چگونه می توان به جنگ پایان داد و دنیائی بدون جنگ داشت؟ بوسیلۀ تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ طبقاتی، درهم کوبیدن – داغان کردن – دولت سرمایه داران واستقرار دولت طبقه کارگر– دیکتاتوری طبقاتی انقلابی طبقه کارگر –
طبقه کارگربطور بالقوه، تنها، نیروی اجتماعی – طبقه اجتماعی – پایان دهنده به جامعۀ طبقاتیِ سرمایه داری امپریالیستی باعث و بانی جنگ و ایجاد کننده ی جامعۀ کمونیستیِ بدون جنگ است. جامعه ی کمونیستی، جامعه بدون مالکیت خصوصی، بدون طبقات، تضاد طبقاتی و مبارزه طبقات، بنا براین، بدون دولت و جنگ است!، دولت بطور اخص ابزار سرکوب طبقه حاکمه برعلیه طبقه محکوم است. جنگ شدید ترین و خونین ترین شکل سرکوب است!
طبقه کارگر بر اثر محرومیت اش از محصول تولید شده بوسیلۀ خویش در جامعه سرمایه داری و از طرف دیگر نقشی که در تولید محصول در جامعه سرمایه داری دارد، هم تمایل و هم توان واژگون ساختن نظام سرمایه داری متکی برکارِطبقه کارگر را دارد.
بدون طبقه کارگر: نه لامپی روشن می شود، نه ماشینی، نه قطاری و هواپیمائی حرکت می کند، نه چیزی برای جابجائی موجود است ونه چیزی جابجا می شود، نه لباسی دوخته می گردد و نه ساختمانی ساخته می شود و… همه چیز جامعه در هم می ریزد!
این را در اعتصابات طبقه کارگر و بویژه اعتصابات همه گیر و عمومی طبقه کارگر بعینه می توانیم ببینیم و دیده ایم. سرمایه اساسا بدون طبقه کارگر موجودیت ندارد، زیرا که سرمایه کار بدون دستمزد طبقه کارگر است.
بنا براین، قدرت طبقه علاوه بر تعدادش که در جامعه ی سرمایه داری اکثریت جمعیت را تشکیل می دهد، از نقش طبقه کارگر در تولید مایحتاج و زنده ماندن جامعه ی سرمایه داریست.
اما،
پیش شرط اساسی این رهائی بخشی طبقه کارگر، سازمان یافتن سیاسی حزبی و مسلح شدن طبقه کارگر است! زیرا که طبقه کارگر باید نخست دولت سرمایه داری را در هم بشکند.
کارل مارکس :
«مسلم است که اسلحه انتقاد نمیتواند انتقاد اسلحه را جانشین شود. قهر مادی را باید بوسیله قهر مادی سرنگون کرد وحتی تئوری، هنگامی که توده گیر شد به صورت نیروی مادی در می آید. تئوری هنگامی میتواند توده گیر شود که به عنوان مسأله ای مربوط به انسان [۲]عرضه گردد. و تئوری هنگامی میتواند مسأله ای مربوط به انسان عرضه گردد که رادیکال گردد. رادیکال بودن، یعنی دست به ریشه ی مطلب گذاشتن. اما ریشه انسان خود انسان است.» ص ۷ – ۶. گزیدۀ آثار مارکس – انگلس ، درنقد بر فسلفه حقوق هگل سر سخن انتشارات مزدک
سرمایه داران قادر به پایان دادن جنگ نیستند، طبقه سرمایه دار خود مجری اوامر سرمایه است که جنگ مخلوق سرمایه است.
« سرمایه دار سرمایه شخصیت یافته است!»، کارل مارکس کاپیتال، جلد اول، ۱۸۶۷، ترجمه ی ایرج اسکندری.
خالق جنگ های عصر ما، هیچ چیز نیست.خالق جنگ های عصر نه خداست و نه شیطان که موجود نیستند، خالق جنگ های تهدید کننده نسل بشر به نابودی، زیاد خواهی سرمایه داران زیاده خواه و مفت خور هم نیست.خالق جنگ های عصر ما، سرمایه امپریالیستی است، طبقه سرمایه دار و دولت ها، تنها، مجری فرامین سرمایه هستند. آنها اجراء کننده جنگ هستند و نه خالق جنگ.
بنا براین، پایان جنگ تنها با پایان سرمایه و ایجاد کمونیسم، ممکن است. برای پایان دادن به جنگ سازمان یابی، سازماندهی سیاسی حزبی طبقه کارگر الزامی است. جنک را، تنها، می توان با تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ طبقاتی به پایان رساند. جنگ طبقاتی بدون ستاد جنگ طبقاتی به پیروزی نمی رسد. حزب طبقه کارگرستاد جنگ طبقاتی طبقه کارگراست. بدون خیزش سازمان یافته و مسلح طبقه کارگر، جنگ جامعه را به نابودی می کشاند! عاقبت بشر در جامعه طبقاتی نابودی بشر است!
لنین وظایف پرولتاریا در انقلاب ما. جلد سوم آثار به فارسی .
ما باید بتوانیم این مطلب را به توده ها توضیح دهیم که شاخص جنبه اجتماعی و سیاسی جنگ «حسن نیت» افراد و دستجات و حتی توده های مردم نبوده ، بلکه وضع طبقه ای است که جنگ می راند، سیاست این طبقه است که جنگ ادامۀ آن می باشد، ارتباطات سرمایه است که نیروی اقتصادی حکم فرمای جامعه معاصر می باشد و بالاخره جنبۀ امپریالیستی سرمایه بین المللی و تایعیت مالی و بانکی و دیپلماتیک روسیه از انگلستان و فرانسه و غیره است. توضیح این نکته از روی لیاقت و به شکل قابل فهم برای توده ها کار آسانی نبوده و انجام آن بدون ارتکاب اشتباه از عهدۀ هیچ یک از ما دفعتا ساخته نیست .
رهائی از جنگ و نابودی، از استثمار و فقر اکثریت بالاتفاق جمعیت جهان برای منافع اقلیت مفتخور – سرمایه دار-، دولتیان و مفت خوران خرافه پراکن مذاهب و ادیان و تمامی کسانی که در تولید نعم مادی سهمی ندارند، تنها، بدست طبقه کارگر و با پیروزی جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی – ممکن است! رهائی طبقه کارگر از کارگر بودن، پایان سرمایه و جنگ است. رهائی طبقه کارگر تنها بدست طبقه ممکن است. طبقه کارگر در نابودی سرمایه و جنگ رهائی خویش را جستجو می کند، بردگی کارمزدی بودن به انسان رها خویش را جستجو می کند، طبقه کارگر بدون واژگونی نظام سرمایه دار داری همیشه برده و نیازمند به فروش نیروی خویش، برای امرار معاش خویش و خانواده خویش، خواهد بود! اگر چه خالق همه کالاهای موجود، یعنی همه چیز تولید شده در جامعه سرمایه داری با استفاده از ماده موجود در طبیعت طبقه کارگر است « طبیعت مادر کالاست ، طبقه کارگر پدر کالاست.»، کارل مارکس، نقدی بر نامه ی گوتا، ۱۸۷۵، ترجمه ی سهراب شباهنگ.
بنا براین، برای پایان دادن به جنگ و ایجاد صلح دائمی و رهائی یافتن از نابودی، می بایست روی کرد به طبقه کارگر و فراخوان به طبقه کارگرداد:
جنگ امپریالیستی را به جنگ طبقاتی تبدیل کنید. دولت سرمایه داران را درهم کوبید. دولت مسلح کارگران را موجودیت دهید، سرمایه را لغو کنید، جنگ در جامعه ی انسانی پایان می گیرد.
کمونیست ها در واقعیت و در پراتیک و نه در حرف و نظر، تنها، کسانی هستند که برای چنین چیزی نبرد و جنگ می کنند!
معیار کمونیست بودن در همین است که کمونیست ها ادامه مبارزه طبقاتی تا دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا را در دستور دارند و لاغیر!
دیکتاتوری پرولتاریا ، تنها، دولت پایان دهنده به جامعه طبقاتی، طبقات ، مبارزه طبقات ، تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت کمونیستی پایان دهنده ی دولت و بنابراین، جنگ است!
جنگ با پیروزی جنگ طبقاتی طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه دار، می تواند پایان یابد و نه با درخواست از دولت های مجری جنگ ویا سازمان های جهانی شان مثل سازمان ملل متحد!
بنا براین،
بدون سازمان یافتن طبقه کارگر در تشکلات توده ای طبقاتی مخفی و غیر مخفی مثل کمیته های مخفی، سندیکاها، اتحادیه ها، مستقل از کارفرما و دولت و بویژه در حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، به عنوان ستاد جنگ طبقاتی، وسیلۀ آماده کردن طبقه کارگر، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، بدون درهم کوبیدن دولت سرمایه داری – سرمایه داری امپریالیستی جهان شمول- ، بدون ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح – شوراهای کارگران و زحمتکشان – اساسا برای سرکوب فعالیت سرمایه دارانِ بوسیله پیروزی انقلاب از مالکیت بر ابزار تولید خلع ید شده ، ولی هنوز زنده، مشغول توطئه و درنده تر شده به توان ۱۰، براثرلغو مالکیت شان بر وسلئل تولید- آخور مفت خوری شان -، از پیروزی کمونیسم و بنا بر این، از پایان جنگ در و بر جامعه، نمی توان حرفی زد.
کارگران آگاه به عنوان پیشقراولان ارتش سرخ طبقه کارگر نقش نخست و اساسی را در این رابطه دارند.
باید این را کاملا درک کرد تا دولت موجود است، دولت طبقاتی، ابزار طبقه حاکم برای سرکوب طبقه محکوم در یک جمله دیکتاتوری طبقاتی، یعنی دیکته کنندۀ دستورات طبقه حاکم بر طبقه محکوم است. دیکتاتوری در ذات دولت است، ربطی به طبقات حاکم بطور کلی ندارد. زیرا، مثلا، دولت سرمایه داران می بایست شرایطی در جامعه فراهم آورد که در آن دستمزد طبقه کارگر در حدی نگه داشته شود که مورد دلخواه طبقه سرمایه داراست. دولت طبقه کارگر برای رسیدن به هدف خویش، باید مالکیت خصوصی را لغو کند، این به منافع طبقه سرمایه دار نیست، در برابر این لغو مقاومت می کند، توطئه می چیند، با خارج از کشور ارتباط می گیرد، دولت های دیگر سرمایه داری را که هنوز درهم شکسته نشده اند، به دخالت دعوت می کند، کالا ذخیره می کند و باعث فطعی می شود، دانش و علم دارد و از علم و مهارتش برای فریب توده های ساده استفاده و درست تر گفته شود، سوء استفاده می کند، خرافات مذهبی و ملی می پراکند و اختلاف ایجاد می کند وووو جنگ راه می اندازد، پرولتاریا باید او را سرکوب کند، جائی که سرکوب هست، آزادی بطور کلی نیست و دیکتتوری است.
اما، طبقات استثمارگر، بویژه طبقه سرمایه دار همواره دولت خود را نه دیکتاتوری خویش، بلکه دولت همه ملت، دموکراسی می نامد، چون استثمارگرهستند، ولی دولت طبقه کارگر، دولت لغو استثمار است و این به نفع حداقل ۹۰٪جمعیت زنده است، بنا براین، ترسی از اینکه دولت خود را به نام واقعی اش ، یعنی، دیکتاتوری بنامد ندارد.
کسانی به حیله گری نیاز دارند که زیادخواه برای خود هستند. طبقه کارگر زیاده خواه شخصی نیست. هیچ مالکیتی را برای خویش، بعنوان یک طبقه ویژه نمی خواهد، مالکیت را برای آحاد جمعیت می خواهد. در کمون پاریس، اولین دولت طبقه کارگر، حقوق و مزایای بالاترین مقام کمون، برابر حقوق و مزایای یک کارگر بود.
این هم واضح و روشن است که هر دولتی دیکتاتوری برای طبقه استثمار شونده، محکوم است و دموکراسی و آزادی برای طبقه استثمارگر در جامعه طبقاتی تا کنونی و طبقه حاکم – طبقه کارگر و منحدانش در دولت آینده – جامعه کمونیستی برای محو طبقات و آثار اجتماعی و فرهنگی جامعه طبقاتی، تولد انسان نوین تا زوال دولت است. این دولت دیکتاتوری برای استثمارگران و آزادی و دموکراسی برای استثمار شوندگان جامعه سرمایه داریست. دولتِ زوال یافتنی و نه درهم شکستنی است.
« و اما بعد. فقط کسى به کُنه آموزش مارکس درباره دولت پى برده است که فهميده باشد ديکتاتورى يک طبقه نه تنها براى هرگونه جامعه طبقاتى بطور اعم و نه تنها براى پرولتاريايى که بورژوازى را سرنگون ساخته بلکه براى دوران تاريخى کاملى نيز که سرمايهدارى را از “جامعه بدون طبقات” يعنى از کمونيسم جدا ميکند – ضرورت دارد. شکلهاى دولتهاى بورژوازى فوقالعاده متنوع است ولى ماهيت آنها يکى است؛ اين دولتها هر شکلى داشته باشند، در ماهيت امر حتما همه ديکتاتورى بورژوازى هستند. دوران گذار از سرمايهدارى به کمونيسم البته نميتواند شکلهاى سياسى فراوان و متنوع بوجود نياورد، ولى ماهيت آنها حتما يک چيز خواهد بود؛ ديکتاتورى پرولتاريا -»، لنین، دولت و انقلاب
بنا براین،
دولت برای همه – دموکراسی برای همه -، دولت و دموکراسی مرده ، اضمحلال یافته و در کنار تبر مفرغی قرار گرفته – در ته چاه تاریخ – است.
بنا براین، شعارهای فریب دهنده و به ظاهر خیلی رادیکال، خیلی بشر دوستانه و دهان پر کنِ مزدورانِ سرمایه و یا نافهمانِ دوستِ طبقه کارگر « آزادی، برابری، حکومت کارگری»، دولت خلقی از هر نوعش، دموکراسی پارلمانی، دموکراسی برای همه ملت، دموکراسی مشارکتی و امثالهم، خاصه در عصر ما، فقط می تواند لق لق دهان اپورتونیست ها، رویزیونیست ها، خرده بورژواهای در لباس کمونیست در آمده، سگان پودینه روی زانوی سرمایه داران نشسته و دم تکان دهنده، مزدوران سرمایه و اجیر شدگانش در صفوف و جنبش کارگران باشند:
پیش بسوی سازمان یافتن طبقه کارگر، پیش بسوی تسلیح طبقاتی طبقه کارگر، پیش بسوی ایجاد ارتش سرخ طبقه کارگر، پیش بسوی انقلاب سرخ کارگران برعلیه سرمایه داران! پیش بسوی قطع جنگ و نسل کُشی! پیش بسوی کمونیسم کارگران!
کارل مارکس در فقر فلسفه می نویسد :
« در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »(ژرژ ساند ) (۱)»، پایان فقر فلسفه ۱۸۴۷.ترجمه ی آرتین آراگل
« در مانيفست کمونيست اين نکته به دقت تکرار مي شود، در بخش «سوسياليسم بورژوايي» که به معناي اصلاحات اجتماعي بورژوازي است. زيرا در دوره ي قبل از سال ۱۸۴۸» سوسيال-ايسم» هنوز صرفاً عنوان مشترکي براي اصلاحات مربوط به «مسايل اجتماعي-(سوسيال)» بود. به علاوه اين پرودون بود که به طور ويژه از او نام برده مي شود. اقتصاد دانان، بشردوستان، انسانگرايان، کساني که خواهان اصلاح شرايط طبقه ي کارگرند، سازماندهندگان خيريه، انجمن مبارزه با آزادي حيوانات، کهنه پرستان طرفدار اعتدال، اصلاح طلبان وصله کار از هر نوع قابل تصور به اين بخش تعلق دارند. و کمي پس از اين يادآور مي شود که سوسياليسم تخيلي نيز، به رغم محتواي «انتقادي» مثبت خود، گرايش دارد که در اين نوع سوسياليسم مستحيل شود . «براي آنها پرولتاريا فقط از اين منظر وجود دارد که رنجبرترين طبقه است». و «پرولتاريا که هنوز در دوران کودکي خويش است، براي آنها منظري از يک طبقه بدون هر نوع انگيزه ي تاريخي يا هر نوع جنبش سياسي مستقل رسم مي کند. برعکس، پيام مانيفست اين است «جنبش طبقه ي کارگر، جنبش مستقل خودآگاه اکثريت عظيم، براي اکثريت عظيم است.»، تأکید از من است/، خود رهائی پرولتاریا نزد مارکس و انگلس – هال دنی پر- ترجمه ی سارا روستائی ص ۳۰ پ د اف
کارل مارکس در نامه ای به “ژوزف وایدمایر” به سال ۱۸۵۲می نویسد: « تا آنجا که به من مربوط میشود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نکته ها بود:
۱- هستی طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِخاصی در تکامل تولید است۲ – پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود.
۳- این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»
لنین در دنبالۀ این نقل قول می نویسد:
« کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود» لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷
آیا واقعا مارکس، انگلس، لنین و… عاشق قهر و خشونت و جنگ بودند؟ که تقریبا در تمامی نوشته هایشان روی قهر تأکید می کنند، خیر، به هیچوجه، آنها تنها به واقعیات مبارزه طبقاتی که در جلوی چشمانشان جاری بود و سرنوشت همان جنبش و مبارزه طبقاتی جواب می دادند.
مانیفست حزب کمونیست، مارکس و انگلس:
« نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى بر ايدهها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و يا اختراع کرده باشد نيست.
اين نظريات فقط عبارت است از بيان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش تاريخى که در برابر ديدگان ما برای از بین حالت کنونی کلیه چیزها جريان دارد.»،
بنا براین، از زاویه منافع طبقه کارگر و رهائی بشر،
این که کدام دولت سرمایه داری و یا یا مجموعه ای از دولت های سرمایه داری امپریالیستی، جناح سرمایه دار باصطلاح مدرن و مرتجع، دموکراسی طلب و یا دیکتاتورمنش، فاشیست ویا پارلمانتاریست و گروه و غیره در این و یا آن جنگ پیروز شود، شکست بخورند، کدامیک بر کدامیک غرامت تحمیل کند که علت و بانی جنگ آینده باشد و هست، بطور کلی، اساسا و اصولا مهم و اساسی برای رهائی بشر از جنگ که همچون شمشیر داموکلوس**۱ بر سر بشر قرار گرفته است، نیست، زیرا جنگ را دولت ها مجری هستند، جنگ را نیت شوم و دشمنانه سرمایه داران زالو صفت، درنده خو، پست و زبون در مقابل اراده پولادین سرمایه، تنها نفع بران از جنگ امپریالیستی و یا جنگ های جاری موجودیت نداده است، بلکه جنگ را نظام موجود اجتماعی و تضادهای حل ناشدنی اش – سرمایه داری امپریالیستی – بانی و موجب و باعث است، پایان جنگ پایان کاپیتالیسم امپریالیستی جهان شمول است. این تنها با تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ طبقاتی – تنها با پیروزی انقلاب کمونیستی ممکن است، انقلابی که اساسا قهرآمیزاست. انقلاب قهرآمیز دلبخواهی نیست، ضروری و ناگزیر برای رهائی است! این گفته ی هوشی مین می تواند، دراین رابطه رساننده ی روشن مطلب اباشد :
– بین کاپیتالیسم و کمونیسم دره عمیقی است که تنها با جنازه کمونیست ها قابل پرشدن است،- متأسفانه! نقل از ذهن. آری، رسیدن به کمونیسم سخت، جانکاه و خونین است و اما، تنها راه نجات نسل انسان از نابود شدن کلی بوسیلۀ جنگ امپریالیستی و ویرانی محیط زیست بوسیلۀ طبقه سرمایه دارسود پرست است.
بنا براین، رسیدن به اهداف یا هدف کمونیست ها که برای همیشه به جنگ پایان می دهد، مهم و اساسی شده و ضرورت فوری یافته است. هدف کمونیست ها زمانی دست یافتنی است که کاپیتالیسم نابود گردد، قانون ارزش ملغی گردد،چیزی برای مبادله تولید نگردد، در یک جمله، مالکیت خصوصی جای خود را به مالکیت دسته جمعی – اشتراکی – کمونیستی – دهد!
نیروی اجرای این هدف طبقه کارگر است که برای رهائی خود از بردگی نوین- بردگی مزدی و تحول و تغییر و تبدیل شدن به انسان رها ، می بایست نظام موجود اجتماعی و بطور کلی جامعه طبقاتی را نابود نماید و جامعه ای بدون طبقات، بدون دولت، بدون مذهب و جنگ یعنی کمونیسم را بر پا دارد!
« جنگ مولود اراده شرارت بار سرمایه داران درنده خو نیست، گرچه بدون شک فقط به نفع آنها انجام می گیرد و فقط بر ثروت آنان می افزاید. جنگ مولود تکامل نیم قرنی سرمایۀ جهانی و میلیاردها رشته و ارتباطات آن است. بدون برانداختن قدرت سرمایه و بدون انتقال قدرت دولتی به طبقۀ دیگر یعنی پرولتاریا، نمی توان از جنگ امپریالیستی بیرون جست و نمی توان یه یک صلح دموکراتیک و غیر تحمیلی نایل آمد.»، لنین، وظایف پرولتاریا در انقلاب ما. جلد سوم آثار به فارسی . رنک آمیزی از من، حمید.
بنا براین، جنگ را پایان دادن یعنی پایان جامعه ی سرمایه داری، یعنی، سرمایه داری را واژگون نمودن، یعنی، کاپیتالیسم را می بایست پایان داد، واقعیات جزاین نمی گویند، باید به جامعه ی طبقاتی پایان داد، زیرا که سرمایه داری آخرین جامعه ی طبقاتی است که هم اکنون بر جامعه جهانی حاکم است. کمونیست ها هدف خود را بطور کلی می توانند « لغو مالکیت خصوصی» نام نهند! مانیفست حزب کمونیست، مارکس انگلس.
هشدار به تمامی مدعیان کمونیسم
نمی توان مدعی کمونیست بود، بویژه خود را به لنین منتسب نمود، آنهم در شرایط کنونی، ولی آشکارا خواهان سازمان یافتن طبقه کارگر برای انجام و به پیروزی انقلاب قهری کمونیستی برای درهم کوبیدن دولت سرمایه داری و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح نبود و طبقه کارگررا به آن فراخوان نداد، خصوصیت اصلی کارگران کمونیست ادامه مبارزه طبقاتی – نبرد طبقاتی – جنگ طبقاتی – تا دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح است. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح تنها دولت مضمحل شونده و نه داغان شونده، تاریخ جوامع بشری تا کنون است! دولتِ بی دولت کردن جامعه انسانی!
هر گونه مبارزه طبقاتی چه اقتصادی سیاسی، چه تئوریک – ایدئولوژیک فرهنگی اجتماعی اگر به این ختم نگردد که توده طبقه کارگر را به سمت انقلاب قهری پرولتری – کمونیستی- سوق دهد که ثمره آن در مرحله نخست دیکتاتوری پرولتاریاست و در نهایت بوسیله همین دیکتاتوریست که موفق به نابودی سرمایه و ایجاد کمونیسم می شود، با هر نیتی انجام گیرد ( با نیت خوش جهنم را مفروش نموده اند) در خدمت سیستم استثمارگر و نسل کُش سرمایه داری امپریالیستی قرار گرفته و فاعل چنین مبارزه ای را در هر لباس، افراد، تشکل، حزب، کنفدراسیون و امثالهم، به شریک در قتل کارگران و زحمتکشان بوسیله دولت های بیرحم تبدیل می کند.
کارل مارکس :
بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. تأکید از من است.
« بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!»، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت.
” وقتی که در جریان حرکت امور، امتیازات طبقاتی از بین رفت و سراسر تولید در دست آحاد جامعه قرار گرفت، قدرت عمومی صبغه ی [جنبه ی] سیاسی خود را از دست خواهد داد. منظور از قدرت سیاسی دقیقا، عبارت است از فقط قدرت سازمان یافتۀ یک طبقه برای ستم روا داشتن بر طبقۀ دیگر. اگر پرولتاریا در طول مبارزۀ خود با بورژوازی، به مقتضای شرایط، مجبور شود خود را به عنوان یک طبقه سازمان دهد، و اگر از طریق انقلاب خود را تبدیل به طبقۀ حاکم کند و از این طریق با نیروی قهریه، شرایط قدیم تولید را بروبد و از میان بردارد، پس در واقع در کنار این شرایط، شرایط لازم ادامه تخاصمات طبقاتی و به طور کلی طبقات را نابود کرده، از این طریق سیادت خود را به عنوان یک طبقه نیز لغو خواهد کرد.” مانیفست حزب کمونیست سال ۱۸۴۸، مارکس و انگلس
“کمونیست ها عار دارند که عقاید و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد .
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید!”
پایان مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸ مارکس و انگلس
مبارزین واقعی بر علیه استثمار، جنگ، نسل کشی، اعدام و کُشتار، کارگران و کسانی هستند که برای موجودیت دادن به حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست،برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، برای درهم کوبیدن دولت کنونی و استقرار دولتی می رزمند که پایان دهنده به نظام موجود اجتماعی – سرمایه داری امپریالیستی است. دیکتاتوری انقلابی طبقاتی طبقه کارگر متکی به کارگران مسلح و نه مبتنی بر قوانین! که دولت به معنی اخص کلمه نیست، ولی هنور هم دولت است، تا زمانی که مالکیت خصوصی بطور لغو نشده است و مالکییت اشتراکی – کمونیستی – بر همه چیز قابل مالکیت بر قرار نشده است، تا زمانی که فرق بین کار یدی و کار فکری، فرق بین روستا و شهرهر چند ضعیف، هر چند کم هست، دولت بورژوائی سرکوب گر هر چند ضعیف هم هنوز هست. دولت زمانی ناپدید می شود کار به صورت یک فعالیت به یک ضرورت تبدیل گردد و دیگری اجباری ، بکن و نکن برای هیچ احدی در جامعه نباشد .
زمانی که تازه جامعه کمونیستی از زهدان جامعه بورژوائی زاده شده است، دولت پرولتاریا، باید مجبور کننده و دیکته کننده و سرکوبگر برای اقلیت – طبقه سرمایه دارِحاکم کنونی و محکوم فردا باشد، بنا براین، دولت پرولتارها نیز، دیکتاتور نه برای اکثریت، بلکه برای اقلیت هست! جائی که سرکوب هست، جائی که جلوگیری از فعالیت آزادانه و اجباری هنوز هست، آزادی بطور کلی و دموکراسی خالص – دموکراسی – برای همه – نیست. در جامعه ای که دولت نیست، به طریق اولی دموکراسی هم که خود شکلی از دولت هست، نیست، دفن شده است.
نابودی دولت بطور کلی که زوال دولت است، یعنی، آزادی انسان با تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت اشتراکی بطور کلی، تبدیل کار از اجبار به فعالیت آزاد و ضروری برای زندگی انسان، وجود جامعه ای با وفور نعم مادی و انسانی که فرهنگ طبقاتی و انفراد منشی و باورهای خرافی و تبعیض گرایانه را پشت سر گذاشته است، قرین و همراه است! جامعه کمونیستی در عالی ترین فاز خویش که دولت در آن به خواب ابدی می رود، جامعه ایست که در آن « هر کس به قدر نیرویش – استعدادهایش کار (فعالیت بدون اجبار) می کند و به هر کس به قدر نیازهایش ازمحصول به وفور تولید شده درجامعه می رسد!
« کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا :
” اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!»، ۱۸۷۵، ترجمه ی سهراب شباهنگ.
در جامعه ی سرمایه داری چیزی تولید نمی گردد، مگر اینکه از قبل سرمایه دار نسبتا آگاه باشد، تولید آن، بیش از پول اولیه پیش ریز شده برای تولیدش، ارزش داشته باشد، یعنی با فروش آن بر سرمایه – ثروت – سرمایه دار بیافزاید.
برای سرمایه دار اساسا فرقی نمی کند که کالای تولید شده یکی از نیازهای انسان را برآورده می کند و یا برای زیست انسان زیان آور و حتی مرگ آور است. برای این است که سرمایه امکان تولید مایحتاج اولیه برای زنده ماندن صدها میلیون انسان مثل گندم را قطع می کند و یا گندم را در دریاها و اقیانوس ها غرق می کند، دارو و واکس تولید نمی کند و یا به اندازه کافی تولید نمی کند، نکند سرمایه سودش کم گردد، ولی خروارها و تُن ها سلاح تولید می کند که فقط برای آفریدن جنگ ها، عامل کشتارها، قتل عام ها، نسل کُشی ها و ویرانی و نابود کردن محیط زیست است را، تولید و صادر می کند و بانی جنگ می شود تا سلاح های تولید شده، صادر شده، فروخته شده مصرف گردند تا نیاز به سلاح جدید تولید گردد! این است، علل اساسی جنگ! آز و طمع سیری ناپذیر سرمایه به سود، سود و بازهم سود. بنا براین تا سرمایه هست، جنگ هم هست، اگر چه به نابودی انسان منتهی گردد.
اگر بقول اوژیه (*) پول ” با روئی پر از خون پیسه های طبیعی بدنیا آمده است.” (۲۴۹)، سرمایه در جائی متولد میشود که از سر تا پا و از تمام مساماتش خون و گند بیرون می زند(۲۵۰).
زیر نویس ۲۴۹ – کوارترلی رویوو میگوید: « سرمایه از سر و صدا و دعوا فرار میکند و طبعا ترسوست. این بسیار صحیح است، ولی هنوز تمام حقیقت نیست. سرمایه از نبودن و یا بهره ی کم مانند طبیعت از خلاء متنفر است. با بهره ی مناسب، سرمایه دلیر میشود. اگر ده درصد بهره ی مطمئن وجود داشته باشد میتوان آن را در همه جا بکار برد، با ۲۰ درصد تحرک پیدا میکند، با ۵۰ درصد بطور مثبت جسور میشد، برای ۱۰۰ درصد تمام قوانین انسانی را لگد مال میکند، در برابر ۳۰۰ درصد بهره هیچ جنایتی نیست که وی از ارتکاب آن رویگردان باشد و لو آنکه آن جنایت بقیمت چوبه ی دار تمام شود.»، اگر غوغا و دعوا بهره آورباشد، وی هر دو آنها را تشویق میکند. شاهد مدعا قاچاق و سودای برده. ص ۶۸۹، کاپیتال جلد اول، ترجمه ی ایرج اسکندری.
آری،
« شیوه ی تولید سرمایه داری در حالی که تکنیک و پروسه تولید را ترقی می دهد گورکن منبع ثروت یعنی طبقه کارگر و زمین است.»، کارل مارکس، کاپیتال، جلد اول ۱۸۶۷.
سرمایه برای خود افزائی خویش دست بهر جنایتی زده و می زند، اگر چه کشتار میلیونها و بلکه میلیاردها انسان و ویرانی کلی طبیعت – محیط زیست باشد! سرمایه خفاش خون آشامی است که هیچگاه ازمکیدن خون بشر و بویژه از پیکر طبقه کارگر – اضافه ارزش – که خود را در سود در زمان فروش کالا بیان می کند، سیر نمی شود. این خون آشامی در ذات سرمایه بعنوان یک رابطه اجتماعی استثمارگرانه است و نه به دلبخواه سرمایه داران بیماری جوع گرفته! توحش در ذات سرمایه و بویژه در عصر ما، عصر امپریالیسم است. « ما وارد توحش متمدن شده ایم» گرامشی! « سرمایه داری وحشت همیشگی است»لنین . «بربریت یا سوسیالیسم »،روزا لوکزامبورگ.
می بایست به این «توحش متمدن» ، این «گور کن منبع ثروت یعنی طبقه کارگر و زمین»، این «بربریت » و « وحشت همیشگی» یک بار برای همیشه پایان داد و از جنگ ها و ویرانی ها رهائی یافت.
برای این سازمان یافتن، متحد شدن، تحزب یافتن و مسلح شدن طبقه کارگر الزامی و ضروری و ناگزیر است، زیرا که باید این دولت جنگ طلب، این چماق سرمایه داران بر سر کارگران را درهم کوبید، دولتی که تا بُن دندان مسلح است که برای جوامع ماقبل سرمایه داری و خود سرمایه داری تا عصر امپریالیسم غیر قابل تصور حتی بود، ویران کرد ، چیزی از آن باقی باقی نگذاشت و بر خرابه های آن دولتی ساخت که خود زوال باشد و آن جز دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح نیست!
اگر نه، جنگ هسته ای به یک جنگ ناگزیر تبدیل شده و نسل انسان را نابود می کند و زیر بمب و یا بمب های اتمی که هم اکنون به وفور و به اندازه چندین برابر برای ویران کردن زمین کافی، در زرادخانه های دولت های سرمایه داری امپریالیستی، این باصطلاح مدافعان حقوق بشر، ضد دیکتاتور ها و برای «دموکراسی هرجائی شده» آرونداتی روی، ذخیره شده اند به خاکستر یعنی به ماده اولیه مبدل می شود، اثری از انسان و انسانیت و حتی زمین در شکل کنونی اش نمی ماند! این را بالاجبار سرمایه داران بوسیله دولت هایشان دارند طرح ریزی و در اندیشه اجرایش هستند!
کارل مارکس :
بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ.
مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر. پیگفتار کارل مارکس بر سرمایه – جلد اول – چاپ دوم، 1873،لندن.
انقلاب قهری کمونیستی ما! دیکتاتوری انقلابی طبقاتی ما، واژگون ساختن کامل نظام موجود اجتماعی، ایجاد نظام نوین، کمونیسم – تنها، راه نجات ما کارگران زحمتکشان است! پیش بسوی ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی بویژه حزب مخفی کارگران آگاه، پیش بسوی به پیروزی رساندن انقلاب قهری پرولتاریائی!
!ما، ما، کارگران آگاه – کمونیست ها – می دانیم که رسیدن به کمونیسم که از زهدان جامعه قدیمی سرمایه داری می زاید، از هر زایمانی سخت تر و خونین تر است، ولی ما یاد گرفته ایم که مائیم که کمونیسم را می آفرینیم، بنا براین، باید بی هیچ توهم و تردید، تلاش تلاش کرد، تلاش با هدف، تلاش دسته جمعی ما، سرانجام ثمر خواهد داد!
دولت و انقلاب
آموزش مارکسيسم درباره دولت و وظايف پرولتاريا در انقلاب[*]
پيشگفتار براى چاپ اول
مسأله دولت اکنون، خواه از نظر تئورى و خواه از نظر عملى و سياسى اهميت ويژهاى کسب ميکند. جنگ امپرياليستى، پروسه تبديل سرمايهدارى انحصارى به سرمايهدارى انحصارى دولتى را به منتها درجه سرعت و شدت داد. ستمگرى سهمگين نسبت به تودههاى زحمتکش که از طرف دولتى اِعمال ميشود که روز به روز با اتحاديه هاى همهتوان سرمايهداران بيشتر در ميآميزد، دم به دم سهمگينتر ميشود. کشورهاى پيشرو براى کارگران بدل به زندانهاى نظامى با اَعمال شاقه ميشوند – منظور ما “عقبگاه” اين کشورها است.
دهشتها و مصائب بيسابقه جنگ، جنگى که طولانى شده است، وضع تودهها را تحمل ناپذير کرده و بر آتش خشم آنان ميافزايد. انقلاب بينالمللى پرولترى آشکارا اوج ميگيرد. مسأله روش اين انقلاب نسبت به دولت اهميت عملى کسب ميکند.
عناصر اپورتونيسم، که در نتيجه دهها سال تکامل نسبتا صلحآميز انباشته شده، جريان سوسيال شووينيسم را بوجود آورده که در احزاب رسمى سوسياليستى تمام جهان حکمرواست. صفت مميزه اين جريان (مرکب از پلخانف، پوترسف، برشکوفسکايا، روبانوويچ و سپس بشکل اندک پوشيده آقايان تسرهتلى، چرنف و شرکاء در روسيه؛ شيدمان، لژين، داويد و غيره در آلمان؛ رنودل، گد، واندرولد در فرانسه و بلژيک؛ هايندمان و فابينها در انگلستان و غيره و غيره)، که در گفتار سوسياليسم و در کردار شووينيسم است، عبارتست از دمسازى رذيلانه و چاکرانه “پيشوايان سوسياليسم” نه تنها با منافع بورژوازى ملى “خودى” بلکه بخصوص با منافع دولت “خودى”، زيرا مدتهاست اکثريت دول به اصطلاح معظم، يک رشته از اقوام خُرد و ناتوان را استثمار ميکنند و تحت اسارت خود دارند. جنگ امپرياليستى هم خود جنگى است بخاطر تقسيم و تجديد تقسيم اينگونه غنائم. مبارزه در راه رهايى تودههاى زحمتکش از قيد نفوذ بورژوازى بطور اعم و از قيد نفوذ بورژوازى امپرياليستى بطور اخص، بدون مبارزه با خرافات اپورتونيستى درباره “دولت” امکان ناپذير است.»، لنین، دولت و انقلاب
آموزش مارکسيسم درباره دولت و وظايف پرولتاريا در انقلاب[*] پيشگفتار براى چاپ اول، لنین ۱۹۱۷.
بدون پیروزی انقلاب قهری پرولتری تعویض دولت بورژوائی به دولت پرولتری امکان ناپذیر است. مرگ دولت بطور کلی، دولت پرولتری بطوراخص بدون زوال امکان ناپذیر است – همان اثر لنین. تأکید از من است.
تنها، طبقه کارگر قادر است به جنگ پایان دهد!
حمید قربانی – انسان بیوطن
۱۸ مارس ۲۰۹۷ اسپارتاکوسی
نوشتجات زیر، تنها، برای مطالعه هستند.
بمباران رفح در غزه توسط ارتش امپریالیستی فاشیستی اسرائیل
فعالان رسانهای فلسطین، یکشنبه 27 اسفند با انتشار تصاویری از حملات هوایی شدید اسرائیل به شهر رفح در جنوب نوار غزه خبر دادند. این دولت و این ارتش مورد حمایت دموکراسی خواهان . کدافعان حقوق بشر است. فاجعه در وجود سرمایه است! تلگرام، العربیه.
Sequence 01_25.mp4
نسل کشی غزه و مرگ هارون بوشنل: درس های سیاسی چیست؟
سخنرانی زیر توسط دیوید نورث، رئیس هیئت تحریریه بینالمللی وبسایت جهانی سوسیالیست، در دانشگاه میشیگان در آن آربور در روز سهشنبه، 12 مارس ارائه ش
https://www.wsws.org/en/articles/2024/03/14/zofj-m14.html
در پی پیروزی های «تاکتیکی»، اسرائیل اکنون با شکست «استراتژیک» مواجه است.
محمد حسن سویدان
کرادل
ترجمه میرفخرایی
https://mejalehhafteh.com/2024/03/14/%d8%af%d8%b1-%d9%be%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa%db%8c%da%a9%db%8c%d8%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84-%d8%a7%da%a9
[پادکست] به آرون بوشنل احترام بگذارید: برای انقلاب بجنگید!