یادواره و نکاتی حساس بر روند مبارزات اتحادیه دانشجویی در ایتالیا! ـ احمد بخردطبع

نگارشی است برای همه ی عزیزانی که در تشکیلات وسیع دانشجویی ما در مسیر مواضع سیاسی مشخصی (که با عناوین و باورمندی به چپ و “کمونیسم انقلابی”، ولی در نهایت با فضای سوسیال دموکراسی آغشته گشته بود)،  مبارزه می کردیم،  اتحاد وسیعی که رفیقانه مبارزه ی دانشجویی را چه در زمان حاکمیت رژیم توتالیتر شاهنشاهی در چارچوب هواداری از “بخش منشعب از سازمان مجاهدین م ل” و چه بعد از آن در دوره ی حاکمیت نظام واپس گرا و مستبد جمهوری اسلامی” حول محور مبارزاتی “سازمان پیکار…”، با انرژی و فداکاری پیش می بردیم و من نیز در میان شما با شور مبارزاتی و مسئولیت های کشوری و نیز فراتر از آن به مثابه ی وظیفه ای بمن محول گشته بود، با همکاری و یاری یکدیگر در بلونیا و در شهرهای دیگر ایتالیا به انجام می رساندیم. تعداد بسیاری از رفقا پس از قیام سال 57 بعنوان دانشجو به ایتالیا آمدند و یا از بخش دیگری (نظیر اتحادیه کمونیستها و فدراسیون دانشجویی آن در ایتالیا)، به ما پیوستند.

ولی من از سال 1354 به ایتالیا رسیدم و از این تاریخ است که فعالیت سیاسی ام در کنفدراسیون جهانی آغاز و سپس در “بخش منشعب از سازمان مجاهدین (م.ل.)” فعالیت دانشجویی را تداوم می بخشم. از آن زمان وتا مهاجرت سیاسی به فرانسه، سالها است که سپری شده و مسائلی را در روند مبارزات پر پیچ و خم اجتماعی در برابرم قرار داده که بمثابه ی تجربه و درس آموزی مکتوب می نمایم. تجربیاتی که با فعالیت های مداوم نمایانگر باورمندی ما به رزم سیاسی در راستای عدالت اجتماعی بود و نیز از طرف دیگر موجودیت فرصت طلبان و کسانی را که بدلیل ناپیگیری مسیر روشن مبارزاتی را تخریب و به ارتجاع  غیر حکومتی و حتا حکومتی روی آورده اند و بخشی دیگر با کناره گیری از مبارزات، زندگی شخصی و خانواده گی در جهت گسترش اندوخته ها پرداختند  و عده ی قلیل دیگری از اینگونه آدم ها، راه اشاعه ی فریب کاری و دروغ  را پیشه نمودند و به  یاری مستقیم و یا غیر مستقیم “سرویس های اطلاعاتی”، زحمات آنان را در ارتباط با حملات شخصی در چارچوب “بازی های امنیتی” کاهش دادند. از این میان دو تجربه ی منفی در مسیر فعالیت های سیاسی ام باقی مانده است که  یکی سفر از بلونیا به “اوستیا” (حومه ی رم) و دیگری تجربه ی پاریس (که در قبل مکتوب شده بود). ولی انتقال ام در ژانویه 1985 از بلونیا به “اوستیا” در حوالی رم به گونه ای غیر منتظره سپری می شود زیرا  از طرف دو عنصری که بدان ها اعتماد داشتم و در سابق پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در تشکل ما پیوسته بودند و متاسفانه پس از بحران درونی (سازمان پیکار)، اتحادیه دانشجویی ما نیز متلاشی شده بود،  چگونه ضربات امنیتی را در صحن مبارزات سیاسی ام در رم، از آنها متحمل گشته که یکی  مستقیمن به سفارت جمهوری اسلامی در رم  و دیگری به سلطنت طلبان اتصال داشتند.  بنابراین نوشته ام جهت شفافیت بخشیدن به اینگونه سناریوهایی است که چگونه علیه فعالین سیاسی اقدامات توطئه آمیزی صورت می گیرد. از طرف دیگر، اپوزیسیون هایی که در پاریس غلبه دارند، مجموعه ای از ناسیونالیست های رنگارنگ ایرانی؛ سلطنتی، جمهوریخواهی از طیف سوسیال دموکرات ها تا فعالین اردوگاهی سابق در روند “چپ بورژوایی” است و در حالی که اختلافات جانبی با یکدیگر دارند، در برابر جنبش طبقاتی کارگری متفق و با تفکر واحدی که از بطن سوسیال دموکرات ها بر می خیزد،  مستقیم و غیر مستقیم، به یکدیگر یاری می رسانند.

ولی در این نوشته بر دو موضوع تکیه می نمایم، اولی اشاره ای از ابتدای ورود به ایتالیا و آغاز فعالیت سیاسی ـ دانشجویی و از جمله تجربیات منفی که در فوق بدان اشاره نمودم و بخش دوم جدا از تجربیات ذکر شده در بالا، فشرده و کوتاه به بحران پسا سازمانی پیکار پرداخته می شود.

1ـ اشاره ای به روند فعایت دانشجویی در ایتالیا

ما در خارج فعالیت می کردیم که همه چیز در ایران در سال 1356 از خارج محدوده آغاز گشت. ما تعداد تقریبن قابل توجه از فعالین سیاسی در بلونیا به دلیل فعالیت مداوم و نیز مسئولیت هایی که در این زمینه ی مشخص بعهده گرفته بودیم، از طرف ساواک رژیم سلطنتی کاملن شناخته شده و قادر نبودیم به ایران سفر نمائیم و رفتن ما مشکلات جدی و حتا دستگیری و زندانی شدن را در بر می گرفت. هنوز تعداد قلیلی از این عزیزان در شهر بلونیا حضور دارند که آن زمان از سرنوشت یکدیگر آگاهی داشتیم و بخش دیگری متاسفانه در مسیر مواضع خائنانه “سازمان اکثریت” باقی مانده اند.

مهدی خان بابا تهرانی و سفر سعید سلطانپور به ایتالیا:

 وقتی سعید سلطانپور از زندان شاه آزاد می شود همراه چند تن از همرزمان خود (که همگی به سازمان چریکهای فدایی خلق تعلق داشتند)، برای افشاگری هر چه بیشتر به خارج سفر می کنند و در شهرهای مختلف اروپا جلسات بحث و گفتگو و شعر خوانی برگزار می نمایند. از جمله رفیق سلطانپور همراه رفقای خود به ایتالیا آمده و در دو شهر بلونیا و فلورانس سمیناری در همین رابطه برگزار میکنند و ما نیز با وی بحث های کناری داشتیم. او معتقد بود که ایران آبستن حوادث است و رژیم سلطنتی در بحران همه جانبه ی سیاسی قرار دارد. در چنین مسیری باید عنوان دارم که بسیاری از مبارزین خارج از کشور در روند مبارزات مردمی به داخل میروند و در سازماندهی جنبش سیاسی، متاسفانه  با تئوری های پوپولیستی که در افکار آنزمان ما حاکمیت داشت، فعالیت عملی می نمایند. مجبورم در این زمینه به نمونه ای مستند که برای اولین بار از طرف من مکتوب می شود، بسنده نمایم:

قبل از سفر سعید سلطانپور،  مهدی خان بابا تهرانی یکی از پیشکسوتان “کنفدراسیون جهانی…” در سال 1356 برای پیشبرد سیاست مشخصی به بلونیا می آید. البته او سالی یکی دوبار به بلونیا می آمد، زیرا جناح “کادرها” در کنفدراسیون جهانی که مهدی یکی از رهبران آن بود، در شهر ما نیرویی داشتند که برای رفقای باقیمانده از آن دوره در بلونیا، نام های سرشناسی میباشند. رفقایی نظیر (حسن، عباس Piccolo ، بهروز، مهران و…). مهدی خان بابا تهرانی نیز چهره ی شناخته شده ای است که با تمام اختلافاتی که در گذشته داشتیم، (امروز نیز تا آنجا که میدانم، در اندیشه ی لیبرالیسم سیاسی سیر می نماید)، زحمات بسیاری به ویژه برای جنبش انقلابی و نیز “دو سازمان پیشتاز مسلح” (آنطور که در آن دوره نامیده می شدند؛ یعنی سازمان چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین  و در تداوم تغییر بنیادی به بخش منشعب م.ل.)، انجام داده است و این مسئله بر کسی پوشیده نیست. ولی آمدن وی در نیمه سال 1356 به اصطلاح سرزده صورت می گیرد و جلسه ای خصوصی در خانه یکی از پیشکسوتان “فدراسیون دانشجویان ایتالیا” در بلونیا (غ. پ.) برگزار می شود که مرا نیز بعنوان نماینده ی “دانشجویان هوادار بخش منشعب از سازمان مجاهدین ” بصورت محرمانه و خصوصی  در این نشست دعوت کردند.  در خانه ی (غ. پ) با پنج شش نفر از رفقا روبرو شدم. من و مهدی خان بابا تهرانی نیز یکدیگر را میشناختیم، او آورنده پیامی روشن بود که در صورت توافق باید در جنبش دانشجویی خارج کشور و از چنین مسیری در ایران عمومیت مییافت، و آن تبلیغ و ترویج آزادی های مدنی و اجتماعی یعنی خواست و اراده ی دموکراسی بورژوایی در جامعه ی ایران بود. چنین اراده ای میبایست بدون طرح شعار سرنگونی نظام پادشاهی و فقط علیه دیکتاتوری موجود با مبارزه ای پیگیر و همه جانبه عملی می گشت. این پیام را مبارز آن دوره یعنی مهدی خان بابا از طرف نخست وزیر وقت اسپانیا (اگر اشتباه نکنم “گونزالس” که گرایش چپ بورژوایی داشت)، طرح می نمود. به همین دلیل نیز مهدی باید سفرهایی متعدد در سایر کشورها را عملی می ساخت.  البته در صحت و سقم چنین پیامی نباید شک نمود زیرا مهدی خان بابا تهرانی در سال های شصت  میلادی ملاقات هایی با “مائو” رهبر تاریخی چین و “تنگ سیائو پینگ”، نخست وزیر آن داشت و نیز با بعضی از مسئولین سیاسی آلمان غربی آنزمان در تماس بود، زیرا به ویژه رهبران احزاب سیاسی  سعی می نمودند که با مسئولین بالای “کنفدراسیون جهانی…” در کشورهای محل اقامت خود تا آنجا که وضعیت اجازه میداد، تماس هایی را برقرار سازند، زیرا با آنکه در آن دوره ی مشخص، کنفدراسیون جهانی به شاخه های متفاوتی منقسم شده بودند، ولی پایگاه بسیار وسیع دانشجویی داشتند.  بنابراین چنین پیامی از طرف نخست وزیر اسپانیا  بعنوان بخشی از پیام اروپایی رفرمیست های چپ، شک و شبهه ای به جای نخواهد گذاشت. رفقای حاضر در نشست شاهد هستند که من با نفی چنین پیشنهادی، جلسه را نیمه تمام ترک نمودم. از آن تاریخ سال ها سپری می شود و برای مهدی خان بابا تهرانی با تمام اختلافات سیاسی موجود، که میدانم در آلمان بسر می برد، آرزوی سلامتی دارم و برای مبارزه ی پیگیرانه ای که در گذشته عملی می نمود، درود می فرستم. این مسائل بمثابه ی سندی است که ثابت می کند؛ جنبش فراگیر در ایران سیر صعودی را می پیمود و ما پیگیرانه با اندیشه های متفاوتی که داشتیم، اعتراضات مردمی را دنبال می نمودیم. در امتداد موج خروشان و تظاهرات رو به رشد آحاد اجتماعی، شریف امامی قدرت دولت سلطنتی را بدست می گیرد و بعنوان نخست وزیر و برای عقب راندن امواج مردمی، بعضی از اصلاحات را نشانه می رود و با یک ژست سیاسی، در نیمه سال 1356 عنوان میدارد؛ آن دسته از دانشجویانی که در کنفدراسیون خارج از کشور فعالیت دارند و نمی توانند به دلیل سیاسی به ایران بازگردند، دیگر چنین مشکلی موجود نیست و می توانند آزادانه به کشور بازگردند. این مسئله موجب آن گردید که بسیاری از دانشجویان مبارز خارج کشور برای حمایت از اعتراضات مردمی راهی داخل کشور شوند. من نیز از آنجا که از نیمه ی دوم سال 1355 قادر نبودم به ایران بازگردم، از فرصت به دست آمده استفاده نموده و در زمستان 56 جهت خدمت به وظایف سیاسی به ایران بازگشتم و به صورت عملی به مدت چند ماه تا پائیز سال 1357 در اختیار جنبش مردمی در شمال و در تهران قرار گرفتم. پس از برگشت به ایتالیا جهت ترمیم عقب مانده گی تحصیلی، قصد برگشت دوباره به ایران را داشتم که به سرعت ماه بهمن رسید و قیام مسلحانه مردمی، رژیم سلطنتی سلسله ی پهلوی را واژگون ساخت و من در 23 و یا 24 بهمن همراه یک رفیق، خود را به ایران رساندم و از 26 بهمن 1357، شب ها تا صبح در رشت با همرزمان مستقل در “بلوار تقی اشکیل” مسلحانه نگهبانی می دادم. تقی اشکیل یکی از دوستان صمیمی ام بود که در یک محل و منطقه سکونت داشتیم. متاسفانه در ابتدای زمستان 1357 در تظاهرات خیابانی در رشت هدف گلوله های نظامیان قرار می گیرد و جان خود را از دست می دهد. این بلوار به پاس مبارزات انقلابی اش به نام او می گردد. “باشگاه ورزشی باستانی” که در این بلوار قرار داشت در اشغال ما بود و سلاح های خود را که از چندین “یوزی، کلاشنکف، کلت و حتا تفنگ نیمه خودکار ام یک M1” بود، در این باشگاه جا داده و مخفی می ساختیم. کمیته مسلحانه محلی یاد شده که مستقلانه عمل می نمود، به وسیله مبارزین رادیکال بوجود آمده و هدف اش امتداد و گسترش قدرت از پائین و حفاظت انقلابی از آن بشمار می رفت. ولی به تدریج از تاریخ 10 اسفند، نیروهای نظامی جمهوری اسلامی متشکل از پاسداران و حزب الهی ها با یورشی وحشیانه ما را خلع سلاح می نمایند.

 در همان دوره با سازمان پیکار ارتباط تشکیلاتی داشتم و در دو زمینه فعالیت را بعنوان رابط شمال بعهده گرفته بودم. در چنین شرایطی سازمان مخالف شرکت در نگهبانی مسلحانه ام در منطقه ی مشخصی از رشت بود. بویژه رفقا مرا از شرکت در آن باز می داشتند. ولی با دلایلی که در این زمینه داشتم و هدف مشخصی را از این عمل دنبال می کردم، موجب آن شد که بطور استثنایی بمثابه وظیفه ای که مسئولیت آن مستقیمن با من بود، پذیرفته شود. البته و به موازات آنها وظایف کارگری خود را نیز در رشت انجام می دادم و   برای اینکه یادی از رفیق جانباخته ی پیکارگر کمونیست، ادنا ثابت (طاهره ـ زهره) کرده باشم باید حقیقتی را در این سطور یادآوری نمایم. زمانی که شورای کارخانه مجتمع صنعتی توشیبا در رشت در ابتدای بهار 58 بوجود می آید، قسمت هایی از آن اساسنامه که به تصویب می رسد، از طرف سازمان و از طریق رفیق ادنا  آماده شده بود و من آنرا تسلیم مجتمع صنعتی توشیبا می نمایم.

همه ی این سطور به این دلیل نوشته شده اند تا ثابت شود که دانشجویان مبارز خارج از کشور چه بصورت فردی و چه بشکل تشکیلاتی و سازماندهی شده، در خدمت جنبش اجتماعی قرار گرفتند. دوره سخت مبارزاتی فرا میرسد و از آنجا که بعنوان رابط ، “گروه بابک” را به سازمان پیکار نزدیک ساختم و اطلاعیه آن نیز در یکی از شماره های ابتدایی نشریه “پیکار” انتشار یافت، و نیز با این رفقا بعضی از تظاهرات اعتراضی و مطالباتی کارگران را در رشت سازماندهی می کردیم، و از طرف دیگر تمام دوشنبه ها، نشریه پیکار را بطور وسیع در اغلب کیوسک های روزنامه فروشی در رشت، توزیع می نمودم، انگشتان اتهام بسوی من نشانه رفته بود. و من مجبور شدم که بیش از بیش به تهران سفر نمایم و از این طریق در پاییز 58 جهت اسم نویسی سالانه به ایتالیا برگشتم.

انتقال از بلونیا به اوستیا

انتقال من در دسامبر 1984 از بلونیا به “اوستیا” (یکی از بخش های شهر رم)، کاملن غیر منطقی صورت می گیرد و چون در آن دوره همه ی تلاش های تشکیلاتی ما به انتها رسیده بود و سازمان پیکار به زیر ضربات خردکننده ی پلیسی جمهوری اسلامی از پا درآمده و رفقای ما نه فقط در ایتالیا، بلکه در سراسر مناطق دیگر، ثمره ی این ضربات را در خود و روحیه ی خویش احساس می کردند و همه چیز برای ما نقش بر آب گشته بود، تصمیم غیر منطقی و نامعقولانه ی انتقال من از شهر بلونیا، شهری که از سال 1354 مبارزه ی سیاسی را از آنجا آغاز نموده بودم، کودکانه بود و من عمیقن در پریشانی افکار خویش قادر به تصمیمی خردمندانه نمی شوم و طرح اینکه در آن زمان مشغول ارائه تز جامعه شناسی ام که پروفسور آن بنام Santarelli  که در رم زندگی میکرد و یا پس از تخریب سازمان دانشجویی ما، در نشریه ی  محفلی بنام “سوسیالیسم انقلابی” همکاری داشته و مطلب می نوشتم و این محفل نیز در رم مستقر بود، موجبات بهانه های انتقال کودکانه ام را توجیه می نمود. ولی به هر صورت به اوستیا رفتم. آقای “بهرام الف” (یکی از اعضای تشکیلات دانشجویی ما در رم). که در اوستیا سکونت داشت و در حال انتقال از رم به بلونیا بود، خانه اش را با من تعویض می نماید. بهرام  در خانه ای که دو اطاق داشت که در یکی آقای “عزیز” (یکی دیگر از اعضای اتحادیه دانشجویی  هوادار سازمان پیکار در رم بود) و در اطاقی دیگر بهرام مستقر بودند، زندگی می کردند و خانه به اسم آنها بود. انتقال مذکور از طرف خودم  کودکانه صورت گرفت زیرا بدون اینکه در سند اجاره اسمم وارد شود، بدانجا نقل و مکان نمودم و حق و حقوقی در آن خانه نداشتم.  البته  اعتماد در سابق، مرا به این راه کشاند. بویژه آنکه در آن دوره فاقد ارزیابی سیاسی از افراد سابق دانشجویی پیکار در رم بودم و با وجود اینکه یک سال از فروپاشی ما سپری گشته و در فقدان ارتباط سیاسی قرار داشتیم، نمیدانستم که با چه اهدافی روزگار را سپری می کنند. به هر صورت در “اوستیا” در خانه ای مشترک با  رفیق سابق در تشکیلات دانشجویی مایعنی “عزیز”  ساکن شدم. البته همه ی دوستان مبارزلتی ام در بلونیا میدانند که در دوره ی فعالیت سیاسی ام، همواره در خانه ای که در Arcoveggio سکونت داشتم، با هفت، هشت نفر دیگر از رفقای ما، بطور مشترک در یک اطاق ساکن بودیم. بنابراین در این رابطه مشکلی برایم ایجاد نمی گردید و تا یکی، دو هفته ی اول همه چیز به خوبی پیش رفت. ولی پس از مدتی با سناریوی جدیدی در آن خانه روبرو شدم، زیرا عزیز به همراه دوستانش بعضی از شب ها مشروب خواری کرده و نیز مواد مخدر (حشیش) استعمال میکردند و از آنجا که روزها به دست فروشی در رم و شبها در خانه مطالعه می نمودم، سروصدا و بوی خفه کننده ی مواد مخدر موجب آن میگشت که نتوانم به مطالعه ادامه دهم و از همه مهم تر برای ما که بصورت حرفه ای مبارزه ی سیاسی می کردیم و این وظیفه ی سنگین از سال 1354 با وارد شدن در ایتالیا و در شهر بلونیا آغاز گشته بود، مصرف مواد مخدر به مثابه ی سمی جدی در پیشبرد فعالیت های سیاسی محسوب می گشت و به هیچ عنوان نمی توانست با سنت مبارزاتی همخوانی و هماهنگی داشته باشد و در یک کلام اغماضی در آن موجود نبود. به ویژه از شخصی همانند عزیز که در پروسه ی مبارزاتی ما، جزو مسئولین واحد رم از سازمان دانشجویی و حتا یکدوره تا سطح یکی از مسئولین کشوری نیز بود، عمیقن بعید به نظر می رسید و از آنجا که سناریوی غم انگیز مذکور حداقل دو سه شب در هفته در خانه مشترک ما، صورت می گرفت و علاوه بر شلوغی، وضعیت یاد شده در تناقض با پرنسیپ مبارزاتی ام بود، بسیار دوستانه با عزیز به گفتگو نشستم و حق و حقوق سکونت مشترک در یک خانه را به وی عنوان نمودم که او نیز بطور طبیعی بدانها واقف بود. نتیجه اینکه تکرار این گونه سناریوهای غم انگیز در خانه ی مشترک بمثابه خط قرمز ارزیابی می گردد و دیگر تکرار اینگونه شبها را در خانه مشاهده نمی نمایم.

ولی در تعاقب آن، رفتارها عوض می شوند و در چنین روندی حداکثر تقریبن پس از سه ماه برق خانه از طرف اداره برق قطع می گردد و زمانیکه دلایل آنرا از عزیز جویا می شوم، پاسخ منطقی نمی گیرم، زیرا نه خانه و نه برق به اسم من نبود ولی سهم خود از اجاره و برق را به عزیز پرداخت می نمودم ولی عزیز به من می گوید که دلیل فقط بخاطر مبلغی است که در گذشته (زمانی که من در این خانه سکونت نداشتم)، پرداخت نگردیده بود. یعنی شامل دوره ای میشود که بهرام و همسرش به اتفاق عزیز در آن سکونت داشتند. این مسئله به نظرم عمیقن عجیب و غیرقابل تصور می گردد و حتا پیشنهاد میدهم که حاضرم در پرداخت آن به شما کمک نمایم ولی باز پاسخ روشنی نمی گیرم.

مجبور می شوم به بهرام  که خانه ی اجاره ای را بطور قانونی در بلونیا به وی داده بودم تماس گرفته و جریان را با وی در میان بگذارم. او نیز که به اهداف خود رسیده بود، هم عدم پرداخت در گذشته را منکر می شود و هم فرصت طلبانه از چنین مسئولیتی شانه خالی می نماید و من میمانم و تاریکی خانه. حمام نیز برقی بود و من باید با آب سرد دوش می گرفتم و شبها با شمع خانه را روشن می کردم. آقای عزیز همیشه نزد دوستانش بود و فقط بعضی مواقع آنهم یکی دو ساعت به منزل می آمد. همانطور که قبلن اشاره نمودم، نه خانه و نه برق به اسم من نبود و قادر نمی گشتم هیچ گونه راه حلی جهت برون رفت از بحران ارائه دهم و یا حتا خانه دیگری در “اوستیا” اجاره نمایم و جایی هم نداشتم که به بلونیا برگردم . از همه مهمتر همه ی آنها پاسپورت و اجازه ی اقامت داشتند ولی من که پناهنده ی سازمان ملل در ایتالیا بودم، با چنین برگه ای بمن در رم اجازه اقامت نمی دادند، برعکس در بلونیا با همان برگه ی سازمان ملل، اجازه اقامت می گرفتم. اگر اشتباه نکنم، تقریبن مدت یک سال و نیم وضعیت ام در خانه “اوستیا” بدین منوال بود. واقعیت اینست که قطع برق به دلیل عدم پرداخت در گذشته نبوده، بلکه برعکس ارادی صورت پذیرفته  و دو دلیل اساسی داشت:

اولین دلیل؛ پس از یکی دو هفته از ممانعت مشروب خواری و استعمال مواد مخدر، من دیگر نه شریک خانه، بلکه مزاحم در آن خانه بودم و عزیز نیز بطور مداوم در این خانه سکونت نداشت، بنابراین قطع برق بعنوان اخراج از خانه در نظر گرفته شده بود و این مسئله با دلیل دوم که در زیر می آورم در یک مسیر مشترک عبور می کردند. در مسیر چنین روندی” شبی به خانه میرسم و با تعجب مشاهده می نمایم که تمام اشیا و لوازم شخصی و کتاب هایم در کف اطاق واژگونانه پخش و پلا شده اند و مقداری پول که پس انذازم از کار دست فروشی در خیابان های رم بود” به سرقت رفته است ولی در کمال حیرت، اطاق عزیز و همه ی وسائل آن دستی نخورده بود.  در مدت یک سال و نیمی که با وضعیت بغایت اسفبار، روز را به شب میرساندم، به تدریج وضعیت روحی ام دگرگون می شود و حتا بعضی شب ها به الکل روی میآورم و در چنین شرایطی یک درگیری بین من و یک فروشگاه در پائین، توطئه گرانه مهندسی و سازماندهی می شود که بدین وسیله در مسیر بازی های امنیتی جمهوری اسلامی با واسطه گری مستقیم عزیز گرفتار می آیم که در اینجاست دومین دلیل سر برون می آورد. پس از درگیری ساختگی، یکی از دوستان که از وضعیت ام آگاه شده بود مرا به خانه خود نقل مکان می دهد.

دومین دلیل؛ پس از اینکه خانه را عوض می نمایم و در خانه یکی از دوستان (از فعالین دانشجویی سازمان فدائیان اقلیت)، منتقل می شوم، بجای من یک کارمند سفارت جمهوری اسلامی در آن خانه ساکن می گردد. این حقایق بعدها بوسیله ی یکی از آنها که وجدانی نیز در وجود خود داشت، بطور خصوصی در اختیارم قرار می گیرد. بنابراین دلیل دوم کاملن امنیتی بود و دست جنایت کار جمهوری اسلامی به آسانی مشاهده می شود که چگونه  به اهداف فریبکارانه و توطئه گرانه اش از طریق آقای عزیز نائل می گردد.

سعی میکنم بطور مختصر بدان پاسخگو باشم. در بلونیا با شرایط سیاسی بسیار حساس و بارها بعنوان مسئول تشکیلاتی در ایتالیا و علاوه بر مسئولیت های کشوری و عضو “شورای عالی اتحادیه جهانی دانشجویان…،، یکی از سازماندهندگان اشغال کنسولگری جمهوری اسلامی در میلان بودم که جایگاه برتری از سفارت ایران در رم دارد. زیرا مرکز تجاری ایتالیا نه در رم بلکه در میلان است و خود شخصن در این اشغال شرکت داشتم. ما اسناد و پاسپورت های سفید و حتا غیر سفید (هر اندازه که در کنسول موجود بود، همراه مهرها و دستگاه مهر برجسته) را از کنسول خارج نموده و در همان زمان اشغال از بالا به پائین دراختیار رفقای یک نیروی کمونیست ایتالیایی که در هماهنگی با ما و برای حصول این وظیفه در پائین کنسولگری حضور داشتند  سپردیم (در درون کیسه های مقاومی از بالای پنجره به پایین میفرستادیم).  در بلونیا پس از اشغال کنسول، هر دو روز یک بار باید خود را دراداره ی مرکزی پلیس (Questura) معرفی می نمودم که پس از چهار ماه اینگونه معرفی به هفته ای یکبار تقلیل می یابد. از طرف دیگر این مسئله را تا کنون به کسی نگفته ام زیرا یکی از کسانی که از واحد فلورانس با ما در اشغال حضور داشت (البته چند رفیق از فلورانس در اشغال شرکت داشتند) ، پس از یک سال از این ماجرا به ایران سفر می کند و در آنجا بازداشت و مورد بازجویی و آزار وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی قرار می گیرد. او فکر می کرد که در اشغال کنسول از آنجا که دستگیر نشدیم، بنابراین شناسایی نشده است. پس از بازداشت و بازجویی، زمانی که آزاد می گردد، به وسیله ی یک آشنا، پیامی خصوصی از ایران به من می رساند که در بازجویی با وزارت اطلاعات، سازماندهی اصلی را به تو نسبت دادم، از این نظر خواستم با ضعف خود، صادقانه واقعیت را به تو انتقال دهم تا از این ماجرا آگاهی یابی. البته اضافه میدارد که قبل از اعتراف، وزارت اطلاعات اسم و عکس ترا در برابرم قرار داده و گفت که او یکی از مسئولین تشکیلات شما و نیز یکی از سازماندهنده گان اشغال کنسول میلان است.

من معتقدم که ایشان خطای فاحشی انجام داده و به ایران رفتند. ولی این گونه ماجرا نیز متاسفانه میتواند جزیی از زندگی سیاسی ما محسوب شود. زیرا به هر صورت این درست است که ما دستگیر نشدیم ولی پرچم ها و یا بنر چند متری تشکیلات خود را بعنوان “اتحادیه دانشجویان و دانش آموزان هوادار سازمان پیکار…” به زبان ایتالیایی از دو پنجره ی  کنسول به پائین آویزان نموده بودیم که در میدان بزرگی که (Doumo) نامیده می شود، به اهتزاز درآمده بود و پلیس به آسانی  متوجه این جریان میشود. زیرا در زمان خروج  از کنسول این پرچم ها را بر پنجره ها باقی می گذاریم و فراموش نکنیم که همواره در مواقع لزوم بین پلیس های این کشورها ارتباط و همکاری متقابل برقرار خواهد گشت. در این آکسیون، ما برخلاف تصمیمات خود عمل نمودیم و پس از اینکه وظایف خود را به انجام رساندیم، انتظار دخالت پلیس ایتالیا را داشتیم که نیامد و من شخصن نمی دانم چرا خارج شدیم. زیرا هدف این بود که پس از دستگیری در دادگاه از خود دفاع نموده و افشاگری نمائیم که بطور حتم همانند اعتصاب غذای 17 روزه ما در زمان سلطنت شاه سابق در بهار 1356، در رسانه ها بازتاب وسیعی مییافت (1)  و نیز همه ی رفقایی که در اشغال شرکت داشتند، واقف اند که برای حصول به این منظور از طرف رفقای ایتالیایی، وکیل از قبل مشخص شده بود. ولی برعکس، خارج شدن ما موجب پلیسی شدن شهر میلان می گردد و ما که فکر میکنم 12 نفر بودیم، هر کدام در ترکیب دو نفری به یک سو روان شدیم. من همراه یک رفیق دیگر، تاکسی می گیریم تا در یک شهر نزدیک میلان با قطار به شهرهای خود برگردیم، زیرا ایستگاه قطار میلان نیز حتمن پلیسی بود. در تاکسی رادیو روشن بود و مدام از اشغال و “سرقت اسناد” صحبت میکرد و متذکر می گردید که اشغالگران فراری اند و پلیس به دنبال آنهاست.  همین عمل باعث آن گردید، زمانیکه به بلونیا می رسم، پس از سه روز در ساعت 5 صبح در خانه به وسیله ی پلیس بلونیا دستگیر و بازداشت می شوم و با آنکه “اتهامات” اشغال کنسول را رد می نمایم، آنها پاسخ می دهند که شما می توانید منکر شوید ولی ما میدانیم که شما یکی از مسئولین این تشکیلات دانشجویی نه فقط در بلونیا، بلکه در ایتالیا هستید. البته در دوره ی اشغال مسئولیت کشوری با من نبود، زیرا از چند ماه قبل کنگره ای برگزار کرده بودیم و مسئولیت ها جابجا گشته بود و اگر اشتباه نکنم مسئوایت تشکیلات بعهده ی رفیق (ک. ن.) بود. این همان رفیق مبارزی است که همراه من و دو  رفیق دیگر، تشکل اولیه ی دانشجویی هوادار “بخش منشعب از سازمان مجاهدین م ل” را پایه گذاری نمودیم. بنابراین در رابطه با اشغال کنسولگری این ندانم کاری و ناآگاهی احمقانه ی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است که آنرا به پای من ثبت نمود. در نتیجه رفقای دیگری نیز در سازماندهی اشغال کنسولگری میلان نقش بسزایی داشتند. (2).

 طرح این مسائل از آن جهت است که از نظر سیاسی شرایط ویژه ای در آن دوره داشتم و نمایندگی های جمهوری اسلامی در ایتالیا وضعیت سیاسی ام را به خوبی می شناختند و خروج من از خانه ی “اوستیا” و سپس آمدن یک کارمند سفارت ج. ا. به جای من در آن خانه، می تواند ارتباط عنصری چون عزیز با جاسوسخانه جمهوری اسلامی را به اثبات رساند.  این را تحقیر و خرد نمودن شخصیت در چارچوب “بازی های امنیتی”  می نامند که از این طریق  و با دخالت مستقیم جاسوسخانه جمهوری اسلامی در چنین دامی قرار گرفتم و دقیقن بهرام نیز در امتداد چنین روشی، همان سیاست سرکوب شخصی را در غیاب من و با شیوه ی دیگری در شهر بلونیا اشاعه می داد. بویژه اینکه، ایشان پس از قطع برق خانه در اوستیا نه اینکه کوچکترین اقدامی ننمودند، بلکه برعکس با نفی همه چیز، گریبان خود را به آسانی از این ماجرا خارج ساختند. در چنین مسیر تاسف آوری است که بعدها  آگاهی می یابم  که آقای بهرام  سالهاست سلطنت طلب شده است و من نیز اعتراف وی را در فسبوک بوسیله ی یکی از دوستان  مشاهده کرده بودم. بنابراین او در تداوم اعمال گذشته ی خویش، در چنین مسیری قرار گرفت و  به ایران نیز سفر می نماید، اینها از دوستان نزدیک فردی هستند بنام “خسرو ی. ز.”، که با من از ایتالیا به فرانسه آمد. او نیز پس از آمدن به فرانسه، سال هاست که از نظر فکری در چنین مسیری قرار دارد و از دوستان بسیار نزدیک سلطنت طلبان و لومپن های صهیونیستی و دولت تروریستی اسرائیل می باشد.  تشکیلات دانشجویی ما، قبل از اشغال کنسولگری میلان، “خسرو” را به دلیل فساد اخلاقی از تشکیلات اخراج می نماید. پس از آنکه از بلونیا به اوستیا ی رم آمدم، چون دیگر اتحادیه دانشجویی ما از بین رفته بود، کدورت ها را کنار زده و با هم تماس هایی داشتیم زیرا ما در عین حال هر دو دانشجوی دانشکده ی “اوربینو” بودیم و هر دو با پرفسور Santarelli  کار می کردیم.

در مدت اقامت ام در رم یکی از دو نفر نمایندگان پناهجویان و پناهندگان ایرانی در ایتالیا انتخاب شدم. این انتخاب در یکی از پارک های عمومی رم (فضای سبز) با حضور چند صد ایرانی پناهجو صورت گرفت. خسرو را نیز به این همایش بزرگ آورده بودم. تعجب اینجاست که او هیچوقت فعال واقعی نبود و با اینکه همیشه در رم زندگی می کرد، با اینگونه اجتماعات بیگانه بود و من با آنکه از شمال ایتالیا به رم آمده بودم، موفق شدم با تماس های حضوری  و با کمک ایرانی های سیاسی از تشکیلات دیگر دانشجویی که با هم آشنا بودیم، با پناهجویانی که در آن دوره به ایتالیا می رسیدند، ارتباط و رابطه بویژه از طریق سازمان ملل برقرار نماییم.  زمانی که قصد آمدن به فرانسه را داشتم، او نیز تمایل به سفر نمود ولی پس از رسیدن به فرانسه و در واقع مدت چند ماهی که از اقامت ما سپری می شود، از چنین سفری با وی پشیمان می شوم. اول اینکه در درون خود نوعی دشمنی نسبت به من داشت، زیرا اخراج خود را بوسیله ی من ارزیابی می نمود. زیرا در آن زمان مسئول تشکیلات ایتالیا بودم، تشکیلاتی که چند صد نفر عضو و کاندید عضو در سراسر ایتالیا داشت و اولین نامه توبیخی او را با موافقت دو مسئول دیگر تشکیلات سراسری، امضا نموده بودم. ولی پس از مدتی که در پاریس اقامت داشتیم، دوست دختر سابق او به همراه دوستش به پاریس می آیند و با صحبتی که با من داشتند، عنوان میدارند که خسروآنزمان که با هم دوستی مشترک داشتند، یعنی با دختری بنام (Daniella)، خانه ای را که پدرش در رم برایش خریده بود تا در دوره ی دانشجویی اجاره نشین نباشد و من (یعنی دانیلا) با علاقه ای که به وی داشتم و با پیشنهادی که همواره بمن میداد که با هم تا آخر زندگی خواهیم کرد، خانه را به اسم او نمودم. ولی حالا به دلایلی از هم جدا شده ایم و پدرم سراغ خانه را می گیرد، خواهش میکنم که از وی بخواهید تا خانه را به من بازگرداند.  من در آن لحظه به تنها چیزی که فکر نمودم، اخراج او از تشکیلات ما به دلیل فساد اخلاقی بود و چون اولین نامه ی تشکیلاتی را من امضا نموده بودم (زیرا بعد از مدتی بطور مستقل از طرف واحد رم اخراج می گردد)، صحت تصمیم تشکیلاتی در وجدان ام بارور می شود. این مسئله را با یکی از دوستان بسیار نزدیک وی درمیان می گذارم (ج. ق.) و او با وی صحبت میکند. او پاسخ میدهد: زمانیکه این خانه به مالکیت من منتقل می گردد، پول آژانس معاملاتی یا محضر را پرداخت نموده است. من این پاسخ را به “دانیلا” و دوست وی می رسانم  که در مقابل می گویند که هزینه بنگاه معاملاتی نازل و مبلغ قابل توجه ای نیست و ما همه را به وی برمیگردانیم، ولی خسرو خانه را بالا کشیده بود و اهمیتی به پیشنهاد آنها نمی دهد و برای اینکه گریبان خود را از مشکلات پیش آمده رها سازد، بطور موثق با خبر شده ام که خانه را در رم فروخته است.

 این را اضافه نمایم که خسرو همراه من در سال 1991 برای اخذ پایه ی دکترای فلسفه (DEA)  در دانشگاه سوربن اسم نویسی می نماید که من در آزمون پذیرفته میشوم ولی او مردود می گردد. بعدها در دانشگاه “سن دونی” که بر خلاف سوربن فاقد آزمون واقعی دانشگاهی است، ثبت نام می نماید.

به هر صورت این عناصر کلاهبرداران اجتماعی اند و من وظیفه دارم کسانی را که بر مبنای فریب کاری و وارد شدن در “بازی های امنیتی جمهوری اسلامی” و فرد دیگری که با کلاه برداری مالی، علیه من بعنوان فعال سیاسی ـ کارگری  توطئه می نمایند، ماهیت واقعی شان را برملا نمایم.

  • ـ جا دارد از فرصت استفاده نمایم و در مورد اعتصاب غذای 17 روزه ما در رم و شرکت “تولیاتی” رفیق و همرزم لنین به اعتصاب غذا  که آورنده پیام موفقیت آمیز مطالبات ما و در نتیجه قطع اعتصاب غذا می شود وتا آنزمان 95 سال داشت یادی نموده باشم  و دوستان عزیزی را با “کادرها” در کنفدراسیون جهانی فعالیت داشتند و هنوز نیز بعضی از این عزیزان در بلونیا سکونت دارند و بعنوان مبارزان پیگیر در اعتصاب غذا شرکت داشتند، از شاهدان اعتصاب غذای طولانی مدت و موفقیت آمیز می باشند.

  • ـ اشغال کنسول فقط از طرف “اتحادیه دانشجویان ایرانی هوادار سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر” سازماندهی شده بود. ولی سه نفر بصورت  داوطابانه از هسته ی کوچکی بنام “هواداران کومه له” در صفوف ما شرکت داشتند. دو نفر در داخل کنسولگری و نفر سوم در بیرون کنسول مستقر بود. این هسته ی کوچک “هواداران کومه له” که در فلورانس سکونت داشتند و از طریق واحد اتحادیه دانشجویی ما در این شهر به طریقی در جریان احتمالی اشغال قرار گرفته بودند، تمایل به شرکت در اشغال را اعلام نموده بودند که رفقا این مسئله را در اختیار مسئولین تشکیلات قرار می دهند که همگی به استثنای من با شرکت آنها مخالفت می کنند. البته رفقا دلیل سیاسی ـ تشکیلاتی مبنی بر مسئولیت خطیری که در رابطه با اسنادی بود که باید جهت خروج رفقا در اختیارشان بویژه در ترکیه و پاکستان قرار می گرفت و دلیل دوم رفقا این بود که در زمان اشغال یعنی سال 1360 هسته ی مذکور رابطه ی تشکیلاتی با “کومه له” در داخل نداشت در نتیجه رفقای ما نمی توانستند بخشی از اسناد را در اختیار شان قرار دهند. بنابراین رفقا  بمن اعلام کردند که پیشنهادم در ارتباط با شرکت شان در آکسیون منطقی نیست و بالاخره بعنوان احترام   به نظراتم، پذیرفتند که کمال تشکر را از مسئولین کشوری در آن دوره ابراز کرده بودم. باید نمونه ای از مراعات اکید رفقا در چارچوب همین آکسیون را متذکر گردم. از آنجا که یک رفیق از تشکیلات دانشجویی ما به دلیل عدول از مبانی و پرنسیپ های سیاسی به مدت شش ماه از عضویت معلق گشته بود (و در این شش ماه با فعالیت مستمر، فعالیت پیکارگری را به اثبات میرساند)، پس از برگشت به عضویت تشکیلاتی، با آنکه آمادگی خود در اشغال کنسولگری را اعلام داشته بود، تا آخرین روز به اشغال، پاسخی از مسئولین ما نمی گیرد و به سکوت گذاشته می شود، زیرا رفقا با شرکت وی در این آکسیون توافق نداشتند. این آکسیون فقط از تشکیلات ما سازماندهی شده بود و شرکت دو نفر جدا از تشکیلات ما در آکسیون درونی و یک رفیق دیگر در خارج از کنسولگری، جنبه ی همستگی داشت. بعنوان نمونه هر دو  پرچم ها یا بنر بزرگی که از دو پنجره ی  کنسولگری میلان واقع در “Piazza Duomo”  آویزان گشته بود،  بنام “اتحادیه دانشجویان ایرانی هوادار سازمان پیکار…” بودند و امضای مشترکی در این آکسیون اشغالی موجود نبود.

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

فشرده و کوتاه به بحران پسا سازمانی پیکار

پرنسیپ های تشکیلاتی ما در سابق مملو از صداقت سیاسی بود با این تفاوت که از دیدگاه مواضع سیاسی، نگاه غیر طبقاتی نسبت به طبقه کارگر داشتیم و زمانیکه در تند پیچ های اجتماعی قرار می گرفتیم، به جای پیشبرد بینش پرولتری، بیش از بیش، دیدگاههای سوسیال دموکراتیک و ضد دیکتاتوری  را حاکم می نمودیم. در چنین مسیری وظیفه خود میدانم نکاتی از تجربیات پسا بحران سازمانی را بازگو نمایم.

پس از متلاشی شدن سازمان پیکار، رفیق پوران بازرگان و تراب حق شناس با تمام همت خویش، سعی در جمع آوری اسناد نمودند و توانستند که تا حدود زیادی آثار آنرا حفظ کنند. رفیق پوران در تمام جلسات و آکسیون های سیاسی در پاریس شرکت داشت و از آنجا که به وجه مبارزه ی طبقاتی کارگران وفادار مانده بود از ابتکار سیاسی ـ عملی برخوردار بود. یاد دارم که در سال 2004 برای سازماندهی “جنبش صلح” در پاریس و پس از چندین جلسه، اساسنامه ای در این مورد تدوین نمودیم. رفیق پوران که در تمام جلسات حضور داشت، در آخرین جلسه، اساسنامه را راست روانه دانست و از فعالیت در آن خودداری ورزید. ما این رفیق وفادار و فعال خستگی ناپذیر را در سال 2006 از دست دادیم.

رفیق تراب در همایشات سیاسی به دلایلی شرکت نمی کرد ولی چهره ای عمیقن انسانی داشت. وی بیش از بیش به آگاهی های فلسفه ی دینی مسلط بود. ولی تلاشی سازمان پیکار که وی بعنوان “خاموشی سازمان” ارزیابی می نمود، تمام وجودش را محصور ساخته بود. او مرا “احمد بلوین” مینامید و می گفت قبل از اینکه به فرانسه بیایی من ترا به این اسم می شناختم، بنابراین همین اسم را حفظ خواهم کرد. البته ما راهمان تقریبن جدا بود زیرا رفیق تراب کاملن و به نوعی آکادمیک ـ انتقادی می اندیشید ولی برای من بیش از بیش مبارزه ی فکری و اندیشیدن همراه با عمل و سازماندهی اهمیت داشت. در واقع اندیشه و عمل می باید امتزاج یابند و  نمی توانستم بطور انتزاعی به هر کدام بنگرم. از این نظر یکدیگر را کم می یافتیم. وقتی از ایتالیا وارد فرانسه شدم، پس از چند روز با رفیق ملاقات نمودم، وی به من پیشنهاد همکاری با “اندیشه و پیکار” نمود. ایکاش این پیشنهاد را عملی می ساختم و ایکاش رابطه ام را با رفیق عزیزی چون تراب گسترش می دادم و در این مسیر بویژه در رابطه با فلسفه ی دینی خیلی چیزها می آموختم و مطمئن بودم که پس از نگارش دو کتاب “فلسفه ستیزی دینی” و “غروب آفتاب” به تداوم کتاب ها پرداخته و از قرن دوازده و سیزده میلادی تا به امروز  می رسیدم و من نیز به نوبه ی خود، دیالوگ مبارزه ی طبقاتی را با وی تقسیم می نمودم. واقعیت این است که رفیق تراب بیش از بیش با زحماتی بی شائبه به جمع آوری اسناد می پرداخت و در رابطه با جنبش کارگری ایران و وضعیت طبقاتی آن مداخله ی چندانی نداشت و در چنین مسیری پس از مرگ رفیق پوران تنها بود و سه چهار نفری که در اطراف اش بودند، نه در تشکیلاتی بعنوان مبارزان حرفه ای در داخل کشور سازماندهی شده بودند و نه تجربه ی چنین پیکاری را در صحنه ی  خارج کشور داشتند. مجموعه ی این شرایط بویژه پس از مرگ زنده یاد پوران بازرگان، باعث آن می شود که “اندیشه و پیکار” در بعضی نکات، سیمای واقعی خود را نه اینکه خدشه دار می نمود، بلکه در مواردی نسبت به شهدای سازمان پیکار گستاخی صورت می پذیرفت و این عمل مخربانه نه از طرف رفیق تراب، بلکه از روزنه های دیگری سر برون می آورد. زیرا بخشی از جان باختگان سازمان پیکار مستقیمن با همکاری عناصر سازمان فدائیان اکثریت با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستگیر، شکنجه و تیرباران شده اند. آنها حتا با ماموران سرویس های مخفی ج. ا. در چهار راه های حساس به شناسایی پیکارگران می پرداختند. آنها چنان ترس و وحشتی از سازمان داشتند که به جنایتی نظیر آنچه که در فوق آمده، مرتکب میشدند. بنابراین کسی و یا کسانی که حال و هوا و زائده ی چنین سیستم فکری را در سایت “اندیشه و پیکار” انتشار میدهد در حقیقت به آرمان جان باختگان سازمان پیکار گستاخی نموده و نمی تواند در زمره ی اندیشه های سازمانی قرار گیرد.

بعنوان نمونه وقتی که دیده می شود، مطلبی از سایت “ایران امروز” (یکی از سایت های سازمان فدائیان اکثریت) بطور کامل همراه “لوگو” ی این سایت در “اندیشه و پیکار” مندرج شده، چه احساسی به آنانی که در صفوف سازمان رزمیده اند، دست میدهد. زیرا اینها با اندیشه ی سازمان پیکار بیگانه اند. زمانی که من همراه یک رفیق …. با چنین مطلبی در سایت “اندیشه و پیکار” روبرو می شویم، نامه ای در اکتبر 2014 با مضمون زیر به رفیق تراب حق شناس می نویسیم:

رفیق تراب با سلام

قبل از همه با آگاهی از شرایط سخت و دشواری که در این دوره سپری می سازید، برایتان آرزوی سلامتی داریم و اینکه امروز قلم بدست گرفته ایم و سطوری را برایتان به نگارش میآوریم به دلیل وابستگی فکری ما به نیروی سیاسی مشخصی بوده که دیگر موجودیت تشکیلاتی ندارد ولی اندیشه آن و به ویژه خدمتی که در این زمینه به جنبش کارگری و کمونیستی ایران نموده است، نمی تواند از نظرها دور شود و بر عکس، مشی سیاسی و عمل آن ماندگار می ماند. منظور ما “بخش منشعب از سازمان مجاهدین (م ل)” و در تداوم آن “سازمان پیکار…” است که از تند پیچ های مبارزه ی طبقاتی گذر نموده و در مسیر مبارزه، دشواری های بس سنگین و سختی  را تجربه  و نزدیک به هشتصد انسان پیکارگر کمونیست را در راه سوسیالیسم و آزادی و برای جنبش کارگری فدا نمود.

خط و مشی حاکم بر سازمان، مبارزه علیه بورژوازی و نیز وابستگان و جیره خواران آن در جنبش کارگری بود که در چارچوب رویزیونیسم و رفرمیسم فعالیت دارند. تمام اسناد موجود سازمانی این گفته را تایید می کند و به ویژه سازمان پیکار، اولین نیرویی بود که بوسیله ی خائنین رویزیونیست توده ای و سازمان اکثریت در همکاری مستقیم با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران، پیکارگران کمونیست را شناسایی و تعقیب می نمودند و در چنین مسیری بسیاری از آنان به جوخه های تیر و اعدام گرفتار آمدند و جان خود را از دست دادند. بنابراین دستان جنایتکار توده ای ـ اکثریتی به روشنی در کشتار رفقای پیکارگر، خونین است. سازمان در حالیکه با قلم علیه سیاست ضدانقلابی و ضد کارگری آنان افشاگری می نمود، آنها با شمشیر سر رفقای ما را بریدند

سایت “اندیشه و پیکار” بوسیله ی شما در چارچوب دفاع از آرمان های “بخش منشعب” و “سازمان پیکار” پی ریزی شده است. ولی متاسفانه مطالبی در سایت انتشار دارد که در جهت مشخصی، نه تنها با خط و مشی و بینش سازمان پیکار در تضاد قرار گرفته، بلکه مجبوریم با شگفتی عنوان داریم که پشت نمودن و توهین به خون های ریخته شده می باشد. و آن زمانی است که “سایت اندیشه و پیکار” برای نشان دادن یکی از تظاهرات در پشتیبانی از جنبش قلسطین علیه صهیونیسم اسرائیل در داخل کشور، که بوسیله ی سایت “ایران امروز”، یکی از سایت های سازمان جنایت کار اکثریت انتشار یافته  را نه بطور جدا، بلکه همراه با سایت “ایران امروز” در سایت “اندیشه و پیکار” انتشار می دهد.

ما برای اعتراض رفیقانه به چنین عملی، و جهت وفاداری به آرمان های گذشته سازمانی و نیز احترام به خون رفقای پیکارگر کمونیست، خواهان حذف این مطلب از سایت “اندیشه و پیکار” می باشیم. زیرا یکی از بینش های اساسی سازمان پیکار، مبارزه مداوم علیه تفکر رویزیونیستی و ضد کارگری حزب توده و فرزند خلف آن فدائیان اکثریت و همه ی عوامل و عناصر خائن و مزدور آنان بود که شما نیز در صفوف چنین اندیشه ای در گذشته، رزمیده و آبدیده شده بودید.

با احترام

… و احمد بخردطبع

————————————–

ولی پس از چندی با تاخیر (که دلیل آن مطرح می شود)، رفیق تراب اینگونه پاسخ می دهد:

سلام رفقای عزیز احمد و …

ضمیمه ای که چند مدت پیش با ایملتان برایم فرستاده بودید بالاخره پیدا کردم. متاسفم که دیر

متوجه شدم. چند هفته پیش بود که به رفیق احمد گفتم که دریافت نکرده ام و با ایمیل به شما

گفتم که ضمیمه ای در کار نبود.

از طرف دیگر من نمیدانم چطور این مطلب روی سایت گذاشته شده بدون توجه به منبع آن

که ایران امروز است.

با تشکر از تذکرتان و قبول انتقادی که مطرح کرده اید، از رفیقی که مسئولیت کار سایت ما

را بر عهده دارد می خواهم که این مطلب را کلا حذف کند.

دست شما را می فشارم

درود

تراب

—————————————–

آنطور که رفیق تراب برای ما می نویسد، وی در جریان انتشار مطلب با آرم و “لوگو” ی سازمان فدائیان اکثریت قرار نداشت و فرد یا کسانی که سایت را اداره می کردند، تعدادشان از انگشتان یک دست نیز کمتر بود و رفیق تراب به دلیل وضعیت مزاجی، دیگر نمی توانست سایت را اداره و کنترل نماید و فردی که مطلب را نه بصورت جداگانه، بلکه همراه با سایت “ایران امروز” در “اندیشه و پیکار” قرار می دهد، نمی تواند کسی باشد که در صفوف “سازمان پیکار” مبارزه نموده است. بویژه اینکه مطلب یاد شده تا چند ماه در سایت باقی مانده بود. باید اضافه نمایم که افرادی نیز موجودند که قبلن در چارچوب سازمان فعالیت داشتند ولی به دلایلی رها کرده اند و با سیستم بورژوازی مراودت و همکاری دارند و راهشان جدا شده است. از طرف دیگر، فرد و یا افرادی می توانند به دلیل دوستی و نزدیکی خود با رفیق تراب و یا هر رفیق دیگر پیکارگر، موجود باشند، اینگونه نزدیکی و دوستی و حتا خدمت به آنها، شخصی بوده و هیچ نشانه ای از تعلق تشکیلاتی به سازمان پیکار را در مسیر خود نخواهد داشت. البته انتقاداتی به رفیق عزیز ما تراب حق شناس وارد است. ما در شرایطی چنین گستاخی به شهدای سازمان پیکار را مطرح کرده بودیم، که معضلات دیگری نیز موجود بود. به عنوان نمونه سایت های مترقی را سراغ داریم که همه ی سایت ها را، از اپوزیسیون های انقلابی و بورژوایی و حتا غیر اپوزیسیونی (منظور سایت های دولتی ج. ا.)، جهت اطلاعات هر چه بیشتر کاربران، در “پیوندها” و یا در بخش “سایت های دیگر” وارد می نمایند و بدان جنبه ی عمومی می بخشند و این مسئله نمی تواند اشکالی ایجاد نماید. ولی برعکس سایت های دیگری موجودند که فاقد “پیوند” عمومی بوده و فقط سایت های مترقی را انتخاب نموده و در لیست “پیوندها” و یا “سایت های دیگر” در بطن سایت خود وارد می سازند. سایت “اندیشه و پیکار” در زمره ی آن سایت هایی است که “پیوند” آن غیر عمومی و از برگزیده گی برخوردار است. زمانیکه این سایت پیوند “شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران” را در سایت خود می گنجاند، در واقع یک گروه کوچک را که با خائنین سازمان اکثریت در همکاری مداوم قرار دارد، تبلیغ می نماید. آیا این “پیوند” با طبیعت و مواضع “سازمان پیکار…” که “سازمان اکثریت” دشمن خونی آن بود، می تواند تباین و هماهنگی داشته باشد. کسی که شرکای دشمن خونی سازمان پیکار را در “اندیشه و پیکار” پیوند می دهد، نمی تواند در افق مبارزاتی سازمان پیکار ارزیابی گردد و برای کسانی چون من که از دوران “بخش منشعب…” در خدمت آن قرار داشت، غیرقابل بخشش است. هم اکنون این پیوند از سایت حذف شده است. زیرا چنین نیرویی با نزدیکی به “حزب چپ” دیگر وجود خارجی ندارد ولی کماکان لینک های دیگری همانند “سازمان اتحاد فدائیان” که یکی از شرکای سازمان فدائیان اکثریت و یا “حزب چپ” است مشاهده می شود و نیز “سازمان کومله…” از بخش آقای عبداله معتدی، جریانی بورژوا ـ ناسیونالیستی که در سازش مستمر با امپریالیسم جهانی و قدرت های نظام سرمایه داری قرار دارد و حتا نقشه های ترور این بخش از “کومله” علیه احزاب کمونیستی برملا شده است، بصورت پیوند در عبارتی بعنوان “سایت های دیگر” در “اندیشه و پیکار” تبلیغ می شوند. باید اضافه نمایم که این سایت پس از مرگ زنده یاد تراب حق شناس، پیوندها را بطور کامل حذف نموده است. برای من فقط یک وظیفه می ماند؛ دفاع از جانباختگان این سازمان، زیرا “سازمان پیکار…” با مواضعی که ارائه میداد، امروزه نمی تواند جایگاهی در اندیشه ام داشته باشد و هدف نهایی ام خدمت به جنبش کارگری و مبارزه در جهت تشکل سراسری انقلابی آن، یعنی حزب کمونیست ایران است که باید ایجاد شود.

از میان مقالاتی که تا کنون ارائه داده ام، دو یا سه مطلب مستقیمن با پیشنهاد رفیق تراب نگارش یافته است. که یکی از آنها مقاله ی “خودکشی نیروهای کار در فرانسه” است. رفیق حتا به محل کار من می آمد و تمام اسناد را در اختیارم قرار می داد. مطلب در “دفاع از آرمان های بخش منشعب از سازمان مجاهدین و سازمان پیکار…” نیز، با دیالوگی که با وی داشتم و پیشنهاد نمودم که وی پاسخی به مصاحبه ی آقای مجتبی طالقانی با “صدای آمریکا” بدهد، در غیر این صورت اگر کسی حاضر نباشد، من خواهم نوشت، پیشنهادم را پذیرفت ولی از من خواست که قبل از انتشار، برای رفیق ارسال دارم تا وی مشاهدات خود را به عمل آورد و من نیز به خواست و اراده ی رفیق احترام گذاشتم.

احمد بخردطبع

پاریس ، 16 فروردین 1399  ــ  4 آوریل 2020

انتشار بیرونی با ملاحظاتی چند: 11تیر1402  ـ  2 ژوئیه 2023

About admin

Check Also

ضمیمه ای بر مقاله “من و اپوزیسیون های اشرافی و…” (سولیداریتی سنتر) ـ احمد بخردطبع

  مطلبی را که در گذشته تحت عنوان “من و اپوزیسیون های اشرافی…”  به نگارش …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *