ضمیمه ای بر مقاله “من و اپوزیسیون های اشرافی و کلاه مخملی پاریس”(سولیداریتی سنتر)مطلبی را که در گذشته تحت عنوان “من و اپوزیسیون های اشرافی…” به نگارش آورده بودم، و در قسمت هایی از آن به نقش مخرب آقای بهروز عارفی علیه من در مسیر فعالیت ها در چارچوب “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ، فرانسه”، از جمله به هنگام اعتصاب غذای ژوئن 2009 در پاریس اشاره رفته بود، مبنی بر این که در مواقعی که مهمانان فرانسوی از احزاب مختلف شرکت داشتند، زمانی که نوبت صحبت به من می رسید، میکروفون را از دستم می قاپید. زیرا ایشان مطابق روال همیشگی از طرف “راه کارگری های پاریس” که چند تنی بیش نیستند، بعنوان مجری برنامه انتصاب می گردید. البته همانطور که در مقاله ی یاد شده متذکر شده بودم، ایشان در اعتصاب غذا بسر نمی بردند و از پاریس فقط حسن حسام و من در این اعتصاب شرکت داشتیم و بقیه از آلمان و سوئد بودند. دن کیشوت های شناخته شده ی سیاسی پاریس فقط در نشیمن گاه سالن همواره نظاره گر بودند، و چون همیشه بدون شرکت مستقیم در درگیری های عملی، باد در غبغب می کردند، ولی در این میان یک رفیق زن افغانستانی (رفیق طاهره) نیز از برلین آلمان آمده بود تا برای همبستگی سیاسی در اعتصاب غذا شرکت نماید و تا به آخر همراهی و همبستگی خود را بعنوان یک زن کمونیست باثبات رساند. از سوئد نیز رفیقی به همراه رفقایی از آلمان حضور داشتند. پس از پایان هر نشست خارجی که من مورد حذف و سانسور قرار می گرفتم، رفقایی که از خارج فرانسه آمده بودند، از عمل یاد شده ناخرسند می گشتند، که وی با کمال تعجب، منکر می گردید و “راه کارگری های پاریس و یکی دو نفر از شرکایشان” با سکوت خویش در واقع عمل یاد شده را مشروعیت می بخشیدند و این مسئله پیام روشنی داشت، آنهم علیه کسی که یکی از سازمان دهندگان اساسی این اعتصاب بود و در همان زمان دو مسئولیت را بر عهده داشتم. یعنی عضو “هیئت اجرایی” نهاد کارگری “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ـ فرانسه” و نیز در عین حال عضو “شورای هماهنگ کننده” در “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور” بودم، قادر به تفهیم عمل یاد شده نمی گشتم و برایم تجاوزی آشکار به پرنسیپ های مبارزاتی ام بشمار می رفت. بنابراین تحقق عمل بغایت ناشایست از طرف ایشان و سکوت راه کارگری های پاریس هدف و دلیل روشن سیاسی داشت که به مبارزه ام علیه نهاد امپریالیستی و ضد کارگری “سولیداریتی سنتر” مربوط می گردد و نمیتواند دلیل دیگری داشته باشد، زیرا تا قبل از آن در “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” و حتا نهادهای همبستگی از کشورهای دیگری که عضو آن بودند، می دانستند که من هم نماینده ی همبستگی کارگری فرانسه بودم و هم نیز در پیشبرد سیاست های داخلی آن مطابق با اساسنامه ی موجود، مورد پشتیبانی همه ی اعضا ی آن قرار داشتم و بر این اساس احترام رفیقانه ای بین همه ی ما موجود بود. حال به چه دلیل در دوره ی اعتصاب غذا در تهاجمات آقای بهروز عارفی گرفتار می شوم و با سکوت تنی چند از اعضایی که به اصطلاح جایگاه ویژه ای داشتند، قرار می گیرم. بنابراین باید تعمق دقیق و روشن تری صورت گیرد. واقعیت این است که از دیدگاه اندیشه ی سیاسی ـ طبقاتی با آنها تفاوت داشتم و این حقیقتی است که خیلی از اعضای “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران” بدان واقف بودند. یکی از این دیدگاه های متفاوت، مسئله ی “سولیداریتی سنتر” بود. آنها هیچگاه در رابطه با محکومیت “سولیداریتی سنتر” آمریکا و حتا هرگونه نهاد زرد کارگری، تمایلی از خود نشان نمی دادند و همواره با سیاست سکوت، “مبارزه” را پیش می راندند. بنابراین باید واقعیت ها را برملا کرد تا بدین طریق، دلیل و مبنای تهاجم سیاسی به حقوق مبارزاتی ام در اعتصاب غذای پاریس بررسی گردد، زیرا روند کار و زندگی ام در پاریس به ترتیبی است که هر آن می تواند خشونتی دیگر حتا از طرف لومپنی بصورت نیابتی صورت گیرد، بدون اینکه چرایی و ریشه ی اصلی خشونت های وحشیانه آشکار شود. در چنین راستایی، وظیفه دارم که از آزادی نظری و عقیدتی خود دفاع نمایم و در برابر کسانی که منطق سرکوب، ترور و چماق را پیشه کرده اند، تا پای جان بایستم و به افشای حقایق وفادار بمانم.سایه ی سیاه “سولیداریتی سنتر” و مبارزه علیه آناولین مجمع عمومی “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور” در ماه مه 2008 در فرانکفورت آلمان برگزار می شود و چهار نفر از “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ـ فرانسه” از جمله من در آن شرکت می ورزیم. زنده یاد یداله خسرو شاهی نیز از “اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران” نیز حضور داشت. از این تاریخ مبارزات “نهادهای همبستگی…” که تقریبن 13 نهاد از کشورهای مختلف را در بر می گرفت، شتاب بیشتری می یابد. در واقع “نهادهای همبستگی…” بمثابه ی ظرفی است که گرایشات متفاوت کارگری را در تشکل واحدی بسیج می نماید و همه ی شان تحت لوای اساسنامه ای مشترک به کار و فعالیت می پردازند و علاوه بر جنبش کارگری ایران، مبارزات کارگری در سطح جهانی را نیز تعقیب می نمایند. در اواخر سال 2008 از طرف فعالینی بویژه از “کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری”، خطر نفوذ نهادی بنام “سولیداریتی سنتر” طرح می گردد و افکار ما در نهادهای همبستگی را به خود مشغول می دارد. واقعیت این است که امپریالیسم آمریکا برای نفوذ در جنبش کارگری سراسر جهان و هم چنین جهت مقابله با رقیب روسی در اردوگاه باصطلاح سوسیالیستی، نهاد “مرکز همبستگی بین المللی کارگری” را بنام “سولیداریتی سنتر” پایه گذاری می نماید که در ضمن یکی از زیر مجموعه های “سازمان سیا” آمریکا است و فریبکارانه از مسیر نهاد کارگری خویش و با کمک های عظیم مالی، لجستیکی، قضایی و…” راه نفوذ را هموار می سازد. یک نمونه آن دخالت در امور داخلی کشورها، نفوذ در لهستان بود و با ایجاد سندیکای کارگری “سولیدار نوش” به زبان لهستانی است و “لخ والسا” و یا “لچ والسا” رهبر سندیکای لهستانی، آگاهانه و یا ناآگاهانه، در خدمت سازمان سیا آمریکا انجام وظیفه نمود. لخ والسا در آن دوره ها (1980)، در تمام تظاهرات صلیب بر گردن داشت و غالبن دو نماینده “پاپ اعظم” در دو طرف، وی را همراهی می کردند.“سولیداریتی سنتر” هم چنین در ارتباط با “ند” (NAD) فعالیت دارد که این نهاد کاملن به راه کارهای برنامه ها و سیاست های وزارت امور خارجه ی آمریکا متصل است و وظایف عمومی تری را بعهده دارد، نظیر صادرات دموکراسی در کشورهایی که آمریکا از نظر اقتصادی برتری ندارد و مضافن دیکتاتوری عریان و آشکار در چنین مناطقی حاکم است. با همین مختصر می توان به نقش و عواقب مخربانه و توطئه گرانه “سولیداریتی سنتر” پی برد. آنها با تمام سندیکاها و اتحادیه های رفرمیستی یا زرد کارگری در سراسر جهان ارتباط دارند. سولیداریتی سنتر یعنی “مرکز همبستگی بین المللی کارگری” در آمریکا جای پای خود را بعنوان همبستگی در رهبری رفرمیستی سندیکای ث ژ ت فرانسه نیز حفظ می نماید که در اساس اینگونه سیاست های ضد کارگری، هیچگونه ربطی به پایه ی کارگری آن ندارد. بیهوده نیست که “بلاک بلوک” ها که در بین جوانان کارگر و دانشجو نفوذ قابل توجه ای دارند، از سال 2018 در تظاهرات اول ماه مه، اجازه نمی دهند که رهبران “ث ژ ت” در صفوف فوقانی قرار گیرند و بلاک بلوک ها در صفوف اولیه اند و حتا به جایگاه رهبری این سندیکا نیز حمله ور می شوند و دلیل آنرا همکاری رهبری رفرمیستی “ث ژ ت” با پلیس سیاسی می دانند. متاسفانه همواره دبیر کل سندیکای “س ژ ت” و دستیاران وی از حزب کمونیست فرانسه می باشند که بازتاب سیاست رفرمیستی این حزب با نظام سرمایه داری فرانسه را در درون سندیکا انعکاس می دهند. بعنوان نمونه پلیس فرانسه در روز چهارشنبه 19 مه 2021 تظاهراتی در اعتراض به “خشونت علیه نیروی پلیس” را سازماندهی می کند. حزب کمونیست فرانسه از این تظاهرات پلیسی حمایت نموده و حتا دبیر کل این حزب بنام “فابین روسل” (Fabien Roussel) مستقیمن در آن شرکت می ورزد. منظورم اینست که دیدگاه های رفرمیستی و سوسیال ـ دموکراتیک در جنبش کارگری در سراسر جهان راه همکاری با بورژوازی را هموار می سازند و در چنین راستایی متاسفانه تمام نهادهای بین المللی کارگری بعنوان نمونه “آی ـ ال ـ او” یعنی سازمان جهانی کار از این موازین رفرمیستی و سازشکارانه مستثنا نیستند و از این نظر است که بنام کارگران در مسیر ضد کارگری گام بر می دارند و با نسخه های فریبکارانه توجیه می کنند. همانند “برنارد تیبو” که سال ها مقام دبیر اول سندیکای ث ژ ت را بعهده داشت و پس از کسب رتبه ی بالایی در “سازمان جهانی کار” برای بررسی وضعیت کارگران از طرف “آی ال او” به ایران سفر می کند و همواره با خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار وارد مذاکره می شود و سازمان جهانی کار که موظف است با نهادهای مستقل کارگری نیز تماس داشته باشد، از هر گونه ارتباط خودداری می ورزد و این مسئله خشم فعالین کارگری داخل کشور را موجب می گردد و مشاهده نمودیم در برگشت از سفر وقتی با اعتراضات فعالین کارگری درون کشور روبرو می شود، چگونه با بهانه های مرتجعانه توجیه گر عمل فوق می گردد. اینگونه نهادهای زرد کارگری علاوه بر آنکه در مواقع ضروری با پلیس حکومت بورژوازی همکاری دارد، در درون خویش نیز سیستم پلیسی ویژه ای را سازماندهی می نماید که در موافعی که جایز باشد با روشی خاص، سرکوبگری را نیز پیشه می سازد. در یک کلام “سولیداریتی سنتر” با تمام نهادهای زرد و رفرمیستی “کارگری” ارتباط خود را حفظ می نماید.در چنین مسیری که بحث نفوذ اولیه ی “سولیداریتی سنتر” در ایران بوسیله ی بخشی از فعالین کارگری درون کشور طرح می گردد، جای پای شخصی بنام “مهدی کوهستانی نژاد” با شواهد و سند، بر سر زبان ها جاری می شود. ایشان با همکاری مستمر و بعنوان کارمند در اتحادیه ای رفرمیستی و زرد بورژوایی بنام “کنگره کار کانادا” (سی. ال. سی)، مشغول به کار می گردد و مسئولیت بخش خاورمیانه را بعهده می گیرد. این نهاد کارگری بورژوایی همانند تمام اتحادیه ها و سندیکاهای رفرمیستی در سراسر جهان، در ارتباط مستقیم با “سولیداریتی سنتر” است و از آنجا که “مرکز همبستگی بین المللی کارگری” در ارتباط با مبارزات کارگری در خاورمیانه و برای مهار و کنترل آن عمیقن ذینفع است، “سی. ال. سی”، مهدی کوهستانی نژاد را بدان وصل می نماید و جالب است که مسئول خاورمیانه ای “سولیداریتی سنتر”، خانمی است ایرانی بنام “فرزانه داوری”. این دو نهاد بورژوایی ـ امپریالیستی و امنیتی در ابتدا موفق می شوند که از طریق کمک های مالی بیدریغ، بعضی از فعالین سست عنصر را وابسته به خود نمایند و حتا مدتی یک سایت سندیکای کارگری در ایران بوسیله ی خانم فرزانه داوری “به روز” می گردید. ولی بزودی فعالین کارگری داخل کشور از ترفند امنیتی و نفوذ آن در داخل بوسیله ی دو عنصر یعنی مهدی کوهستانی نژاد و فرزانه داوری آگاهی مییابند و دست به افشاگری می زنند و استقلال نهادها را بدور از ارگان ها و اتحادیه های زرد کارگری و نیز در راس آن “سولیداریتی سنتر” قرار می دهند. در چنین روندی است که بنا به پیشنهاد بخشی از فعالین کارگری داخل کشور، از طریق اتاق پالتاکی “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور”، معرفی و افشاگری این نوع نهادهای “کارگری” بورژوایی صورت عملی به خود می گیرد. در اتاق پالتاکی بخشی از فعالین کارگری داخل کشور با شرکت خویش واقعیت ها را برملا میکنند و از خارج کشور از جمله رفیق سیامک مویدزاده یکی از اعضای نهادهای همبستگی بصورت مستند که خود نیز در شرف قرار گرفتن در چنین مسیر سیاهی بود، پرده ها را با شحاعت به کناری میزند و حقایق را آشکار می کند. در واقع کسب جاه و مقام عناصر سیاسی سازشکار را به ورطه ی ورشکستگی می کشاند. من نیز موفق شدم دقایقی در این اتاق پالتاکی صحبت نمایم و عنوان ساختم که در سال های 1985 و 86 زمانی که همراه یکی از فعالین دیگر بعنوان نماینده پناهجویان ایرانی در ایتالیا با نظارت سازمان ملل انتخاب می شویم و در شهر رم همه روزه به کار درخواست کنندگان پناهندگی در سازمان ملل انجام وظیفه می نمودیم و از آنجا که در آن زمان، دوره ی فارغ تحصیل دانشگاهی در رشته ی “جامعه شناسی” را می گذراندم، یک روز از طرف رئیس سازمان ملل بخش ایتالیا در رم احضار می شوم و در این دیدار حضوری در دفتر ایشان، بمن اعلام می کند که سازمان ملل ایتالیا خوشحال می شود که پس از اخذ مدرک دانشگاهی (چون آنها از وضعیت ام آگاهی داشتند)، شما در استخدام سازمان ملل انجام وظیفه نمایید و من چنین پیشنهادی را با تشکر از ایشان نمی پذیرم. با آنکه کار با سازمان ملل بمثابه ی فعالیت با نهاد امنیتی نیست و در اساس این دو قابل قیاس نمی باشند ولی با همه ی تفاوت های ماهوی، چنین پیشنهادی را به دلیل فعالیت سیاسی ـ کمونیستی ام، نفی نمودم. هر چند زمانی که به فرانسه آمدم از تصمیم در چارچوب سازمان ملل دچار پشیمانی گشتم ولی رویهمرفته منظورم این است که وظایف سیاسی ـ انقلابی با کسب مقام در ارگان های خاص منافات دارد، زیرا می تواند موجبات لغزش را فراهم کند.افشگری مستند و شفاف در اتاق های پالتاکی “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور” که در چندین جلسه تداوم یافته بود، به اتمام میرسد و “سولیداریتی سنتر” و کارمندان آن آقای مهدی کوهستانی نژاد و خانم فرزانه داوری که بعنوان نمایندگان نهادهای زرد و امنیتی در ارتباط با خاورمیانه و ایران از جیره خواران آنها بودند، حداقل در نزد فعالین کارگری مستقل چه در داخل و چه در خارج از کشور افشا می گردند و من نیز پس از مدت کوتاهی نوشته ای در همین رابطه بنام “در تلاطمات چالش های طبقاتی” ارائه میدهم. در اینجا به تفسیر مقاله ی مذکور نمی پردازم زیرا فایل آن در آخر همین نوشته مندرج می گردد و خوانندگان را بدانجا ارجاع می دهم (1). این مطلب در تاریخ 5 ژانویه 2009 منتشر می شود و من با مسئولیت هایی که در دو نهاد کارگری داشتم، انجام وظیفه می نمایم و پس از 5 ماه یعنی در تاریخ ژوئن 2009 اعتصاب غذای موفقیت آمیزی در پاریس صورت می گیرد و در اینجا بود که مسائلی بوقوع می پیوندند که در فوق تشریح نموده بودم و بار دیگر بدان نمی پردازم. این حادثه ی تاسف بار سیاسی ( زیرا کسی حق ندارد در یک همایش و آکسیون سیاسی، فردی فعال را سانسور نماید) کاملن آگاهانه از طرف بهروز عارفی و با پشتوانه ی سیاسی بهروز فراهانی و “راه کارگری های پاریس” با سکوتی که در این مسیر ارائه میدهند، صورت پذیرفته بود و دلیل آن فقط می تواند انعکاس همان مقاله ای باشد که در ارتباط با “سولیداریتی سنتر” و نیز آقای مهدی کوهستانی نژاد در تداوم اتاق های پالتاکی از نقطه نظر سیاسی و عواقب امنیتی آن تشریح نمودم. زیرا در ایران مهدی کوهستانی نژاد با سازمان پیکار نیز فعالیت می کرد و از این نظر است که با زنده یاد رفیق تراب حق شناس آشنایی نزدیکی داشت و از آنجا که بهروز عارفی خود را به محفل زنده یاد نزدیک نموده بود، وی نیز در ارتباط با مهدی کوهستانی نژاد قرار می گرفت و از این طریق با تنی چند از عناصر کلیدی در “همیستگی سوسیالیستی با کارگران ایران ـ فرانسه” به دلیل مواضع آشتی طلبانه با تمام نیروها، چنین سیاستی بصورت پوشیده، تقویت می گشت. زیرا تا زمانی که من در نهاد نامبرده در فرانسه مسئولیت داشتم، چنین مواضعی نمی توانست عیان گردد ولی بعد از کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی..فرانسه.” اندیشه های واقعی به روشنی عیان می گردند که یک نمونه آنرا در زیر می آورم.در سال 2013 “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور” برای افشای هر چه بیشتر فعالیت های ضد کارگری مهدی کوهستانی نژاد و منصور اسانلو بیانیه ای را انتشار میدهند که از 12 نهاد عضو در آن ، فقط “همبستگی سوسیالیستی… ـ فرانسه” با انتشار بیانیه مخالفت کرده و آنرا امضا نمی کند که در پایان و در بخش منابع همین نوشته آنرا ملاحظه خواهید نمود (2). من نیز قبل از آن دو مقاله در ارتباط با سیاست ضد کارگری اسانلو تیز ارائه داده بودم که آنها را نیز در انتهای این نوشته آورده ام (3) و (4). ولی “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” هیچگاه بطور رسمی در چنین کار زار ضد کارگری شرکت نداشت. از طرف دیگر مهدی کوهستانی نژاد از طریق “کنگره کار کانادا” یعنی (سی. ال. سی) با تمام سندیکاها و اتحادیه های رفرمیستی در ارتباط مستقیم است و در مواقع ضروری وقتی موقعیت و فعالیت عضوی در خطر افتد، با کمک و یاری احزاب و سندیکاهای “برادر” ، وارد عمل می شوند، بویژه که نمونه آنرا رفیق سیامک مویدزاده در اتاق پالتاکی در دسامبر سال 2008 عنوان ساخته بود. رفیق سیامک (وارتان) در اتاق پالتاکی (که نوار آن موجود است و در اختیار من نیز قرار دارد)، تشریح نمود:«مهدی کوهستانی بر مبنای آشنایی و روابطی که با من داشت با من تماس می گیرد، وعده و وعیدها و درب باغ سبزی به من نشان می دهد، از جمله اینکه با رئیس اتحادیه های کارگری آلمان DGB آشناست، محل و امکان در اختیارما می گذارد و بودجه تامین می کند و غیره و غیره… خانمی برای شما نامه نوشته، چرا جواب ندادید؟ “فرزانه داوری” را به ما وصل می کند».این مسائل به روشنی ثابت می کند که تمامی رهبران اتحادیه های سازشکار و زرد کارگری در اقصا نقاط جهان بوسیله ی رهبران رفرمیست بورژوایی هدایت می شوند و با یکدیگر ارتباط ارگانیک دارند. (در واقع این مسئله یکی از بحران های اساسی کارگری در سطح جهانی است) و صد البته در پیشبرد مواضع بورژوایی و ضد کارگری ولی بنام کارگر، یار و مددکار یکدیگرند. کمک های مالی مهدی کوهستانی نژاد از خرجین “سولیداریتی سنتر” کار را بجایی میرساند که بعضی از فعالین کارگری در زندان های مخوف جمهوری اسلامی تحت شکنجه های شدیدی قرار می گیرند و رژیم ستم و ترور جمهوری اسلامی از این مسئله در وابستگی فعالین کارگری به حاکمیت امنیتی آمریکا بهره برداری فرصت طلبانه نموده و حتا آنها را تا مرز اعدام به پیش می رانند، نظیر نامه فعال کارگری رضا شهابی که از درون زندان برای همکاران خود می فرستد و چنین توطئه ای را هشدار میدهد که مواظب باشند زیرا کمک های کثیف مالی، جان فعالین کارگری را در زندان با خطر جدی روبرو می سازد.افشای “سولیداریتی سنتر” با همت فعالین کارگری داخل کشور و از طریق اتاق پالتاکی “نهادهای همبستگی… خارج کشور”، انعکاس مثبت و موثری در سلامتی و استقلال نیروهای کارگری بر جا می گذارد. زمانی که مقاله ام انتشار یافت، زنده یاد رفیق تراب حق شناس با من تماس تلفنی می گیرد و در یک روز به مدت بیش از دو ساعت با هم ملاقات می نماییم و در این زمینه بطور مشروح در مورد “سولیداریتی سنتر و نقش مهدی کوهستانی نژاد” به بحث می نشینیم. در این دیدار با آنکه میدانستم که مهدی کوهستانی نژاد با رفیق رابطه دارد، و رفیق به همین علت خواهان دیداری حضوری با من گردید، آگاهانه اشاره ای به اینگونه ارتباط نکردم زیرا سال ها در چارچوب جنبش دانشجویی برای “بخش منشعب از سازمان مجاهدین” کوشا بودم و سپس با سازمان پیکار چه در داخل و چه در خارج کشور فعالیت ارگانیک و مستمری داشتم، ولی در تعاقب آن، مدت ها بود که به جنبش اجتماعی و کارگری خدمت می نمودم و در چنین مسیری بطور تدریجی از روند پوپولیسم جنبش اجتماعی فاصله گرفته و بدور از اندیشه های گذشته ام به حزب طبقه ی کارگر می اندیشیدم، در نتیجه دیگر “سازمان پیکار” نمی توانست افکار کمونیستی ام را به خود مشغول سازد و فقط یاد و خاطره ی شهدای سازمان در وجودم زنده می باشد. زنده یاد تراب نیز در مورد یاد شده، یعنی “مهدی کوهستانی نژاد” چیزی نگفت. بویژه آنکه رفیق در رابطه با جنبش کارگری ایران، فعالیت در زمینه ی مداخله گری آن نداشت. ژوئن 2009 در اعتصاب غذای مورد تهاجم نظری قرار می گیرم که بازتاب مبارزه ی پیگیرانه ام علیه “سولیداریتی سنتر” در چارچوب سلامتی و استقلال جنبش کارگری ایران بود و کسانی که به اشکال مختلف در چنین کاری سهیم بودند، کارنامه ی سیاهی را از این آکسیون به دوش می کشند. لازم به توضیح است که بلافاصله پس از پایان اعتصاب غذا بمدت نزدیک به یک ساعت با تلویزیون حزب کمونیست ایران و با زنده یاد رفیق فرهاد شعبانی مصاحبه ای اختصاصی در مورد اعتصاب غذا ی پاریس انجام می دهم که فایل آن نیز موجود است.از این تاریخ بود که زیرکانه حملات شخصی علیه من در خفا صورت می گرفت و دروغ های بیشرمانه گوبلزی رواج کامل داشت. بی پرنسیپی و توطئه تا به آنجا پیش می رود که باز در خفا مرا به مواد مخدر وصل می کنند! و پس از مدتی رذیلانه رد پای سلطنت را ظاهر می سازند! من از سال 1354 فعالیت سیاسی را در ایتالیا آغاز نمودم و از سال 1355 همراه دو رفیق دیگر، سازمان دانشجوهای ایرانی هوادار “بخش منشعب از سازمان مجاهدین” را پایه گذاری نمودیم و همه ی تشکل ها از بخش های متفاوت دانشجویی به مسائل مذکور واقف اند و بخشی هنوز از فعالین کنفدراسیون و مجمع دانشجویی آن، در ایتالیا زندگی می کنند و از کارنامه ام بخوبی آشنایی دارند (در آینده نوشته ای تحت عنوان “نامه ای به دوستان همرزمم در ایتالیا” بسان حافظه ی مبارزاتی ارائه خواهم داد و روند رویدادها و بعضی ناگفته های سیاسی را در چارچوب همان حافظه ی مبارزاتی، بسط و تا به امروز تداوم خواهم داد). ولی فرصت طلبان و کاسب کاران سیاسی برای مخی نمودن حقایق کثیف خود، بدور از شرافت اجتماعی، برچسب های فریبکارانه و توطئه گرانه حواله می کنند تا با حملات شخصی، فرار به جلو نمایند و بخیال خود مرا از مبارزه ی سیاسی ـ کارگری بدور ساخته و در این زمینه بی اعتبار سازند. عملی که آگاهانه از سرویس های اطلاعاتی به وام گرفته اند و چه بسا عناصری به اشکال مختلف بدانها متصل اند. این سناریو بویژه از زمانی که از “همبستگی سوسیالیستی … فرانسه” کناره گیری می نمایم و همراه رفقایی نهاد کارگری دیگری در پاریس ایجاد می کنیم، تدریجن شدت می گیرد. با نهاد کارگری تازه تاسیس شده و بعنوان نماینده ی آن از “کلکتیو سندیکایی” حذف میشوم. بویژه در نهاد کارگری که بصورت کمیته اداره می گردید، بیشترین آکسیون ها در پاریس سازماندهی می گشت و هر اندازه فعالیت کارگری و اجتماعی رشد بیشیری می یافت به همان اندازه حملات شخصی علیه من بیش از بیش افزایش مییافت. از نوامبر 2015 نهادی را بوجود آوردیم بنام “شورای همبستگی با جنبش کارگری” که این نهاد نیز در تمام زمینه ها فعال بود و علاوه بر آکسیون های متنوع خیابانی، دو سمینار بزرگ را سازماندهی نمودیم که فعالین کارگری داخل کشور نیز در آن شرکت داشتند. در تداوم فعالیت ها، چندین نهاد کارگری از کشورهای مختلف از ما دعوت بعمل آوردند که با آنها بطور مشترک وارد برنامه و دیالوگ شویم و ما پذیرفتیم و دو نفر از ما بعنوان نماینده در دیالوگ مشترک شرکت می ورزیدیم. (البته همکاری نهادهای فوق را با “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری…” اشتباه نشود). از آنجا که “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” نیز در چنین مجموعه ای وارد شده بود، روزی ایمیلی از آقای بهروز عارفی بعنوان عضوی از آن به همه ی نیروهایی که در این مجموعه شرکت داشتند، ارسال می گردد که مضمون آن را در زیر مشاهده می کنید:“من و “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران” در شرایط کنونی در هیچ مشارکتی که احمد بخرد طبع شرکت کند، حضور نمی یابم، مگر این که ایشان رسما به خاطر تهمت ها و فحاشی های گذشته اش عذرخواهی کنند. و این را وارتان نیز می داند. دلیل عدم شرکت من جز این نیست.با سپاس و آرزوی موفقیتبهروز عارفی”از مضمون نوشته ( در تاریخ مه 2017) مشاهده می گردد که بهروز عارفی فقط از طرف خود ننوشته است بلکه از طرف “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” نظر فوق را ارائه می دهد. ایشان مرا متهم می نمایند که در گذشته به وی اتهام وارد نموده و نیز فحاشی کرده ام. در صورتیکه نه به کسی اتهام وارد می نمایم و نه حتا فحاشی می کنم و هر آنچه را که طرح نمودم مطابق با سند و شواهد ارائه دادم و همانطور که قبلن اشاره شده بود؛ وی از آنجا که در اعتصاب غذا مرا مورد سانسور علنی قرار می دادند که فقط می تواند به دلیل مقاله ام در مورد “سولیداریتی سنتر” و آقای مهدی کوهستانی نژاد باشد و هیچ دلیل دیگری در بین نیست و در دوره ای دیگر به دعوت خانم “کلوتیلد رابس” عنصر سرویس مخفی فرانسه، در شب نشینی اش شرکت نموده بود و من به دلایل فوق از “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” کناره گیری کردم، باید از رویداد سیاسی فاجعه بار فوق از وی عذرخواهی نمایم!!! برعکس در برابر چنین اتهام و توهینی که نسبت به من انجام دادند، همه ی آن بخش از نهادهای کارگری که این ایمیل را از ایشان دریافت نموده بودند (که من نیز دریافت می کردم)، شاهد می باشند که با سکوت خود، پاسخی به وی ندادم زیرا نمی خواستم بی پرنسیپی نمایم و با متشنج شدن جو همکاری، مناسبات رفیقانه را با نهادهای موجود خدشه دار کنم. هر چند این عبارات بغایت غیر مترقبه را رفقای دست اندر کار، نفی نموده و آنرا غیر قابل بررسی در همکاری ها ارزیابی نمودند. واقعیت اینست که تا آنزمان مسائلی که او “اتهام و فحاشی” می نامد، در افکار عمومی، مکتوب نکرده بودم.و فقط به درخواست رفقای “نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران” مبنی به دلایل کناره گیری ام از “همبستگی سوسیالیستی… فرانسه” اشاره ای درونی گشته بود. پس از توضیح داخلی آن نوشته، رفقا جلسه ای با حضور همه ی اعضای نهادها برای پیشبرد بحث پیرامون حقایق کناره گیری ام، پیشنهاد می دهند. من می پذیرم ولی آنها از جلسه ی همگانی خود داری می ورزند و در برابر حقایق طرح شده از طرف من، شانه خالی می کنند و در چنین شرایطی است که برای پاسخگویی به تبلیغات دروغین که با پشتوانه ی “راه کارگری های پاریس” صورت عملی بخود می گرفت، مجبور شدم که برای دفاع از شرافت سیاسی خود، مقاله “من و اپوزیسیون های اشرافی و کلاه مخملی پاریس” را بصورت علنی انتشار دهم که از آوریل 2019 فقط در “تارنمای چشم انداز کارگری” ملاحظه می گردد. پس از این نوشته بود که بسیاری از مسائل و تسلسل زنجیره ای آن به روشنی هویدا می گردد. البته در گذشته نیز به دلیل نوشتن مقاله ای در نقد مواضع سازشکارانه و نیز ناسیونالیستی اپوزیسیون غالب در پاریس، به شیوه ای بغایت بورژوایی از خانه مسکونی اخراج می شوم (که شرح آن در مطلب “من و اپوزیسیون های اشرافی و کلاه مخملی پاریس” درج گردیده است)، ولی اینبار مورد تهاجم وحشیانه ی فیزیکی قرار می گیرم. از اعتصاب غذای ژوئن 2009 که مورد سانسور بهروز عارفی قرار گرفته بودم و پس از مدتی که از برملا شدن ارتباط شخص یاد شده با عنصر سرویس مخفی فرانسه یعنی خانم “کلوتیلد رایس” مجبور به کناره گیری از نهاد “همبستگی سوسیالیستی…فرانسه” می شوم، همواره در برابر سیاست های محفلی و فرقه گرایانه ی این قبیل افراد قرار داشتم و همواره سعی می نمودند که به اشکال مختلف در رابطه با مبارزه ام در دفاع از جنبش کارگری و علیه جمهوری اسلامی و بر ضد مقالاتی که در رابطه با سازشکاری و رفرمیسم، ارائه میدادم، سد ایجاد نمایند که در افکارم عمیقن عجیب و ضد انسانی به نظر می رسید. در اینجا وظیفه دارم که واقعیتی را عنوان نمایم که در حالی که مورد اتهامات و خشم بهروز عارفی و محفل راه کارگری های پاریس قرار داشتم، یکی از عناصر “اندیشه و پیکار”، اتهامات دروغین بهروز عارفی نسبت به من را شخصی میدانست و این اخبار را دیگران در اختیارم قرار می دادند و این مسئله ی دیگری است که وابستگی مهدی کوهستانی نژاد با محفل فوق را به اثبات میرساند. جلوتر میروم تقریبن دو ماه قبل از آنکه وحشیانه مورد حمله ی فیزیکی قرار گیرم، شخص دیگری از محفل “اندیشه و پیکار” به محل کارم آمد و بمن اعلام کرد به دلیل مطلبی که نوشته ای، احتمالن قصد دارند که ترا مورد حمله ی فیزیکی قرار دهند و ما از تو دفاع خواهیم کرد. من پاسخی در این زمینه مشخص به وی ندادم زیرا از نظر سیاسی وی را می شناختم و نیازی به دفاع از این قبیل افراد نداشتم و می توانستم ریشه های آنرا در اندیشه گیرم، بنابراین موضوع و گفتمان را عوض نمودم و جالب اینجاست که پس از این دیدار دوستانه، مطابق با گفته او مورد ضرب فیزیکی قرار می گیرم و او هیچگاه سراغم را نگرفت، حداقل برای جویا شدن که چگونه مورد تهاجم قرار گرفتی!. بویژه آنکه مهدی کوهستانی نژاد گستاخانه مخالفین خود را مورد تهدید قرار میداد. در روز 25 اکتبر 2019 در حالی که از خیابانی عبور می نمودم، ناگهان با حمله ی جوانی تنومند روبرو شدم که بدون هیچ دلیلی با تمام وجودش مشت محکمی به صورتم وارد میسازد و پس از تهاجم فیزیکی فرار می نماید که بشدت خون از بینی و صورت ام جاری می گشت. از طرف پلیس به بخش پزشکی قضایی مورد آزمایش قرار می گیرم که در نتیجه استخوان بینی و نیز سه دندان شکسته می شوند و در دو چشمانم انحراف بوجود می آید که مدارک پزشکی موجود است و تصویر آنرا در بخش منابع مشاهده خواهید نمود(5). پزشک معاینه ها ی قضایی، خانمی بود که پس از رادیو گرافی و اسکان، صراحتن بمن اعلام داشت که “اگر فرد ضارب یک سانتی متر بالاتر را نشانه می گرفت، شما احتمالن با خطر جدی مرگ مواجه می شدید”، جوانی که مرا مورد حمله ی فیزیکی قرار میدهد فقط توانستم برای لحظه ای که بسرعت در برابرم قرار گرفته بود، فقط در همان لحظات قیافه اش را ببینم. تنومند و چهره ای خاورمیانه ای و تیره داشت و بدون شک یک تجاوز ناگهانی و نیابتی بود و کارگردانان آن می توانند همه ی شرکایی باشند که در این نوشته و در فوق بدان ها اشاره نموده بودم.رفیق عباس منصوران چندی قبل در مقالاتی از تهدیدات مهدی کوهستانی نژاد پرده برداشت و اشاره نمود:«آقای کوهستانی با ادبیاتی توهین آمیز، فعالین صادق جنبش کارگری و سوسیالیستی و هر آنکس که کوچکترین اشاره ای به نقش مخرب وی در جنبش کارگری کرده را “به گور سپردن” تهدید می کند. برای نمونه در نوشتاری سراسر توهین و ناسزا و بد دهنی و تهدید در سایت پژواک ایران (با مسئولیت ایرج مصداقی، از زندانیان سابق، نویسنده و فعال حقوق بشر)، فعالین جنبش جپ و کارگری را با تیتر “نبش قبر مسائل شخصی بشیوه “سوسیالیستی” اینگونه مورد خطاب قرار می دهد”؛“بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن به پای خود آمد به گور”.کوهستانی نژاد، با تهدید “دشمنانی که به پای خود به گور آمدند” را اینگونه با نهادهای سرکوبگر حکومت اسلامی همانند معرفی می کند و آنان را اینگونه به تهدید می گیرد: “تفاوت یاران خانه کارگر با محفل پاپاراتزی ـ کیهان شریعتمداری در این است که آنها فعالیت هم دارد ولی این محفل بقول خودشان فقط یک چپ سوسیالیستی کارگری کاغذی است”.گناه این چپ سوسیالیستی کارگری، افشای مهدی کوهستانی به سهم خویش بود.».ولی این عنصر مزدور در فوق اشاره نموده بود که مخالفین خود را به “نبش قبر مسائل شخصی بشیوه سوسیالیستی” روانه خواهد ساخت. اتفاقن تمام خائنین و مزدوران در ارتباط با جنبش کارگری برای مشروعیت بخشیدن به اهداف خود از عبارات کمونیسم و سوسیالیسم بهره برداری می نمایند و آیا حمله ی وحشیانه ی فیزیکی در مورد شخص خودم که در روز 25 اکتبر، سالروز انقلاب سوسیالیستی و یا کارگری در روسیه، می تواند انطباقی با گفته ی وی داشته باشد، نمیدانم، شاید!ولی آنچه که بمن در طول سال های متمادی ام از مبارزه بر می گردد، اینست که از سال 1354 در جنبش دانشجویی ایتالیا با ادبیات سیاسی آشنا شده و کاملن آگاهانه در چنین مسیری گام نهاده ام و مبارزه را بدون هیچگونه ترس، واهمه و تهدیدی به پیش خواهم برد و همانطور که تمام رفقایی را که در این سالهای متمادی با من رزمیده اند و بسلامت و شیوه ی مبارزاتی ام آشنایی دارند و بویژه سوگند به آن رفقای بهتر از جانم که با یکدیگر در یک سنگر مبارزه می کردیم و اکنون جان باخته اند، اعلام می کنم که تا پای جان در اهداف انفلابی ـ کارگری ایستاده ام و از اینگونه تهدیدات و حملات شخصی فیزیکی و بصورت نیابتی هراسی ندارم و به آرمان های کمونیستی خود وفادارم و از رفقای مبارز جانباخته ام آموخته ام که نباید از تهدیدات هراسی به دل راه دهم و برعکس در خدمت به جنبش کارگری به اندازه ی توان کوچک خود، وظایف ام را به انجام می رسانم. ولی پاریس باید جایگاه کارگری خود را محفوظ دارد از این نظر است که مدافعین واقعی آن باید خود را سازماندهی نمایند و بجای پرچم های ناسیونالیستی و سیاست های فریبکارانه چپ بورژوایی، پرچم های سرخ را در آکسیون ها به اهتزاز آورند. چپ بورژوایی پاریس در طول سال ها بنیه ی نحیف خود را با مضامین و مظاهر بورژوایی در آکسیون ها نشان داده است و حتا به اشکال مختلف تقویت اپوزیسیون های بغایت راست و منحرف را در جنبش انقلابی کارگری موجب گردیده و با آنها در تقسیم مسئولیت ها شریک بوده و همواره با هر ابزاری در پی ایزوله نمودن عناصر فعال کارگری کوشا بوده است. در خاتمه و در نهایت با تهاجم وحشیانه ی فیزیکی که علیه من صورت گرفته ، همه ی لابی ها نقش داشته اند، حتا آن آقای “طوقی” که مرید “داریوش همایون” و در کلیت خویش ولگردی سیاسی از طرف سلطنت طلبان و نیز از دوستان وفادار و قابل حساب صهیونیست هاست و هر از گاهی برای مخفی نمودن مسائلی از روی فرصت طلبی طالب سبقت و فرار به جلو می گردد و بدون محتوا و ارائه ی سند، کاغذ سیاه می کند و فریب کارانه و چه نابکار، علیه من با “اپوزیسیون اشرافی و کلاه مخملی پاریس” همراهی و همدلی دارد، اهمیتی نخواهد داشت. او دارای نظرات راست افراطی بورژوازی است که در ارتباط با نوشته هایش آشکار می شود. اینگونه مسائل در مسیر فعالیت ها از اهمیتی برخوردار نیستند، زیرا بقول معروف، بگذار نظرات راست افراطی بورژوازی، بمثابه نوعی دیگر از تاکتیک و راه کارهایی که در طبقه ی واحد بورژوازی موجودیت دارند، طرح شود، ولی برجسته نمودن آن در این نوشته فقط به دلیل هماهنگی و همیاری چنین نیروهایی باسیاست زیرکانه و دیپلوماتیک با “سولیداریتی سنتر” و با طیف کسانی که در مراودت های صمیمانه ی “کلوتیلد رایس”، پرسنل سرویس مخفی فرانسه قرار می گیرند و سلطنت طلبان نیز در این مسیر جای داشتند، مصداق می یابد. برای اینکه حقایق را آشکار نمایم در سال 2007 مقاله ای بنام “سلطنت طلبان و صهیونیست ها دست در دست هم توطئه می کنند” را انتشار داده بودم که می تواند بیانگر بسیاری از حقایقی باشد که فریبکاران را در یکی از اتهامات دروغین علیه من افشا نماید. بر چنین مبنایی بخشی از آن مقاله را که در ارتباط با بحث مذکور قرار دارد، در قسمت منابع مشاهده خواهید نمود (6). در چنین مسیری “چپ بورژوایی” پاریس برای باصطلاح بی اعتبار کردن من از هر ابزار نامشروعی سود می جوید. حقیقت این است که مهدی کوهستانی نژاد در پاریس لابی های قابل توجه ای دارد و همه ی شان در سرکوب فیزیکی علیه من نقش ایفا کرده اند. ولی زندگی مبارزاتی ام را محکم و سرافرازانه بدون کوچکترین ترس و واهمه ای به پیش می برم و با رفقایم تا پای جان همواره فریاد خواهم زد: “آزادی، برابری، حکومت کارگری”. همه ی وجودم در مفاهیم فوق نهفته است.احمد بخردطبع ـ پاریس 11 نوامبر 2021منابع:(1):در تلاطمات چالش های طبقاتی ـ 16 دی 1387 ـ 5 ژانویه 2009(2):منصور اسانلو در خدمت سرمایه(3):اسانلوها در بستر آلترناتیوهای امپریالیستیسانلوها در بستر آلترناتیوهای امپریالیستی ـ احمد بخردطبعـ 21 اسفند 1391 ـ 12 مارس 2013(4):سازشکاری و رفرمیسم آقای اسانلو در جنبش کارگری تعجبی ندارد– احمد بخردطبع ـ 28 اردیبهشت 1393 ـ 18 مه 2014(5) : سلطنت طلبان و صهیونیستها دست در دست هم توطئه میکننداحمد بخردطبع ـ سپتامبر 2007چهار سال قبل زمانیکه کتاب « فلسفه ستیزی دینی » را به نگارش آوردم ، قبل از انتشار خواستم جلسه ای با دوستانی چند برگزار نموده و به معرفی کتاب بپردازم. در این میان کسی را از سالها قبل میشناختم که سابقن از فعالین «اتحادیه کمونیستها» بود (ناصر خالصی). وی بمن پیشنهاد نمود که میخواهد آقای « سیروس آموزگار » را در این جلسه فراخواند. من از وی سئوال نمودم آیا تو سلطنت طلب شده ای؟ در پاسخ تکذیب نمود و افزود که آقای آموزگار فردیست با فرهنگ و اهل فکر و اندیشه و از این نظر با وی دوستی دارد. از آنجا که کتاب من کاملن از دنیای سیاست بدور بود و فقط جنبه فلسفی داشت ، پیشنهاد او را پذیرفتم. بعد از جلسه معرفی کتاب ، آقای سیروس آموزگار که از بحث های اینجانب خشنود گشته بود ، استمرار جلسات را پیشنهاد نمود. من مخالفت ورزیدم و عنوان داشتم که ما از دو دیدگاه کاملن متفاوت سیاسی هستیم و تداوم جلسات برایم میسر نیست. ولی وی اصرار می ورزید که گفتمان ما فقط پیرامون پدیده هایی است که به اندیشه مربوط میشوند و از نقطه نظر فلسفی طرح میگردند. بالاخره با اصرار دوستان دیگر پذیرفتم و جلساتی بین ما در چارچوب فلسفه ، روان شناسی ، تاریخ کهن و کنکاش در مورد نظرات اندیشمندانی که در مسائل اساسی اجتماعی نقش بارزی داشتند ، بحث و تبادل صورت می پذیرفت.از طرف دیگر ، مسئله مذکور شامل تجربه ای میگردید که در آن جمع بسیار معدود و کوچکی بدور از گفتمان سیاسی و با انسان هایی از نظرگاههای مختلف ، فکر و اندیشه را بمیان میکشیدند. زیرا زمانیکه در چنین عرصه هایی وارد میشویم ، دیدگاه سیاسی ـ ایدئولوژیک رنگ می بازد. بعبارت دیگر اندیشه های فلسفی و غرق گشتن در آثار بزرگانی از یونان باستان و یا قرون وسطا ، رنسانس و عصر روشنگری ، انسان ها را خارج از تعلقات سیاسی ، در کنار یکدیگر قرار میدهد و برای پیشبرد گفتمان یاد شده ، ایده های سیاسی دخیل نمیگردند. من با چنین هدفی هر دو هفته یکبار در بحث ها شرکت می نمودم.از آنجا که آقای سیروس آموزگار عضو هیئت تحریریه « کیهان لندن » میباشند ، کتاب « فلسفه ستیزی دینی » در روزنامه مذکور معرفی میشود و سطوری نیز در رابطه با آن مندرج میگردد که البته با انتشار آن موافقت داشتم و ممعتقدم که عمل مثبتی صورت گرفته بود و بدین خاطر از آقای سیروس آموزگار تشکر نمودم.پس از مدتی در جمع پیشنهاد نمودند که فضای بحث ها را پنجاه در صد سیاسی نمائیم. من مخالفت ورزیدم ولی به هر صورت مطابق امیالشان پیش رفت ، بویژه که در پروسه های یاد شده بالاخره دریافتم که دوستی که سابقن از فعالین «اتحادیه کمونیستها» بود (ناصر خالصی) ، هم اکنون از فعالین مشروطه سلطنتی است.روزی از طرف یکی از دوستان با خبر میشوم که کتاب « فلسفه ستیزی دینی » در مجله « میراث ایران » در آمریکا معرفی شده است و در مورد آن نوشته اند. لذا با آقای سیروس آموزگار تماس میگیرم و انتشار آنرا جویا میشوم. ایشان میگویند که حدود دو ماه قبل مندرج یافته و مجله را به آقای ( ناصر خالصی که از فعالین سابق «اتحادیه…» بود )، داده ام که بدست شما برساند. پاسخ دادم که تا این مدت ایشان نه مجله ای داده اند و نه اطلاعی از آن در اختیارم گذاشته اند. با این تفاسیر و عملکردها ، مسائل به گونه ای پیش میرفت که اجبارن میبایست خود را از تجمع کوچکی که از افراد گوناگون تشکیل یافته بود ، جدا میساختم. زیرا با سیاسی نمودن جلسه ، جائی برای خود نمی یافتم و آنها میدانستند که من جمهوریخواهی هستم که به باورهای رادیکال و چپ اجتماعی تعلق دارم. و از آنجا که مشروطه خواهان عمیقن از آزادی و دموکراسی صحبت بمیان میآوردند و میآورند و نزدیکی شان را باصطلاح با چپ ها تبلیغ می نمودند و مینمایند ، وضعیت خود را از دیدگاه سیاسی مشابه چنین بینشی ارزیابی کرده و با تقبیح عملکردم ، خود را گناهکار بزرگی بحساب میآوردم. لذا کاملن از جمع فوق کناره گیری کردم. |