تن از اسامی را برشمرد. در جواب گفتم این افرادی که معرفی نمودی، آنطور که من می شناسم، بیش از بیش یا سلطنت طلب اند و یا وابسته به جریان سازمان فدائیان (اکثریت) و در کل جنبش سبز و در رادیو انترنتی (ار. اف. ای) گوینده و خبرنگاری می نمایند و خانم “کلوتیلد رایس” جاسوس سرویس مخفی یعنی وزارت اطلاعات فرانسه است که به انجام همین امر یعنی حرفه جاسوسی برای تدریس زبان فرانسه به ایران می رود و زمانیکه قصد خروج از ایران داشت، بوسیله وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در فرودگاه دستگیر میشود و دادگاه های علنی در مورد این خانم برگزار می گردد و پس از سپری ساختن بیش از یکسال با دو قاتل شاپور بختیار که آنها نیز متعلق به سرویس مخفی جمهوری اسلامی بودند و در زندان فرانسه بسر می بردند، تعویض میشود. پس از صحبت من دو اعضای دیگر هیئت اجرائی در سکوت مطلق بودند و نقش شنونده را داشته و واکنشی در این مورد مشخص از خود نشان نمیدادند. بر عکس آقای عارفی در کمال حیرت من، همه ی حرف هایم را اتهاماتی از طرف جمهوری اسلامی عنوان نمود و تاکید کرد که خانم “کلوتیلد رایس” باصطلاح پاک و بی گناه است. در جواب ایشان گفتم که: کلوتیلد رایس، این چهره ی کثیف امنیتی فرانسه، هم در میان مردم ایران و هم در اپوزیسیون مترقی و غیر مترقی ایرانی عمیقن آشناست و فردای همان روزی که آزاد گردید و وارد فرانسه شد، همه ی مطبوعات فرانسه با اطلاعاتی که بدست می آورند (زیرا زمانی که در ایران بود نا آگاهانه از وی دفاع میکردند) او را عنصر وزارت اطلاعات معرفی می کنند و یکی از مقامات سرویس مخفی فرانسه با اظهارات خود که در آنزمان از طریق “یوتوب” در اختیار عموم قرار گرفته بود، وظیفه ی ایشان را در سرویس مخفی فرانسه و اعزام آگاهانه وی را در ایران علنی میسازد. عجیب اینجاست که شما همه چیز را کتمان مینمائید!!!  هم سرویس مخفی جمهوری اسلامی و هم وزارت اطلاعات فرانسه هر دو جنایت کار و منفورند. ولی سئوال دیگری دارم: شما از چه طریقی و بوسیله چه نیرو و یا افرادی بدین میهمانی خصوصی با حضور فرد کثیفی چون “کلوتیلد رایس” دعوت شده و شرکت داشتید و چرا من و یا هوشنگ سپهر و یا بهروز فراهانی دعوت نشده بودیم!؟ که من جوابی روشن در این زمینه نشنیدم.

میخواستم به هر ترتیبی شده بحث کلوتیلد رایس پایان یابد و من از خانه ی ایشان خارج شوم، بویژه اینکه نه آقای بهروز فراهانی و نه هوشنگ سپهر آنشب در این زمینه لب نگشودند و مرا بیش از بیش در بحران اندیشه هایم غوطه ور ساختند. بالاخره از خانه خارج شدم و به منزل رسیدم و تا صبح نتوانستم چشم در چشم نهم و همواره از زوایای مختلفی بدین حادثه غم انگیز سیاسی فکر می نمودم. فکر میکردم که در اعتصاب غذای موفقیت آمیز پاریس در ماه ژوئن سال 2009 ما 7 نفر اعتصاب کننده بودیم که 5 رفیق از خارج فرانسه آمده بودند و فقط دو نفر از پاریس (حسن حسام و من) اعتصاب غذا نموده بودیم. در مواقعی که میهمان سیاسی از طرف احزاب سیاسی فرانسه برای همبستگی حضور داشتند،  7 نفر اعتصابیون یک به یک میکروفون گرفته و خود را معرفی میکردند. جلسات طبق معمول بوسیله آقای بهروز عارفی اداره میگردید (زیرا همواره آنها وی را اداره کننده برمیگزیدند)، و در این موارد (حداقل سه بار) وقتی نوبت به معرفی من می رسید و میکروفون را میگرفتم، آقای بهروز عارفی با عجله میکروفون را از دست من می قاپید (و من به دلیل اینکه در حضور بازدید کنندگان سیاسی فرانسه، اعتصاب غذای ما داخل سالن متشنج نشود، واکنشی از خود نشان نمیدادم) ولی در هر سه مورد از طرف رفقایی که از آلمان و سوئد آمده بودند و در اعتصاب غذا شرکت داشتند، در این مورد مشخص در جلسه ی خصوصی، اعتراض و انتقاد صورت می گیرد که با کمال تعجب آقای عارفی قاپیدن میکروفون را سوء تفاهم ارزیابی می کند و آنرا از زاویه ی هرگونه غرض ورزی، رد و انکار می نماید!!! در چنین زمانی؛ هم اعتصاب غذا کننده بودم، هم عضو هیئت اجرائی “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” و هم نیز عضو “کمیته هماهنگ کننده نهادهای همبستگی…” بشمار میرفتم. قاپیدن میکروفون آنهم با عجله می تواند بیانگر مفاهیم روشنی باشد که میخواهم آنرا برملا سازم. واقعیت اینست که یکی از فعالیت های تمامی سرویس های مخفی و اطلاعاتی ممانعت از “مطرح شدن و پا گرفتن” یک مبارز مفروض است و این وجه مشترک  تمامی سرویس های مخفی در سراسر جهان است. در این رابطه یکی از جاسوسان وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که پس از اعتراضات وسیع مردمی در سال 2009 به خارج آمده بود، مصاحبه ای با “خبرگزاری ایرانشهر” انجام می دهد و در چنبن رابطه ای می گوید:

«این مامور که از افشای نام او به دلایل امنیتی خودداری شده… توضیح می دهد: “مثلا آنکه بر علیه فلان جریان اپوزیسیون یا یک تشکیلات و یا یک شخص وارد عمل شوند و اجازه ندهند که این جریان یا شخصیت مطرح شود و پا بگیرد…”».

   از این دوره، انگیزه ی کناره گیری از “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” را در ضمیرم می پروراندم و قصد داشتم بمثابه ی فعال منفرد در خدمت “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری…” باقی بمانم و در کمیسیون ها فعال باشم (و چنین توانی را به دلیل سال ها تجربه ی سیاسی در خود احساس می نمودم).

بالاخره در ژوئیه 2010 از “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” کناره گیری می نمایم (علل کناره گیری ام عدم پیشبرد فعالیت در زوایای مختلف بویژه در زمینه ی فعالین کارگری داخل کشور بود و آگاهانه از آوردن مسئله ی آقای عارفی امتناع می ورزم. زیرا مشکل را در فردیت و شخصیت وی ارزیابی نمیکردم، مشکل جای دیگری نهفته بود و آن تشکلی است به نام “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” که در فعالیت های اساسی و حساس که پای احترام و حیثیت مبارزاتی در عرصه ی طبقاتی آن عمیقن دخالت دارد، سلب مسئولیت می نماید و بجای تعمیق به محتوای مبارزاتی به شکل و ظواهر آن روی می آورد. ولی رفقا در جهت فعالیت هر چه بیشتر در زمینه هایی که طرح نموده بودم، مرا به ابقا راضی می سازند.

روزها پس از جلسه ی هیئت اجرائی “همبستگی سوسیالیستی…” در خانه آقای بهروز عارفی و شرکت وی در میهمانی خصوصی با حضور عنصر کثیف سرویس مخفی فرانسه بنام خانم “کلوتیلد رایس” سپری میشوند و اندیشه ام برای رسیدن به راه حل منطقی همه ی پروسه های گذشته و نزدیک را به رشته ی تحلیل و تفسیر می کشاند. اینکه چرا و به چه دلیل در نهادی فعالیت می نمایم که بعنوان نماینده، همواره در “نهادهای همبستگی…” حضور فعالانه ای دارم و این امر بی عملی آنانرا در درون “نهادهای همبستگی…” مشروعیت می بخشد و به نوعی حضور همیشه غائب شان را پوشش میدهد! آنها در هیچ کمیسیون کارگری در نهادهای همبستگی بصورت فعال شرکت ندارند. آیا میتوان آنها را فعال کارگری به حساب آورد!؟ اگر درب بر این پایه می چرخد، بهتر نیست که خود بعنوان منفرد در خدمت “نهادهای همبستگی…” قرار گیرم و فعالیت کارگر ام را تداوم بخشم؟ موجودیت من در پاریس به دلیل اینکه در سابق بصورت فعال و سازماندهی شده چه در پروسه طولانی ام در جنبش دانشجویی خارج کشور و چه مدتی تا اواخر سال 1358 در داخل و در خدمت مستقیم سازمان پیکار فعالیت داشتم، از بخش عناصر و نیروهای توده ای ـ اکثریتی و شرکای آنها، میهمانی ناخوانده بشمار میروم. دلیل آنهم روشن است که همواره مداخله گر می باشم و بویژه علیه توده ای ها و سازمان جنایتکار اکثریت، آنجا که ضرورت دارد، سکوت نمی کنم (فراموش نکنیم که همه ی سوسیال دموکرات های ما در پاریس با بندهای مرئی و نامرئی به آنها بویژه شرکای شان متصل اند. و در گذشته با آنها همکاری نزدیک داشته و در پای بیانیه ها امضای مشترک آنها به چشم می خورد). بنابراین یا باید حذف میشدم و یا به حاشیه پرتاب میگشتم! آنها در جهت پیشبرد این هدف به ابزارها و حملات فریبکارانه شخصی و باصطلاح تخریب شخصیت (آنطور که بعضی رفقای باورمند به مبارزه ی طبقاتی بمن اطلاع میدادند)، از دروغ های گوبلزی که نتیجه ی کار باند بازی های سیاسی است بهره گیری می شود و مرا به یاد کتاب “گزارش لوگانو” که بوسیله ی نظریه پردازان نظام سرمایه داری نئولیبرالیسم نوشته شده غوطه ور می سازد، زیرا در آنجا آمده است که باید علیه همه ی کسانی که :    “استراتژی جهانی و اتحاد را علیه نظم سرمایه داری ، سرلوحه ی اعمال خود قرار میدهند…..میباید با تمام قوا (واقعی و یا غیر واقعی)از نظر شخصی بی اعتبار شوند تا اعتمادشان در رابطه با نزدیکان ، دانشجویان ، همکاران ، کارگران و هر آنچه شامل فعالیت های سیاسی… ، سلب گشته و ابتکار آنها از بین برود.” (2). 

این را از این نظر یادآوری مینمایم تا پاسخی به دروغ پردازی های مهندسی شده در مورد من داده باشم که چگونه در تخریب شخصیت و با دروغ پردازی ها علیه من عمل می شود . بنابراین پاریس غیر از رفقایی که به جنبه ی مبارزه ی طبقاتی تکیه می کنند، در مقابل افراد و نیروهای دیگری قرار دارد که همراه جریان توده ای ـ اکثریتی و شرکا، کاسب کار سیاسی اند و از صداقت مبارزاتی کاملن بی بهره میباشند. در تفکرات و اندیشه های خود غرق گشته بودم و مسیری جهت رهایی از بن بست بوجود آمده جستجو می کردم و با خود شبانه روز کلنجار می نمودم و به این نتیجه رسیدم که فعالیت من در نهادی  تداوم دارد که اکثریت اعضای آن در سابق با سازمان جنایت کار اکثریت و شرکا، همکاری مشترک داشتند، غیر ممکن می شود و تمام مصائب بوجود آمده دلیل ایدئولوژیک و نگرش در مواضع سیاسی ـ اجتماعی دارد. به جنبه دیگر مسئله در مورد “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” اندیشه نمودم که این نهاد کارگری که باید طبقاتی وانقلابی بیاندیشد و در سلامتی کامل امنیتی قرار گیرد، در شهربانی پلیس سرکوبگر فرانسه، تشکل کارگری را به ثبت رسانده و آنرا از این طریق جنبه ی رسمیت بخشیده است. در فرانسه هر نیروی سیاسی و غیر سیاسی خارجی بخواهد خود را ثبت نماید باید این عمل در شهربانی مرکزی پاریس صورت پذیرد و سپس هر تشکل ثبت شده مجبور است نماینده ای از خود به پلیس معرفی کند که بصورت رابط رسمی باقی می ماند و از این طریق شهربانی و یا ماشین دولتی امپریالیسم فرانسه در صورت لزوم کنترل را عملی سازد. نگرش یاد شده با روح مبارزات انقلابی عمیقن منافات دارد و تحت هیچ شرایطی و با هیچ دلیلی، قابل توجیح نمی باشد. زمانیکه در سال 2007 وارد فعالیت کارگری در “همبستگی سوسیالیستی…” شدم، از ثبت آن در اداره پلیس مرکزی پاریس اطلاعی نداشتم، ولی به تدریج متوجه ی این عمل گردیدم و مخالفت ام را خصوصی به دو نفر از هیئت اجرائی مطرح نمودم که آنها آنرا بی اهمیت جلوه می دادند بویژه که نماینده ما در اداره پلیس آقای بهروز عارفی بود و آنطور که بطور موثق آگاهی دارم پس از کناره گیر ی ام عوض میشود و اکنون نماینده گی به عهده ی فرد دیگری است که ترجیح میدهم او را معرفی نکنم. در این زمینه بیش از بیش نهادهای هنری و فرهنگی مجبور به ثبت میباشند و ما از این طریق میتوانیم از پلیس اجازه آکسیون دریافت نمائیم عملی که در گذشته بویژه با کمیته ای که در پاریس ایجاد کرده بودیم، مجوز آکسیون ها را بدست می آوردیم. بعنوان مثال انجمنی فرهنگی و ملی ایرانی خود را به همین روش ثبت می نماید و یک نفر بعنوان نماینده ی انجمن به پلیس معرفی میشود، روزی پلیس وی را احضار میکند و مسائلی را در رابطه با چگونگی فعالیت های انجمن مطرح می سازد، او پاسخ میدهد که اینگونه مسائل با روح فعالیت های فرهنگی ما منافات دارد و برایم قابل پذیرش نمیباشد. نتیجه آنکه بعد از دخالت بی پروا و نابجای پلیس فاشیستی فرانسه، هم از نمایندگی انجمن در پلیس استعفا میدهد و هم از انجمن فرهنگی ـ ملی کناره گیری می نماید. البته علل ثبت انجمن های هنری، فرهنگی و ملی ـ سیاسی می تواند امتیازات و کمک هایی را در بر داشته باشد که من وارد اینگونه مباحث نمی گردم. بعنوان مثال، ثبت انجمن ها و غیره در سوئد در مرکز پلیس یعنی شهربانی عملی نمی شود بلکه در اداره ی غیر نظامی ـ پلیسی، بنام “اسکات ورکت” ثبت می شود و سپس امتیازات خود را از سازمانی بنام “آ ب اف” (3) دریافت میدارد. مجموعه ی شرایط موجود علل کناره گیری ام را در سال 2011 فراهم میسازند و از آنجا که در همان زمان عضو کمیته هماهنگ کننده نهادهای همبستگی بودم و بویژه که از طرف “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” در آنجا فعالیت داشتم، کناره گیری ام را به اطلاع نهادهای همبستگی رساندم و بهتر دانستم که “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” از این طریق آگاهی یابد. زیرا “نهادهای همبستگی…” باید مرا تعویض می نمود چون دیگر بعنوان عضو منفرد نمی توانستم در “کمیته هماهنگ کننده نهادهای همبستگی…” حضور یابم. کمیته هماهنگ کننده نامه ای به “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” مینویسد که در زیر ملاحظه می نمائید:

به رفقای همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران – فرانسه

از طرف هیئت هماهنگ کننده

سلا م رفقا ی گرا می،

همانگونه که درجریا ن هستید متاسفا نه رفیق احمد بخرد طبع از نهاد شما کناره گیری کرد ه است .ما بنوبه ی خود امید واریم که این رفیق عزیز هرچه زود تر مجددا به نها د شما بپیوندد .از آ نجا ئیکه  فرد رابط  نهاد فرانسه با کمیته ی هما هنگ کنند ه رفیق احمد بود، ا کنون در غیاب ایشان، اگر نهاد فرانسه لازم مید اند ، توصیه د اریم رفیق د یگری را به عنوا ن رابط مشخص نمائید.

بادرود    

 کمیته هماهنگ کنند ه            

30  اکتبر 2011

از آنجا که با کمال تعجب از طرف “همبستگی سوسیالیستی…” هیچ فردی برای “هیئت هماهنگ کننده نهادهای همبستگی…” معرفی نمی شود، رفقای “هیئت هماهنگ کننده” بمن پیشنهاد می کنند که استثنائن چنین مسئولیتی را تا برگزاری مجمع عمومی آینده به عهده گیرم که می پذیرم. جهت کوتاه کردن از چگونگی فعالیت ام در نهاد کارگری کوچکی که در پاریس ایجاد کرده بودیم صرفنظر نموده و فقط به همین بسنده می نمایم که تا سال 2013 در نهادهای همبستگی باقی می مانم و به دلیل فشارهای جانبی از طرف بخشی از نهادهای همبستگی و تحمیل نوعی از فعالیت در درون نهادها که آنرا “آپارتاید سیاسی” نام گذاری نموده بودم و از طرف نهاد کارگری یوتوبوری پیشنهاد و متاسفانه تثبیت گشته بود، مجبور به استعفا می گردم.

خانم کلوتیلد رایس کیست؟

مطابق با نوشته همه ی مطبوعات فرانسه (البته پس از ورود وی به فرانسه)، و حتا روزنامه های خارجی و نیز تحقیقات مستقلانه ی روزنامه آلمانی “زود دویچه سایتونگ” خانم رایس همانند پدرش متعلق به وزارت اطلاعات یعنی سرویس جاسوسی فرانسه بود. آقای رایس، در زمینه ی اتمی سازمان جاسوسی فرانسه فعالیت دارد و دخترش خانم کلوتیلد رایس، آموزش جاسوسی خود را در وزارت اطلاعات فرانسه در چارچوب مراکز هسته ای به پایان رسانده و اطلاعات بالایی در این زمینه دارد. ایشان جهت جاسوسی از مراکز هسته ای، از قبل زبان فارسی را بخوبی آموزش می بیند و برای اجازه ورود به ایران جهت جاسوسی، مطرح می کند که به فرهنگ و زبان فارسی ایران توجه ی خاصی دارد و در دانشگاه اصفهان نزدیک تاسیسات هسته ای “نطنز” کارش را آغاز می نماید و در گزارشی که به سازمان جاسوسی فرانسه با تیتر “سیاست ایران را در بحران هسته ای چگونه باید دید” می نویسد که تصمیمات سازمان ملل و آمریکا جهت فشار به آنها و تضعیف شان موثر خواهد بود. وی بطور حتم با منبع مالی عظیم که در اختیارش قرار داشت و یا بعبارت دیگر از اعتبار مالی وسیعی برخوردار بود، اثراتی در جامعه ی فقر زده باقی می گذارد. مطابق با گزارش یکی از روسای بالای سازمان جاسوسی فرانسه (که گفتارش  در یوتوب پخش گردید و من نیز آنرا در اختیار داشتم و در خانه آقای بهروز عارفی در حضور هوشنگ سپهر و بهروز فراهانی، به آقای عارفی متذکر شده بودم) بسیاری از مسائل مطرح می گردد (زیرا سازمان جاسوسی ایران به خیلی از مدارک دست یافته بود) و به دلیلی که از قبل کتابی نیز در رابطه با خاطرات خود در وزارت اطلاعات فرانسه نوشته بود، مطابق با نوشته ی همه ی روزنامه ها، گفتارش خوش آیند سرویس مخفی فرانسه قرار نمی گیرد. او عنوان ساخته بود که ما از ابتدای کارش در ایران میدانستیم که سرویس مخفی ایران جزو زبده ترین و با تجربه ترین سازمان های جاسوسی در سطح جهان است و به کلوتیلد رایس توضیحات حفاظتی کامل را میدادیم. او فقط در زمینه هسته ای فعالیت نداشت، بلکه میبایست اوضاع داخلی کشور را برای روسای ما ارسال می نمود.

اساس بحث من در اینست که آقای بهروز عارفی چگونه و بوسیله چه عامل و نیرویی پس از بازگشت این عنصر کثیف که متعلق به سازمان جاسوسی حکومت امپریالیستی فرانسه است، در میهمانی خصوصی شرکت می کند. چه عامل و نیرویی وی را در مجموعه ای عمیقن خطرناک متصل می سازد! که در عین حال “هیئت اجرائی همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ـ فرانسه” است و در کنار من که 43 سال سابقه مبارزاتی دارم و زندگی ام را همانند هزاران پناهنده دیگر پای مبارزه گذاشته ام، قرار می گیرد. من از خودم صحبت می نمایم زیرا آنشب در خانه آقای بهروز عارفی نه رفیق سپهر و نه آقای بهروز فراهانی در این مورد مشخص در سکوت کامل، واکنشی از خود نشان ندادند. طبق اطلاعاتی که بعدها بدستم می رسد، زمانیکه جاسوس فرانسه یعنی خانم کلوتیلد رایس نزد رئیس جمهور وقت فرانسه یعنی آقای نیکلا سارکوزی میروند، عده ای ایرانی تحت نام “کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی ـ پاریس” همراه چندتن از ایرانیان متعلق به جنبش سبز مرکب از سلطنت طلبان و شرکای دیگر با دسته گل ها مقابل کاخ الیزه صف می بندند و به این خانم عضو سازمان جاسوسی وزارت اطلاعات، گل اعطا مینمایند و از استاد زبان فرانسه در دانشگاه اصفهان که دوستدار فرهنگ و تمدن ایرانی است متنی را در مقابل شان می خوانند. این قماش وابستگی خود را به حکومت های امپریالیستی به اثبات می رسانند. در مقابل کاخ الیزه به گفته شواهد، متن بوسیله آقای مخملباف خوانده می شود و طبق اطلاع گویا میهمانی خصوصی با حضور جاسوس سرویس مخفی فرانسه یعنی خانم رایس جهت سپاس و قدردانی از افرادی که در مقابل کاخ الیزه به استقبال اش رفتند و مقدمش را گلباران ساختند!، صورت گرفته بود. حال با مسئله ی دیگری نیز روبرو میشویم که چرا و به چه دلیل آقای بهروز عارفی به شرکت خود در میهمانی خصوصی با حضور خانم رایس که در نزد ایشان؛ خانمی محترم و با فرهنگ بود، اعتراف می نماید و آنرا در پایان جلسه ی هیئت اجرائی “همبستگی سوسیالیستی با کار گران ایران…” مطرح می سازد! آیا عکس هایی گرفته شده بود و او از احتمال انتشار آن واهمه داشت؟  در رابطه با انتشار عکس ها چیزی نمیدانم تا از حضور تصویری همه ی افراد شرکت کننده و از جمله آقای بهروز عارفی مقابل کاخ الیزه بصورت مستند داوری نمایم، بقیه میماند اعتراف ایشان که عمیقن تعجب آور بود و بطور حتم می باید دلیل خاصی داشته باشد. در این جا وجدان انسانی ـ سیاسی باید حکم کند. 

……………………………………………………………

زمانیکه در “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” دارای مسئولیت و فعالیت بودم، هرگز این نهاد با نیروهای غیر پرولتری همکاری نداشت و هرگز در هیچ آکسیونی شعارهای غیر پرولتری در آن منعکس نگردید. متاسفانه پس از کناره گیری ام، فعالیت “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” با نیروهایی که دیدگاه بورژوایی دارند و به دموکراسی آن دل بسته اند، آغاز می گردد و در فعالیت های اجتماعی “رنگین کمانی” تبارز می یابد تا جائیکه زمان آمدن روحانی رئیس جمهور، کارزاری تشکیل یافت که بجای برخورد طبقاتی از موضع و منافع جنبش کارگری علیه نظام سرمایه داری، کارزار با شعار کامل بورژوایی آذین می گردد و علاوه بر نیروهای رنگین کمان، شرکای اکثریتی و نیز متاسفانه “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری…” از آن حمایت می نماید و روحانی را نه از زاویه ی دشمن طبقاتی و نماینده نظام سرمایه داری، بلکه از دیدگاه بورژوایی مبارزه علیه دیکتاتوری صرف به چالش می کشد و خوشبختانه در همین دوره در دسامبر 2015 نهاد کارگری ما بنام “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” اعلام موجودیت و مستقلانه با شعار و بیانیه طبقاتی علیه سفر روحانی اعلام موضع می نماید و در آکسیون شرکت میکند (البته از سه یا دو ماه قبل از آن، ما در تدارک تدوین مبانی مشترک نهاد کارگری ما بودیم و در چارچوب آن شور همگانی صورت می گرفت).  من نیز مجبور میگردم که واقعیت “کارزار علیه سفر روحانی” را در مقاله ای بنام “دسیسه سوسیال دموکرات ها در جنبش انقلابی کارگری” برملا سازم و پس از نوشتن مقاله ی یاد شده، دشمنی سیاسی علیه من تشدید هر چه بیشتری می یابد و بنا به گفته ی یکی از اعضای سازمان راه کارگر پاریس به یکی از رفقای ما در “شورای همبستگی…” حاکی از اینکه: “ما تصمیم گرفته ایم احمد را تنبیه نمائیم”.

نتیجه آنکه در دوره مبارزه علیه نظام پادشاهی و سپس جمهوری اسلامی، مورد تنبیه هر دو نظام قرار گرفته ام و امروز فقط به دلیل ارائه نظرات و برملا نمودن واقعیت های انکار ناپذیر… علیه من “حراست سیاسی” در پاریس ایجاد شده که تنبیه ام را در دستور کار قرار داده است و فردا اگر “قدرتی” کسب نمایند این گونه تنبیهات به دلیل ارائه ی مواضع سیاسی به مفهوم زندان و شکنجه تبارز خواهد یافت.  آنها راست می گویند، زیرا در شهری که طرفداران سینه چاک سیستم “اردوگاهی” سابق یعنی نیروهای توده ای ـ اکثریتی و شرکا به همراه احزاب برادر خود یعنی حزب “کمونیست” فرانسه موجودیت دارند، به نوعی با پشتوانه صحبت می نمایند. ولی مبارزه ی طبقاتی نیز منطق خود را خواهد داشت و پاشنه ی آشیل در اینجا ظاهر میشود، زیرا “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” که منطق مبارزه را بر مبنای طبقاتی آن  پیش می برد و بر همین پایه مواضع و وظایف خود را با نیروهای “رنگین کمانی” در اشکال و ابعاد وسیع آن متمایز میسازد و در نتیجه تفاوت قابل توجه ای در بین ما ایجاد می گردد و در چنین مسیری ما نه بعنوان یک وزنه ی سیاسی ـ طبقاتی بلکه برعکس و بیش از بیش بمثابه رقیب سیاسی برای آنها ظاهر میشویم و با مراجعه به ابزار نامشروع و غیر واقعی، مسئله ی شخصی را اختراع می نمایند و تا قدرت در چنته دارند به این ابزار شخصی تهاجم می آورند تا حقایق موجود مخفی بماند. بنابراین حذف امضا ما در رابطه با صدوششمین آکسیون “اجلاس جهانی کار” در ژنو، دلیل روشن سیاسی دارد.

رفقا؛ در فوق واقعیت و دلایل اساسی کناره گیری ام را از “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” برای اولین بار فقط به شما “نهادهای همبستگی…” مکتوب کرده ام. در سابق هیچگاه مطلبی در این مورد از طرف من نوشته نشده بود و هر ادعایی در این زمینه را عمیقن رد می نمایم و آنرا بمثابه ی وارونه جلوه دادن حقایق ارزیابی می کنم. در ضمن از طریق رفقایی با خبر شدم که مطرح شده است در صورت انتقاد از خود، روابط عادی خواهد گشت!  مجبورم در پاسخ اذعان دارم که چه نابکارم تا بر واقعیت ها سرپوش گذارم و در برابر مسائل غیر واقعی، انتقاد از خود نمایم!!! آن چه که مینویسم  حقیقتی است انکارناپذیر و مسئول مستقیم آنرا نه آقای بهروز عارفی، بلکه “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ـ فرانسه” میدانم که  روند پیشبرد مبارزات کارگری را جدی نمی گیرد و باعث نشو کامل لیبرالیسم در درون آن می شود که دلیل بارزی نیز دارد و آن نگاه غیر طبقاتی به مبارزه ی کارگران و توجه ی آن از زاویه ی سوسیال دموکراسی موجود است. ولی لیبرالیسم لجام گسیخته در پاریس فقط بدینجا ختم نمی گردد و فعلن به بحث ما نیز مربوط  نمی شود و در حیطه دیگری باید در مورد آن کنکاش مسئولانه انجام گیرد.  فقط میتوانم بگویم وقتی مبارزه ای را چه در داخل و چه در خارج آغاز می کنیم در درجه اول میبایست به سلامتی مبارزه توجه شود. اگر از این مسئله بگذریم باید عنوان دارم که به بعضی از رفقای نزدیک که تعدادشان هم زیاد نیست، دلایل جدایی را گفته ام. بعنوان مثال زمانیکه علی نجاتی به دعوت “کلکتیو سندیکایی” به پاریس می آید، تعدادی از رفقا از نهادهای همبستگی نیز به پاریس آمده بودند که یکی از این رفقا زمان برگشت نزد من در “کیوسک روزنامه فروشی” آمده بود (که بدون اجازه وی، فعلن معرفی نمیکنم) مسئله ی “کلوتیلد رایس” را عنوان میسازم و صحبتی از اینکه وی عامل صهیونیسم اسرائیل است، از طرف من صورت نمی گیرد. واقعیت اینست که کارگردانان تهاجم شخصی، علاوه بر اینکه میخواهند حقیقت موجود را مخفی نمایند با طرح آن هدف دیگری را نیز دنبال می کنند و قصدشان این است نشان دهند که آقای بهروز عارفی بعضی مواقع ترجمه های ضد صهیونیستی انجام میدهد و بنابراین گفته ام را تقبیح نموده و مرا شخصیتی باصطلاح نا صادق جلوه دهند. من این گونه ادعاها را که اراده در وارونه کردن حقیقت و مخفی ساختن “سازمان جاسوسی و سرویس مخفی فرانسه” را دارد، از ریشه بی اساس و فریبکارانه ارزیابی می نمایم. از طرف دیگر ضد صهیونیسم بودن فقط از طرف جنبش کارگری مطرح نمی شود، زیرا بسیاری از نیروهای بورژوایی، ضد صهیونیست نیز میباشند با این تفاوت که مدافعین واقعی طبقه کارگر سیاست ضد صهیونیستی خود را از زاویه طبقاتی آن توضیح میدهند. نظیر بیانیه “شورای همبستگی با جنبش کارگری ـ پاریس” در رابطه با “اعلام همبستگی با اعتصاب غذای اسرای فلسطینی” که در تاریخ 8 مه 2017 انتشار یافت.

بنابراین طرح اینگونه مسائل آنهم بر مبنای تهاجم شخصی هیچگونه ارتباطی با “شورای همبستگی…پاریس” نخواهد داشت و کسانی که از این طریق قصد دارند با ابزارهای ناصادقانه به مبارزات آن لطمه وارد نمایند، کاملن در اشتباه بسر می برند زیرا رفقای متشکل در آن، خود را از اتهامات یاد شده کاملن مبرا می دارند و نیز انرژی خود را به کناره گیری من در سال 2011 از “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” معطوف نمی سازند. تهاجم شخصی بر مبنای سوژه های غیر واقعی بر روی من که عضوی از اعضای این تشکل هستم، چه ربطی می تواند به “شورای همبستگی…پاریس” و مبارزات آن داشته باشد و موجب حذف و سانسور امضای آن در چارچوب “اجلاس جهانی کار” در ژنو گردد. کسانیکه از طریق ابزارهای نامشروع، مبارزه ی طبقاتی یک تشکل را سد میکنند نمیتوانند فعال کارگری محسوب گردند و مدافع واقعی جنبش طبقه کارگر در ایران و جهان باشند. بویژه که خود را در پشت “کلکتیو سندیکایی” مخفی میسازند و سالی یکبار با شرکت در آکسیون آن، همه ی بی عملی و فعالیت های سیاسی غیر کارگری را توجیه می نمایند. آنها فعال کارگری نیستند، بلکه برعکس و بیش از بیش بدنبال بهره برداری های سیاسی می باشند. ما میتوانیم آکسیون های آنان را در سال های گذشته تا به امروز که با چه نیروها و نیز شعارهایی صورت می گیرد، بعنوان شاهدی مورد داوری قرار دهیم  و من معتقدم که فعالین کارگری داخل کشور به واسطه های غیر کارگری نیازی ندارند و میتوانند مستقلانه بطور مستقیم با “کلکتیو سندیکایی”  تماس و ارتباط ارگانیک برقرار نمایند و خواسته ها، مطالبات، مشکلات، تهاجمات پلیسی ـ امنیتی و حراستی را مطرح کنند و دیالوگ مستقیمی با “کلکتیو سندیکایی” برقرار نموده و اینگونه بشکل منطقی سریع تر به جمعبندی نائل آیند.

در پایان امید است که همکاری ها در بین نیروهای کارگری باورمند به انقلاب اجتماعی افزایش هر چه بیشتری یابد تا با خدمت به جنبش طبقاتی کارگری، از سیاست های کاسبکارانه و نیز کودکانه جلوگیری بعمل آید.

احمد بخردطبع  ـ  پاریس 26 مرداد 1396  ـ  17 اوت (آگوست) 2017

ضمیمه ها:

(1) ـ  “کلکتیو سندیکایی” از آغاز سال 2011 پا به عرصه می گذارد و در ژوئن همین سال آکسیون وسیعی در ژنو با سازماندهی “کلکتیو…” صورت می گیرد که بسیاری از رفقای “نهادهای همبستگی…” در اروپا در آن شرکت داشتند و شاهد عظمت ان آکسیون بودند. در واقع “کلکتیو…” در کنفرانسی که “ث ژ ت” در مورد ایران در تاریخ 9 سپتامبر 2010 برگزار می کند و من نیز از طرف “همبستگی سوسیالیستی…” به همراه هوشنگ سپهر و بهروز فراهانی در آن شرکت داشتم، در بحث خود پیشنهاد آنرا ارائه میدهم و پس از صحبت من نوبت رفیق فرید از کانادا عضو “اتحاد بین المللی…” که در کنفرانس حضور داشت، از پیشنهادم استقبال نموده و آنرا تایید می نماید (حتمن باید نوار کنفرانس موجود باشد)، و “ژان فرانسوآ کوربه” که کنفرانس را اداره میکرد در وقت استراحت بمن می گوید که پیشنهاد تو بعنوان یک ضرورت یادداشت شده است. به هر صورت “کلکتیو سندیکایی” از آغاز سال 2011 پا بعرصه می نهد و من همواره در جلسات “کلکتیو…” شرکت داشتم. زمانیکه از “همبستگی سوسیالیستی…” کناره گیری می نمایم، بجای من آقای بهروز عارفی وارد میشود و من با نهاد کوچک دیگری بنام “همبستگی طبقاتی با جنبش کارگری ـ پاریس” در جلسه “کلکتیو سندیکایی” شرکت میکردم که هیچ مخالفتی از طرف 5 نماینده سندیکا های فرانسه صورت نگرفت زیرا همه با من آشنایی داشتند ولی برعکس با اعتراض آقای بهروز عارفی روبرو میشدم و تنها کسی که از اعتراض ایشان به دفاع از من برخاست، رفیق علیرضا نوائی از “اتحاد بین المللی…” بود. بدین ترتیب مرا از “کلکتیو سندیکایی” اخراج نمودند!

(2) – “Le rapport  Lugano”  –  Assurer la pérennité de capitalisme au 21E siécle.

Editions de l’aube.

برگردان به فارسی از من است.

(3) skattverket –  A.B.F.

احمد بخردطبع  فروردین 1398  ـ  آوریل 2019

About admin

Check Also

خود مدیریتی روژآوا، سوریه… ترجمه فارسی… که در “مدیا نیوز” به زبان انگلیسی منتشر شذه است ـ عباس منصوران

این نوشتار ترجمه فارسی نوشتاری است که در مدیا نیوز به زبان انگلیسی منتشر شده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *