انقلاب [۱۸۴۸] پیشروی کرد و به جلو رفت، اما نه با دستاوردهای تراژیک-کمیکِ بلافاصلهاش بلکه، برعکس، با ایجاد یک ضدانقلاب نیرومند و متحد، با ایجاد حریفی که حزب سرنگونیطلب فقط در نبرد با آن به یک حزبِ پخته و واقعاً انقلابی بدل شد.
کارل مارکس، مبارزات طبقاتی در فرانسه
سلطنتطلبان و ناسیونالیستهای آریایی و ایرانپرستانی که حسرت دوران مجد و عظمت امپراتوری پارس را میخورند سلطنت محمدرضاشاه را حکومتی برحق میدانند که نمیبایست سرنگون میشد. پاسخ این «نمیبایست» را البته تاریخ داده است و نیازی به بحث ندارد. چراکه اگر شق دیگری جز سرنگونی وجود میداشت همان متحقق میشد. همین که سرنگونی، و نه هیچ شق دیگری، به وقوع پیوسته گواهی است بر اینکه جز سرنگونی هیچ راه دیگری برای رژیم شاه وجود نداشته است. اما در این مورد که چه عامل یا عواملی سرنگونی این حکومت را رقم زد نظر واحدی در میان طرفداران آن وجود ندارد. برخی میگویند کشورهای سرمایهداریِ غرب بهویژه آمریکا و انگلستان پشت شاه را خالی کردند و همین باعث سرنگونی او شد. برخی دیگر مماشات خودِ شاه با اپوزیسیون و تزلزل او از سرکوب قطعی این اپوزیسیون را عامل سرنگونی میدانند. برخی نیز نقش روشنفکران بهویژه احزاب و گروههای های چپگرا و ضدامپریالیست را در این سرنگونی عمده میدانند. اما کمتر دیده شده یا شاید اصلاً دیده نشده که آنها عامل اصلیِ سرنگونی حکومت شاه را مبارزۀ مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان دانسته باشند. ظاهراً از نظر این جریانهای سیاسی، تودههای مردم یا از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی اوضاعشان چنان خوب بوده – چنانکه در رسانههای طرفدار آنها تبلیغ میشود – که اساساً مخالف رژیم شاه نبودهاند و به همین دلیل در سرنگونی این رژیم نقشی نداشتهاند، یا در سرنگونی نقش داشتهاند اما نمیدانستهاند دارند چه کار میکنند و همچون برههای معصوم و بیگناه گوشت دَم توپ آخوندها شدهاند. بهسخن دیگر، از نظر این جریانهای سیاسی، در سال ۱۳۵۷ مردم صرفاً انقلاب کردند تا جمهوری اسلامی را به قدرت برسانند. یعنی، بهنظر این جریانهای سیاسی، کل انقلاب ۱۳۵۷ چیزی جز بهقدرترسیدن جمهوری اسلامی نبوده است. این ادعا که مردم مخالف رژیم شاه نبودند ادعایی جدی نیست و رد آن نیازی به استدلال ندارد. همان حضور میلیونیِ مردم در خیابانها با شعار اصلیِ «مرگ بر شاه» برای رد آن کفایت میکند. اما معادلگرفتن جمهوری اسلامی با انقلاب ۱۳۵۷ موضوع مهمی است و نیاز به بحث دارد. مطلب حاضر بر اساس این نیاز نوشته شده است.
یکی از کسانی که انقلاب ۱۳۵۷ را معادل جمهوری اسلامی می داند منوچهر بختیاری، پدر زنده یاد پویا بختیاری، است، معترض جوانی که در آبان ۱۳۹۸ به دست جمهوری اسلامی کشته شد. منوچهر بختیاری، که به ناحق هم فرزندش را از دست داده و هم خود به بند کشیده شده، به همان اندازه به ناحق و البته تحت تأثیر سلطنتطلبان، میپندارد که با حمله به انقلاب ۱۳۵۷ در واقع به جمهوری اسلامی حمله کرده است. او روز ۲۲ بهمن را «روز عزای ملی، روز بدبختی و فلاکت مردم ایران» اعلام کرده است. تنها سالخوردگان نیستند که در سالهای اخیر در معرض ترکش این پروپاگاندای سلطنتطلبان قرار گرفتهاند. جوانانی نیز هستند که فکر میکنند «کودکی و نوجوانی و جوانی»شان «زیر آوار» انقلاب ۱۳۵۷ رفته و نابود شده است. برای نمونه، دختر جوانی در ویدئویی که منتشر کرده با حالتی از بغض و نفرت احساس خود را چنین بیان میکند:
« … ازتون بیزارم، از تمام شما نطفههای پنجاه و هفتی بیزارم، از شما رسانهچیها بیزارم، از تمام شمایی که دست به دست هم دادین و جمهوری اسلامی را سر ماها آوار کردین، کودکی و نوجوانی و جوانی ما رو، کشورمان رو، ایرانمان رو، سرمان آوار کردین، بیزارم، بیزارم. دستهدستهجوانانمان رو … شماها دریایی از خون راه انداختین تو ایران، هنوزم که هنوزه طلبکارین، هنوزم که هنوزه طلبکارین … اما این دو تا را در دو کفۀ یک ترازو بذاریم! موج ملیگرایی که از سال ۹۵ راه افتاد در یک کفه و کل دَم و دستگاه شما را در کفۀ دیگه. شما حتی یک ذره هم نمیتونین کفۀ اول را تکون بدین! اثباتش جوانان دلیری مثل مجیدرضا رهنورد، مثل محمد حسینی، مثل محمدمهدی کرمی، تمام اینا اثبات خیانت شما و سرافرازی ایران است؛ ایران دوباره ایران میشه و شما لِه میشین! لِه میشین!»
میبینیم که این دختر جوان «کل دَم و دستگاه» جمهوری اسلامی را «نطفههای پنجاه و هفتی» میداند. تاریخی که ناسیونالیستها و سلطنتطلبان آن را بنویسند و به خوردِ جوانان بدهند بهتر از این نمیشود. در این تاریخ، کل آن «نطفههای پنجاه و هفتی» که در طول این ۴۵ سال بهویژه در دهۀ ۶۰ به دست «دَم و دستگاه» جمهوری اسلامی قلع و قمع و نابود شده یا در شکنجهگاهها و سیاهچالها به بند کشیده شدهاند هیچ جایی ندارند. البته فقط سلطنتطلبان و ناسیونالیستها نیستند که مرتکب این تحریف تاریخ میشوند. اصلاحطلب لییرالِ درماندهای نیز که جمهوری اسلامی همسوییاش با اصلاحطلبان حکومتی را به بنبست کشانده به جای آنکه با جمهوری اسلامی مبارزه کند دق دلاش را سر انقلاب «پنجاه و هفت» خالی میکند و میگوید «از هر چیزی که بوی پنجاه و هفت بدهد بدم میآید!». اینان همه انقلاب ۱۳۵۷ را با «دَم و دستگاه» جمهوری اسلامی یککاسه میکنند و معادل میگیرند. چرا؟ برای آنکه انقلاب را تخطئه کنند و برای ایدئولوژیِ ضدانقلابیِ «اینهمانی انقلاب ۱۳۵۷ و جمهوری اسلامی» تضمینی به دست دهند. ببینیم این ایدئولوژی چهگونه هم تاریخ را منعکس و هم آن را تحریف میکند.
دست کم در طول ۱۵۰ سال تاریخ اخیر ایران، مردم در مبارزۀ خود با رژیمهای حاکم در کنار روحانیت قرار داشتهاند و تابع آن بودهاند. روحانیت هم مرجع مردم بوده و هم ملجاءِ آنها:
۱-در سال ۱۲۶۸ شمسی، ۱۷ سال پیش از صدور فرمان مشروطیت، ناصرالدین شاه، که همچون شاهان دیگر تمام مملکت را ملک شخصی خود میدانست، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را برای ۵۰ سال در ازای سالی ۱۵ هزار لیره و یکچهارم سودِ سالانه به یک انگلیسی به نام تالبوت داد، که بعداً شرکت انحصاریِ «رژی» را تأسیس کرد. تجارِ توتون و تنباکو به این امتیاز اعتراض کردند، زیرا از این قرارداد ضرر میکردند. آنان به روحانیت پناه بردند و روحانیت نیز، که از این اعتراض منتفع میشد، طلب کمک آنها را اجابت کرد و، پس از گذشت مدتی از اجرای قرارداد، میرزای شیرازی، از مراجع تقلید، مصرف توتون و تنباکو را حرام اعلام کرد. با تبعیت عموم مردم از این فتوا، ناصرالدین شاه عقبنشینی کرد و با دادن ۵۰۰ هزار لیره خسارت به شرکت انگلیسی، قرارداد را به هم زد.
۲-واقعۀ رژی نقطۀ آغاز جدال روحانیت با سلطنت بر سر قدرت سیاسی بود. در جنبش مشروطیت، مردمِ به تنگ آمده از ستم سلسلۀ قاجار به مخالفت با پادشاهی مظفرالدین شاه برخاستند و از این پادشاه ابتدا درخواست «عدالتخانه» کردند، که سپس این درخواست به خواست مجلس شورا برای مشروطکردن قدرت شاه تبدیل شد، که البته هیچگاه متحقق نشد. در این مبارزه، اکثریت مردم تابع روحانیت بودند، که حتی جناح مشروطهطلب آن – چه رسد به جناح مشروعهطلباش – از موضع ارتجاعی با سلطنت مخالفت میکرد و برای این امر از ابزارهای مذهبی همچون تحصن در حرمهای قم و شاه عبدالعظیم، که در عین حال مورد اعتقاد و احترام اکثریت مردم بودند، استفاده میکرد. بنابراین، اکثریت مردم مخالفت خود با خودکامگی و سلطنت مطلقۀ شاهان قاجار را در زیر پرچم روحانیت پیش میبردند و گوش به فرمان این نیروی اجتماعی بودند.
۳-حکومت رضاشاه، اگر چه نخست همچون راه حلی برای رفع از هم پاشیدگی کشور با استقبال مردم رو به رو شد، اما آنگاه که به سرکوب عریان متوسل شد با مخالفت مردم رو به رو شد. وقتی به کشف حجابِ اجباری دست یازید با مخالفت روحانیت مواجه شد و مردم در این مخالفت از روحانیت تبعیت کردند. اقدام قلدرمنشانۀ رضاشاه برای حذف روحانیت از عرصۀ سیاست نیز مردم را بیش از پیش بهسوی روحانیت سوق داد.
۴-نه اصلاحات ارضی و نه «انقلاب سفیدِ» حکومت محمدرضاشاه هیچکدام نتوانستند تودههای مردم بهویژه کارگران و زحمتکشان را بهسوی این حکومت سوق دهند. اصلاحات ارضی، اگر چه شیوۀ تولید سرمایهداری را بر کشور حاکم کرد، اما از آنجا که این حاکمیت از بالا و بهگونهای ارتجاعی-بوروکراتیک و با تبدیل زمینداران بزرگ به سرمایهداران کلان صورت گرفت، از یکسو کارگران و زحمتکشان را از خود راند و، از سوی دیگر، روحانیت را نیز راضی نساخت. این نارضایتی روحانیت که در اصلاحات ارضی بخشی از زمینهای خود را از دست داده بود، خاصه آنگاه تشدید شد که «انقلاب سفیدِ» شاه به زنان «حق رأی» داد، اقدامی شبهمدرنیستی که هدف آن تزیین ویترین استبدادی شاه بود. بنابراین، «انقلاب سفیدِ» شاه نه تنها نتوانست کارگران و زحمتکشان را از روحانیت جدا کند بلکه آنها را بیش از پیش به یکدیگر نزدیک کرد، نزدیکییی که خود را در جنبش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نشان داد.
۵-با این تفاصیل، و با دنبال کردن سیر رابطۀ مردم با روحانیت از مشروطیت تا انقلاب ۱۳۵۷، بیایید از خود بپرسیم که چرا در انقلاب ۱۳۵۷ تودههای مردم برای مبارزه با سلطنت شاه نباید بازهم به زیر پرچم روحانیت میرفتند؟ آیا، با توجه به این سیر تاریخی، مراد روحانیت از انقلاب ۱۳۵۷ پیشاپیش حاصل نشده بود؟ آیا با تغییر ریلی که از دی ماه ۱۳۵۶ به بعد در این انقلاب اتفاق افتاد، و در جریان آن جامعه به نسبتی که به چهلمها و مسجدها و تاسوعاها و عاشوراها نزدیک میشد از آزادی و رفاه و برابری دور میشد، نباید به این نتیجه میرسیدیم که داریم به نقطۀ پایانِ یک رویداد تاریخی یعنی روی کار آمدن یک حکومت دینی در ایران نزدیک میشویم، نقطۀ پایانی که آغازش واقعۀ رژی بود؟
بنابراین، اکنون که پس از وقوع (post factom) به انقلاب ۱۳۵۷ نگاه میکنیم، روی کار آمدن جمهوری اسلامی را نتیجۀ محتوم انقلاب ۱۳۵۷ میبینیم، و تا آنجا که چنین است سلطنتطلبان و ناسیونالیستها و اصلاحطلبان کذایی حق دارند انقلاب ۱۳۵۷ را معادل جمهوری اسلامی بدانند. سخن آنها تا اینجا انعکاس واقعیت تاریخ است. اما، بهقول مولوی، صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. اگر دقت کنیم میبینیم که در این انقلاب علاوه بر به قدرت رسیدن روحانیت یک اتفاق دیگر نیز افتاده است، و آن تغییر رابطۀ مردم و روحانیت است. تا پیش از به قدرت رسیدن روحانیت، مردم و روحانیت در کنار یکدیگر بودند و با سلطنت، اعم از قاجاری و پهلوی، مبارزه میکردند، گرچه مبارزۀ آنها هرگز از یک سنخ و با یک هدف و افق مشترک نبود. اکنون و پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، آنها دیگر با هم نیستند: روحانیت به قدرت رسیده اما مردم همچنان فاقد قدرتاند. و این تغییر را انقلاب ۱۳۵۷ بهوجود آورده است. بهعبارت دیگر، با انقلاب ۱۳۵۷ مردم و روحانیت از یکدیگر جدا شدند، و روحانیت به قدرتی حاکم و استبدادی علیه مردم تبدیل شد. انقلاب، روحانیت را به قدرتی بر ضد مردم بدل کرد. این همان تفاوت بزرگ بین انقلاب و جمهوری اسلامی است که جریانهای سیاسیِ نامبرده نمیتوانند آن را ببینند و، از همین رو، تاریخ را تحریف میکنند. آنها نمیتوانند ببینند که با انقلاب ۱۳۵۷، جامعه به پیش رفته و یک گام بزرگ به جلو برداشته است. آیا برداشتن نقاب از چهرۀ روحانیت و عریان کردن ماهیت واقعی او پیشروی جامعه نیست؟ آیا تبدیل روحانیت «متحد» مردم، روحانیتی که ظاهراً به سود مردم فتوا صادر میکرد و توتون و تنباکو را حرام اعلام میکرد، به روحانیتِ در قدرتی که بزرگترین استثمارگر جامعه است و تمام ثروت مردم را تحت عنوان «بیت المال» ملک طلق خود میداند، پیشروی جامعه نیست؟ آیا تبدیل روحانیتی که در جریان مشروطیت در جهت منافع خود در قم و شاهعبدالعظیم تحصن میکرد و آن را دفاع از مشروطیت و حقوق مردم جا میزد به روحانیتِ درقدرتی که تظاهرات مردم را به گلوله میبندد و برای طناباش دنبال گردن میگردد، پیشروی جامعه نیست؟ آیا تبدیل روحانیتی که با کشف حجاب رضاشاهی مخالفت میکرد به روحانیتِ درقدرتی که خود بهضرب شلاق و باتوم و گلوله روسری سر زنان میکند، پیشروی جامعه نیست؟ آیا تبدیل روحانیتی که با حق رأی زنان مخالفت میکرد و آن را به سود زنان جا میزد به روحانیتِ درقدرتی که آشکارا وظیفۀ زنان را صرفاً بچهداری و رختشویی و غذاپختن و بهطور کلی خانهداری میداند، پیشروی جامعه نیست؟ در یک کلام، آیا تبدیل نیرویی که مردم دست کم در ۱۵۰ سال اخیر آن را مرجع و ملجاء و دستکم دوست خود میدانستهاند به نیرویی که اکنون در تجمعات و تظاهراتِ خود آن را آشکارا «دشمن» خود اعلام میکنند، پیشروی جامعه نیست؟ آیا آشکار شدن ماهیت حکومت دینی برای مردمی که بیش از صد سال آن را تنها راه رسیدن به عدالت میدانستند، و رسیدن مردم به جایی که جدایی دین از حکومت را طلب میکنند دستاورد و پیشرفت مهم و تاریخی نیست؟
میتوان پرسید: بله، جامعه به پیش رفته، اما این پیشروی به چه قیمتی به دست آمده است؟ پرسش درستی است: بدون شک، با قیمتی بس گزاف، به قیمت کشتار صدها هزار نفر در جنگ و سرکوبهای پی در پیِ در چهل و پنج سال اخیر، به قیمت فقر و فلاکت و سیهروزی میلیونها نفر، به قیمت دست کم صدسال پسرفت جامعه از هر نظر، به قیمت … . اما مگر تا کنون هیچ پیشرفتی بدون تاوان به دست آمده است؟ آیا مردمی که دستکم برای یک قرن و نیم عبد و عبید روحانیت بودهاند نباید تاوان آن خوشخدمتیها و پامنبریهای خود را بپردازند؟ و اصولاً مگر تاریخ چیزی جز پیشرفت انسان از طریق پسرفت برای تدارک شکل جدیدی از پیشرفت است؟ آیا رنسانس اروپا نوعی پسرفت به عهد باستانِ یونان و روم برای پیشروی بهسوی ایجاد یک اروپای مدرن نبود؟ آیا جامعۀ سیاسی فرانسۀ پس از انقلاب ۱۷۸۹ دوباره به دوران سلطنت بوربونها بازنگشت تا جمهوری جدیدی بر پا کند و به سوی کمون پاریس پیش رود؟ از اینها مهمتر، آیا مالکیت خصوصی نسبت به مالکیت اجتماعیِ آغازین عقبگردی نیست که بشر باید تاوان آن را بپردازد تا به شکل نوینی از مالکیت اجتماعی دست یابد؟
انقلاب سال ۱۳۵۷ زنده است. نمیتوان آن را زنده به گور کرد.
کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری
۲۰ بهمن ۱۴۰۲