آفرین موش کور پیر، خوب نقب می زنی! به مناسبت سالگرد جنبش “زن، زندگی، آزادی” ـ منشور آزادی، رفاه، برابری

نگاهی کلی به سرگذشت جوامع انسانی از آغاز تا اکنون نشان می‌دهد که شماری از این جوامع در مراحلی از رشد خود نه به‌صورت پیشرفت ساده و مسیر مستقیمِ رو به جلو بلکه به‌شکل پیچیده‌ای حاوی انحراف از خط مستقیم و حتی پسرفت تغییر یافته و دگرگون شده‌اند، انحراف و پسرفتی که هزینه‌های بس گزافِ جانی و مالی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بر این جوامع تحمیل کرده ‌است. به سخن دیگر، این گونه نبوده و نیست که انقلاب‌های تاکنونیِ تاریخ بلافاصله برای بشر آزادی و برابری و شادی به ارمغان آورده باشند. در بسیاری از موارد، در پی این انقلاب‌ها، انسان‌ها به‌جای خیر و خوشی و خوش‌بختی، گرفتار شرارت و پلشتی و درنده‌خوییِ بیش از پیش شده‌اند. با این همه، این نیز به همان اندازه واقعیت دارد که تاریخ انسان در مجموع رو به پیشرفت و بهبود سطح زندگی مردم بوده است. چرا که موتور محرکه این تاریخ مبارزه انسان‌های ستمکش با انسان‌های ستمگر است و تا زمانی که طبقات متخاصم در جامعه وجود دارند این موتور نیز همچنان روشن است و از قضا تعداد دنده‌های جلوِ آن بیش از دنده عقب‌اش است. انقلاب محصول تضادهایی است که نمی‎توانند لاینحل بمانند و ناگزیر باید حل شوند، و با حل آنها جامعه به پیش خواهد رفت و از آرامش و آسایش و بهروزی برخوردار خواهد شد، اهدافی که تحقق‌شان بی‌تردید دستخوش اُفت و خیز و پسرفت و پیشرفت خواهد بود و به آسانی به‌دست نخواهند آمد.

با این حساب، پسرفت جامعه بی‌حکمت نیست؛ کارِ خودِ این انقلاب‌هاست. یکی از ترفندهای این انقلاب‌ها این بوده که نیروها و طبقات واپسگرا را، که در عین حال جامعه به آنها توهم دارد، به عامل تحقق اهداف خود تبدیل کرده‌اند، به این ترتیب که این نیروها با اعمال ارتجاعی و پلیدشان انسان را به‌سوی آزادی و برابری سوق داده‌اند، بی ‌آن‌که پی ببرند که در واقع دارند راه را برای انقلاب هموار می‌‌کنند. بدیهی است که این نیروها با اعمال تبهکارانه و ارتجاعیِ خود جامعه را به عقب بر گردانده و لطمه‌ها و خسارت‌های بی‌اندازه و بی‌شماری بر جامعه تحمیل کرده‌اند. اما این هزینه‌ها برای زدودن توهم جامعه به این نیروها اجتناب‌ناپذیر بوده است. آنچه در نهایت و به‌رغم هزینه‌های گزاف عاید مردم شده برداشتن این نیروها از سر راه پیشرفت جامعه بوده است. این ترفند انقلاب همان است که هگل در فلسفه تاریخ خود آن را به هیئت مبدلِ ایدئالیستی در می‌آورد و بر آن نام «نیرنگ عقل» می‌گذارد. منظور هگل از این مفهوم آن است که عقل، که به‌نظر هگل هم عامل پیشرفت تاریخ است و هم غایت آن، به رهبران خودخواه و کوته‌فکر و قدرت‌طلب و سودجوی تاریخ میدان می‌دهد و در واقع آنها را می‌فریبد تا به میدان بیایند و در ستیز با پیشرفت انسان خود را بفرسایند و به این ترتیب با از میان برداشتن خود به‌دست خویش، تاریخ را به هدف غاییِ آن یعنی عقل یا آزادی نزدیک‌تر ‌سازند: «سودهای جزئی با یکدیگر می‌ستیزند و در جریان ستیزه برخی از آنها نابود می‌شوند. ولی از درون همین ستیزه و نابودی است که گوهری کلی، ایمن از گزند آن، سر بر می‌زند. زیرا مثال کلی [یعنی عقل] خود به عرصه ستیزه و نبرد و خطر در نمی‌آید، بلکه بر کنار از آن و دور از هرگونه برخورد و آسیب می‌ماند و سودهای جزئی عواطف را به کارزار می‌فرستند تا خود را بجای این مثال کلی بفرسایند. این را می‌توان نیرنگ عقل نامید، زیرا عقل با آن، عواطف را بجای خود به کار می‌گمارد و بدینسان زیان و تاوانش را همان عواملی می‌دهند که عقل به یاری آنها به خود هستی می‌بخشد».۱

از جمله مظاهر تاریخیِ این پیشرفت از طریق پسرفت می‌توان به جامعه فرانسه از زمان انقلاب کبیر در سال ۱۷۸۹ تا زمان برپایی کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ اشاره کرد. در این دوران،‌ انقلاب در فرانسه برای هفت دهه عقب نشست تا بتواند دورخیز کند و این بار با نیروی بیشتری پیشروی کند. نقطه شروع این پسرفت از میان رفتن جمهوری اول فرانسه بود که با امپراتوری ناپولئون آغاز شد. پس از سقوط ناپولئون در سال ۱۸۱۵، خاندان بوربون‌ها که در سال ۱۷۸۹ سرنگون شده بود به قدرت رسید. این خاندان، که نماینده اشرافیت زمیندار بود، در انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ جای خود را به خاندان سلطنتیِ دیگری به نام اورلئان‌ها داد که نماینده بانکداران بود و تا سال ۱۸۴۸ بر فرانسه حکومت کرد. به این ترتیب، از سال ۱۸۰۴ که ناپولئون جمهوری فرانسه را به امپراتوری تبدیل کرد تا سال ۱۸۴۸ برای ۴۴سال یک دستاورد بزرگ انقلاب کبیر فرانسه یعنی جمهوری از میان رفت و هیچ نشانی از آن باقی نماند. با انقلاب فوریه ۱۸۴۸ جمهوری دوم فرانسه برقرار شد که عمرش به چهار سال نرسیده بود که لویی بناپارت، برادرزاده ناپولئون، در دسامبر ۱۸۵۱ کودتا کرد و خود را امپراتور نامید، حکومتی که تا سال ۱۸۷۱، سال برپاییِ کمون پاریس، دوام آورد. بدین‌سان، جمهوری دوم فرانسه نیز برای بیست سال به محاق رفت. به‌عبارت دیگر، با وجود برپایی انقلابی به عظمت انقلاب کبیر فرانسه، از زمان این انقلاب تا کمون پاریس، فرانسه فقط ۱۸ سال جمهوری بود و ۶۴ سالِ بقیه را در حاکمیت امپراتوری‌های سلطنتی به سر بُرد. در واقع، اگر نقطه اوج آزادی‌خواهی جامعه فرانسه را کمون پاریس بدانیم، انقلاب در فرانسه برای بیش از شش دهه واپس رفت و پس از این پسرفت بود که توانست نقب بزند و به این کمون برسد، کمونی که تازه فقط تلنگرِ بیدارباشی برای جامعه فرانسه بود. اصطلاح نقب زدنِ انقلاب را مارکس در کتاب هجدهم برومرِ لویی بناپارت برای دوران پس از کودتای لویی بناپارت به کار می‌برد. او می‌نویسد: «… اگرچه سرنگونی جمهوری پارلمانی حامل نطفه پیروزی انقلاب پرولتری است، نتیجه بی‌درنگ و ملموس آن پیروزی بناپارت بر پارلمان، پیروزی قوه مجریه بر قوه مقننه، پیروزی زورِ بی‌کلام بر زورِ باکلام، بود. در پارلمان، ملت خواست همگانیِ خود را به قانون تبدیل می‌کند، یعنی قانون طبقه حاکم را به قانون همه مردم تبدیل می‌کند. اما ملت در مقابل قوه مجریه از هرگونه خواست خود چشم می‌پوشد و تسلیم فرمان مافوقِ یک اراده بیگانه، تسلیم اقتدار، می‌شود. قوه مجریه، برخلاف قوه مقننه، بیانگر دگرسالاریِ ملت است، نه خودسالاریِ آن. بنابراین، به‌نظر می‌رسد که فرانسه از چنگ استبداد یک طبقه خلاص شده است فقط برای آن‌که به اسارت اقتدار یک فرد، آن‌هم اقتدار یک فردِ فاقد اقتدار، درآید. چنین پیداست که مبارزه چنان فروکش کرده است که تمام طبقات، به یک اندازه ناتوان و به یک اندازه خاموش، در برابر قنداق تقنگ به زانو در آمده‌اند. اما انقلاب دست‌بردار نیست. تازه دارد مرحله برزخ‌اش را از سر می‌گذراند. انقلاب کارش را روشمند پیش می‌برد. در ۲ دسامبر ۱۸۵۱، نیمی از کارِ تدارکاتی‌اش را به پایان رساند؛ اکنون در حال به پایان بردن نیمه دیگر است. نخست کار قوه مقننه را تکمیل کرد تا بعد بتواند سرنگون‌اش کند. اکنون که به این هدف دست یافته است، دارد ترتیب کار قوه مجریه را می‌دهد، آن را به خالص‌ترین شکل‎اش در می‌آورد، از هر چیزِ دیگر جدایش می‌کند، همچون تنها هدف [مبارزه] آن را به ضد خودش تبدیل می‌کند تا تمام نیروهای آن برای نابودی‌اش بسیج شوند. و آن‌گاه که این نیمه دوم کارِ تدارکاتی به سرانجام رسید، اروپا از جا برخواهد خاست و پیروزمندانه فریاد خواهد زد: آفرین موش کورِ پیر، خوب نقب می‌زنی!».۲

می‌بینیم که مارکس چه‌گونه تمام اعمال ضدانقلابی و کودتاگرانه بناپارت را به دست ناپیدای انقلابِ آینده نسبت می‌دهد که نقب می‌زند و به‌سوی این انقلاب پیش می‌رود. در واقع مارکس بر این نظر است که انقلاب پرولتری با ترفند و تدبیرِ خود قادر است فرد تبهکارِ ماجراجویی چون بناپارت را به عامل تحقق خود بدل ‌کند. روشن است که مارکس در اینجا از مفهوم «نیرنگ عقل» هگل تأثیر پذیرفته است.

وضعیت انقلاب در ایران از این لحاظ، یعنی از نظر پیشرفت جامعه از طریق پسرفت، شباهت زیادی به فرانسه دارد. از این نظر، و فقط از این نظر، می‌توان شخص روح‌الله خمینی را با لویی بنارپارت مقایسه کرد. تا آنجا که به نکته مورد بحث در اینجا مربوط می‌شود، تفاوت اساسی جامعه ایران با جامعه فرانسه از نظر سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و نیز این واقعیت که خمینی در ایران با یک انقلاب نیرومندِ توده‌ای به ولی فقیه تبدیل شد حال آن‌که در فرانسه بناپارت با کودتا به امپراتوری رسید (هرچند بناپارت نیز با حمایت دهقانان خُرده‌مالک، که پرجمعیت‌ترین طبقه فرانسه بود، توانست کودتا کند)، تغییری در این واقعیت نمی‎دهد که اولاً هم امپراتوریِ بناپارت و هم ولایت فقیه خمینی نسبت به اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیِ دوران پیش از خود پسرفت محسوب می‌شوند و، ثانیاً، نتیجه اجتناب‌ناپذیر حکومت هر دوی آنها، به‌رغم پسرفتی که بر جامعه تحمیل کرده‌اند، برپایی یک انقلاب نوین در آینده بوده و هست.

آنچه دو سال پیش در روز ۲۵ شهریور خود را در صحنه سیاسی جامعه ایران نشان داد، به‌رغم تمام نارسایی‌ها و ناتوانی‌های اساسی‌اش به‌ویژه فقدان یک استخوان‌بندیِ ضدسرمایه‌داری، بارقه غیرمترقبه‌ای از همین انقلاب نوین بود. روزی که مأموران گشت ارشادِ جمهوری اسلامی در ورودیِ یک ایستگاه مترو در تهران دختر جوانی به‌نام مهسا (ژینا) امینی را گرفتند و او را به زور سوار ماشینِ گشت کردند و با ضرب و جرح به بازداشتگاه خیابان وزرا بردند، هرگز فکر نمی‌کردند که ضربات مرگبار بر سر این دختر جوان و گرفتنِ جان شیرین او، بر خرمن خشم فروخورده و نهفتۀ جوانان آزادی‌‌خواه جرقه خواهد زد و آغازگر جنبشی خواهد شد که این جوانان را از کردستان تا تهران و از خوزستان تا زاهدان به خیابان می‌آورد؛ جنبشی که شعار آن «زن، زندگی، آزادی» شد و پرچم‌اش را زنان جوان برافراشتند؛ جنبشی که خواست آزادی، برابری و رفع تبعیض جنسیتی، و زندگی شاد و انسانی را به خواست صریح و بی‌لکنت جوانانی تبدیل کرد که جان‌شان از ستم و تبعیض و خفقان به لب رسیده بود؛ و سرانجام جنبشی که به وحشیانه‌ترین شکلِ ممکن سرکوب شد و در جریان آن صدها دختر و پسر جوان به ضرب باتوم و گلوله کشته یا کور یا معلول شدند و برخی نیز پس از بازداشت در خیابان، نخست مورد تجاوز قرار گرفتند و سپس به شیوۀ قتل‌های سیاسیِ زنجیره‌ای سر به نیست شدند. در این جنبش، هزاران نفر دستگیر، و صدها نفر در بیدادگاه‌های چنددقیقه‌ای که حکم آن‌ها از پیش تعیین شده بود محاکمه و به زندان و یا اعدام محکوم شدند. بسیاری نیز بعد از آزادی گرفتار مرگ‌های مشکوک شدند. تا کنون بیش از ده جوان معترضِ منتسب به این جنبش اعدام شده‌اند و برخی دیگر در خطر اعدام هستند. در این فوران خشم و اعتراضِ انباشته، زنان و دختران جوانی که روسری‌های خود را در خیابان آتش زدند بیش از همه و با خشن‌ترین شیوه‌های ممکن سرکوب شدند. آنان با روسری‌سوزان اعتراض خود را نه تنها به حجاب اجباری بلکه به تبعیض گسترده علیه زنان به نمایش ‌گذاشتند، تبعیضی که از همان فردای انقلاب ۵۷ و از آغاز به قدرت رسیدن حاکمیت جمهوری اسلامی در طی ۴۵ سال گذشته با اِعمال سرکوب سازمان‌یافته به زنان تحمیل شده و هرگونه اختیار را نه تنها در انتخاب نوع پوشش بلکه در تمام عرصه‌های زندگیِ خصوصی و اجتماعی از زنان گرفته است.

بدیهی و طبیعی است که سرکوب جنبش «زن، زندگی، آزادی» مانع اظهار وجود این جنبش در مقیاس سال ۱۴۰۱ شده است. اما تمام شواهد گواهی می‎دهند که این جنبش نمرده است و در زیر پوست جامعه به حیات خود ادامه می‌دهد. با این همه، حتی اگر به‌فرض محال جمهوری اسلامی توانسته باشد یا بتواند این جنبش را از نفس بیندازد، این خیال خام را باید از سر خود بیرون کند که گویا با از نفس انداختن این جنبش، تمام کانال‌های دیگرِ نقب جامعه به سوی انقلاب را هم بسته است. هم‌اکنون، دست به نقد، موش کورِ انقلاب فعالیت یکریز و بی‌وقفه خود را علاوه بر جنبش «زن، زندگی، آزادی» از جایی دیگر نیز شروع کرده است. این جا همان خیابان‌هایی است که نسلِ پیش از نسلِ جوانانِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» سال‌هاست هر هفته در آنجا گرد هم می‌آیند و به اوضاع زندگی و معیشت خود اعتراض می‌کنند. در طول تمام این سال‌ها حرف اصلی بازنشستگان اعتراض به اوضاع اقتصادیِ زندگی خود بوده است. اما هیچ گوشی حاضر نشده است حرف آنان را بشنود. طبیعی بود که این بی‌اعتناییِ توهین‌آمیز، جنبش بازنشستگان را اندک اندک به تقاطع با جنبش جوانان آزادی‌خواه و برابری‌طلب سوق خواهد داد و بازنشستگان شعارهایی چون «تن برود، جان برود، آزادی از بین نرود»، «کارگر زندانی آزاد باید گردد»، «معلم زندانی آزاد باید گردد»، «زن و مرد برابرند، متحد و دلاورند»، «روسری را رها کن، فکری به حال ما کن»، «هم‌صدا و هم‌پیمان، علیه حکم اعدام»، «جنگ‌افروزی کافیه، سفره ما خالیه» و نظایر اینها را نیز به شعارهای معیشتی و رفاهیِ همیشگیِ خود خواهند افزود. این واقعیت در مورد بخش‌های دیگرِ طبقه مزدبگیران نیز صادق است، یعنی برای مثال اگر خواست‌های اقتصادی و رفاهی پرستاران یا کارگران صنعتی جواب نگیرد، بی‌تردید مبارزه اقتصادی این بخش‌ها نیز به سطح مبارزه سیاسی با جمهوری اسلامی ارتقاء خواهد یافت. و نکته آخر این‌که حتی اگر مبارزه تمام بخش‌های طبقه مزدبگیر به سطح مبارزه سیاسی ارتقاء یابد و این بخش‌ها بتوانند به‌صورت شورایی هم متحد شوند و استبداد را هم به زانو درآورند، تا زمانی که مبارزه ضداستبدادیِ آنها با مبارزه ضدسرمایه داری توأم نشود هیچ تضمینی وجود ندارد که استبدادی که از در بیرون انداخته شده از پنجره وارد نشود، زیرا دشمن طبقاتی طبقه مزدبگیر نه استبداد صِرف بلکه سرمایه‌داری استبدادی است.

کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری

۲۲ شهریور ۱۴۰۳   ـ   September 12, 2024

پی‌نوشت‌ها

۱-هگل، گئورگ ویلهلم فریدریش، عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، مؤسسه انتشارات علمی دانشگاه صنعتی آریامهر، ۲۵۳۶، ص ۱۱۵.

2- Marx, Karl, Sellected Writings, edited by David McLellan, Oxford University Press, 1990, p.315-316.

استعاره «موش کور» برای انقلاب را مارکس از نمایش‌نامه هملتِ شکسپیر گرفته است. در این نمایش‌نامه، پدر هملت، که پادشاه دانمارک است، به دست همسرش و فاسق‎ او (کلادیوس) کشته می‌شود. این قتل را کلادیوس، که به جای پدر هملت بر تخت سلطنت نشسته، و مادر هملت، که به ازدواج کلادیوس درآمده است، مرگ طبیعی جلوه می‎دهند. اما روح پدر هملت بر او ظاهر می‌شود و پرده از قتل‌اش بر می‌دارد و هملت از آن پس این روح افشاگر را «موش کور»ی می‎نامد که به حقیقت نقب می‌زند.

منشور آزادی، رفاه، برابری

About admin

Check Also

بن سلمان، جنیفر لوپز و برهنگی، فصل جدید جنگ تمدن ها؟ ـ آذر ماجدی

چند روز پیش جنیفر لوپز در شهر ریاض، عربستان سعودی، کنسرت داشت. آنهایی که هم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *