ابتدا این یادآوری لازم است که جنگ روانی مادر همهٌ جنگها است! ولی تنها جنگی است که ما مردم در آن، توانایی و دانش و وسایل دفاع پیروزمندانه از خود را دارا هستیم. تمام تلاش ژنرالهای جنگِ روانیِ قدرتها علیه ما مردم، نابود کردن هویت ملی ایرانیان است، ابتدا در سطح من، و تو، و افرادی دیگر. سپس وقتی کمکم تعداد این افراد (از ما مردم)، به یک حداقل لازمی برسد، آن وقت است که سلطهسالاران قادر خواهند بود به نیات شوم خود علیه ایران و ایرانیان، جامهّ عمل بپوشانند.
در پی آن، تجاوز به حق استقلال و حاکمیتِ مستقلانهُ ملیِ ملت ایران موردِ هدف است، و از بین بردن ایرانیت، و تکهپاره کردن ایران! و تبدیل میهن ما به چندین «جمهوری» و به جان هم انداختن آنها به بهانه مرزهای استانی و جغرافیایی («فدرالیسم جغرافیایی») و یا مرزهای «قومی» و «اتنیکی» و «ملیتی» و «خلقی» و… («فدرالیسم قومی») و در نتیجه سلطهگری و جنگطلبی و خشونتگستریِ بیشتر در منطقه، برای به غارت بردن منابع ما، و برای مجبور کردن نخبههای ایران به مهاجرت و فرار مغزها به کشورهای غربی.
در نهایت، نتیجهای که برای ایران در این زمان از «فدرالیسم جغرافیایی» و یا «فدرالیسم اتنیکی» و یا هر نوع «فدرالیسم» برای ایران به بار خواهد آورد، به جز ترویج سلطهسالاری، تبعیض مداری، تفرقهافکنی، خشونتگستری،… و جنگهای بیپایان نخواهد بود!
خیالِ خامی که صدام در سر داشت، همین بود، و این بود که او را ابزار دست قدرتها کرد تا به ایران حمله کند. صدام شکست خود و ملت ایران پیروز شد. صدام دیگر نیست، ولی نتانیاهو و ترامپ و… هستند! خیالِ خامی که نتانیاهو و شرکا در سر دارند هم همین است، که البته خود آشکارا گفتهاند. آنها در تجاوز به مام وطن ما در ۲۳خرداد۱۴۰۴ تا ۳تیر۱۴۰۴ شکست خوردند و به اهداف خود نرسیدند. صدام قربانی خشونتگستریهای خود شد، ولی نتانیاهو و شرکا و برخی از رهبران کشورهای همسایهٌ ایران، هنوز در تلاش هستند که این سرنوشت شوم را به ما تحمیل کنند.
بزرگترین کابوس استراتژیستهای قدرتهای جهانی در رابطه با ایران، نه یک تهدید ایدئولوژیک و نه آنچه به مردم خود باوراندهاند یعنی «تحمیل نحوهٌ زندگی اسلامی به ما»(یعنی به ملتهای آنها)، بلکه ظهور یک ایران آزاد، دموکراتیک و توانا است. ایرانی که بتواند خود از منابع طبیعی خویش بهرهمند گردد و آنها را صرف رشد و توسعهٌ پایدار نماید، که خود موجب خشونتزدایی در ایران و منطقه و در دنیا خواهد شد. قدرتها، با تاراج و چپاول داشتههای ما، آنها را به ثروت و قدرت بیشتر مبدل کرده، که برای از رشد افتادگی و بیتوسعهگی ما مصرف میشود، که خود موجب خشونتگستری در ایران و منطقه و در دنیا شده است. فرار مغزها و تاراج و چپاول داشتههای ما، به عنوان مانعی اصلی، از باز شدن دست ایزانیان که بتوانند تواناییهای عظیم خود را از قوه به فعل برسانند، و خود برای خویش سرنوشتهای خوب و خوبتری را رغم بزنند، و صلح و آرامش را از ایران به منطقه و دنیا سرایت دهند، جلوگیری کرده و خواهد کرد. احقاقِ حقِ استقلال، عاملی اساسی برای اجرایِ عملیِ این قوه به فعل است.
در این نوشتار، از جمله تلاش میشود بر این واقعیت مهم تأکید ورزیده شود که استقلال، یک حق ذاتی و حیاتی از حقوق بشر است.
ولی باید توجه داشت که استقلال، نه تنها یک حقی از حقوق ذاتی انسان است، بلکه در دستههای دیگر حقوق نیز اهمیتی اساسی دارد.
متأسفانه، فعالان و نظریهپردازان، و بهویژه حتی فعالان حقوق بشر، ممکن است از این حق غافل بمانند و در دام وابستگی بیفتند. این اشتباه، باعث میشود که خود، حتی کاملا با نیت خیر، تبدیل به ابزاری در دست قدرتهای خارجی گردند، دانسته یا نادانسته؛ و خواسته، یا ناخواسته. احتمالا همین چند جمله قبل باعث میشود که برخی، با خودسانسوری، به خواندن بقیه این نوشتار نپرذازند! ولی امیدواریم با مطالعه کامل مقاله، به آن بیندیشند، و آنرا مورد نقد قرار دهند، و ما را از ارسال نظرات باارزش خود، بهرهمند سازند. باشد که دوباره شاهد مجالسی مانند «کنفرانس اسلو» (سازمان حقوق بشر ایران: «حقوق بشر در ایران پس از جمهوری اسلامی») نباشیم.
پرسیدنی است که اصلا چگونه میتوان در باره «حقوق بشر در ایران پس از ’جمهوری اسلامی‘» بحثی سازنده و مفیدی را در نظر داشته باشیم، در حالیکه قبل از سقوطِ رژیمِ متجاوز به حقوق (که نه جمهوری است و نه اسلامی!)، یک «سازمان ’حقوق’ بشر ایران»، با افتخار، برخی که از جنس رژیم هستند، ولی صفت «آپوزیسیون» را یدک میکشند را گرد هم آورده باشد. از جمله همجنسیها و همسانیها، تجاوز به حق حیاتی و ذاتی استقلالِ ایران و ایرانیان است. آیا سیل عظیم اعتراضها و انتقادها که به به سوی برگذارکنندگان و شرکتکنندگان سرازیر شد خود کافی نیست که اعتراض ایرانیان را به همجنس شدن با رژیم ولایت مطلقه (ولایت فقیه، و یا ولایت پهلوی، که البته آنها هم کاملا همجنس هستند) واضح بنمایاند؟ آیا همین نمایش واضح را در اعتراضهای درونِ تشکیلات و گروهها که موجب استعفا و ترک و طرد برخی از اعضا گردید، نمیبینند و به آن نمیاندیشند؟
هدف نهایی قدرتهای سلطهسالار در منطقه و در دنیا، نه تغییر رژیم حاکم بر ایران و برقراری دموکراسی، بلکه اجرای راهبرد عمیقتری است. در واقع آن هدف واقعی، آن هدفِ ضدِ حقوقیِ واقعی، همانا فلج کردن دائمی تواناییها و نیروها و ظرفیتهای ملت ایران است، و نتیجهٌ آن، فاجعهای بهغیر از سلطهپذیرتر شدن ایران و ایرانیان نیست. واضح است که با استقرار و استمرار دموکراسی در ایران یکی از اولین کسانی که بعلت ناموضوع شدن، از کار، بیکار میشود، نتانیاهو خواهد بود!
بدین ترتیب، هرگونه دعوت به جنگ یا مداخله نظامی، و یا هرگونه وابستگی و مراجعه به قدرتهای خارجی برای پول و اسلحه و رسانه و یا رانتِ رسانهای، و یا هر گونه امکانات و کمک دیگری از اجنبی، در واقع به طور واضح و روشن تجاوز به حقِ ذاتیِ استقلالِ ایرانی و ایرانیان است.
بدیهی است که مخاطبان فعالیتها و جلساتی مانند «کنفرانس اسلو» حداقل این حق را دارند که بپرسند منابع مالی آنها از کجا تامین میگردد؟ ما مردم حداقل این حق را داریم که بپرسیم آیا سخنرانان، برای آن جلسه پولی دریافت کردهاند یا نه؟ و اگر آری، چقدر و از کدام منابع؟ قابل یادآوری است که در هر سخنرانی پزشکی، همهٌ سخنرانان اخلاقا و قانونا موظف هستند که هر گونه وابستگی مالی خود را، پیش از آغاز سخنرانی افشا کنند.
همچنین تأکید میشود که ریشهکن کردن این تهدید وابستگی و تجزیه و خونتگستری و جنگ، تنها از طریق تمرین مداوم استقلال در سطح فردی، از من، از تو، ممکن خواهد شد. به یاد خود میآورم که ، باید به یاد داشته باشم که احقاقِ حقِ استقلال، اول از خودِ من، از خودِ تو، شروع میشود، و در غیرِ اینصورت من با دستِ خودم، تجاوز به حقِ استقلال توسط سلطهسالاران را آسان کردهام! ملت از من و تو و مجموعهٌ سایر افراد تشکیل میگردد و بدین ترتیب، باور به حقوقمداری به جای قدرتمداری و تکیه بر روشهای خشونتزدا در سطح فردی و جمعی و ملی، منش و روشی است که سرنوشتهای خوب و خوبتر را، برای من و تو، برای همهٌ ما، بیمه میکند. با این روش و منش است که میتوان بهشکلی کاملا عملی، و به سادگی، مقابله با دو قدرت داخلی و خارجی را مدیریت کنیم، آن هم بهطور همزمان و به سادگی، هر کدام از همهٌ ما به سهم خود و به نوبهٌ خود.
❊
اندیشهٌ راهنما در چه موضعی قرار دارد؟ پندارِ حقوقمکان، و یا پندارِ قدرتمکان؟
پندار انسان میتواند در دو مکان متضاد قرار گیرد: یا در مکان خشونت و زور و تضاد و سلطه و قدرت و اصیل دانستن آن، و یا در مکان حقوق. این یک طیف گسترده است که دارای مراتب خاکستری بسیاری است. دیگر اینکه تمایل پندار ما در شرایط مختلف زمانی و مکانی ممکن است تغییر کند، و کاهی به سمت قدرتمکانی، و گاهی به سوی حقوقمکانی گرایش پیدا کند. اما استقلال، بهعنوان یک حق حیاتی و ذاتی، مبنای اصلی پنداری است که پیوسته بیشتر به سمت حقوقمکانتر شدن در جوشش جنبشی خودانگیخته است.
اعتقاد راسخ به ذاتی بودن حقوق، از جمله حق ذاتیِ استقلال، نه تنها نحوه زندگی ما را در ادارهٌ امور روزمره و سرنوشت فردیِ ما تحت تأثیر قرار میدهد، بلکه قطعا بر سرنوشت ملی ما نیز تأثیرگذار است. در مقابل، اصالت دادن به قدرت (پندار قدرتمکان)—که قدرت را اصیل و یک پدیده ذاتی میداند (در حالی که قدرت خود یک پدیده عارضی روابط زورمدار است)، نمیتواند نتیجهای جز وابستگی به بار بیآورد. اگر من بپذیرم که زور و قدرت اصل است و من و حقوقم فرع، ناگزیر باید به اشکال و درجات متفاوت به دیگری و دیگران وابسته شوم، زور بشنوم، و خود هرجا توانستم زور بگویم! این وابستگی در سطح ملی یعنی باور به اینکه برای ساختن سرنوشتهای بهتر باید به قدرتها مراجعه کرد، از آنها اسلحه، پول، اسلحه و آموزش، رسانه و رانت رسانهای و سایر امکانات و اعانات و کمکها را گدایی نمود، و دور دنیا به دریوزگی افتاد!
در عصر ما، یک پندار که به سوی حقوقمکانی تمایل دارد، از جمله در بینش دکتر مصدق مشاهده شد، و به «موازنه منفی» شهرت یافت. بینش و اندیشهٌ راهنمایی که در فرهنگ ایران باستان ریشه دارد.
هر چه پندار یک فرد یا ملت، حقوقمکانتر باشد، موازنهاش منفیتر میشود. هر چه پندار قدرتمکانتر باشد، موازنه مثبتتر میگردد. بنابراین، حقوقمداری و پایبندی به استقلال، نفی وابستگی و نفی و محکوم کردن متجاوزان به حق استقلال است. متاسفانه شاهدیم که برخی از افرادی که خود را «مصدقی» ادعا میکنند و اغلب تصویر بزرگ مصدق را پشت سر خود به نمایش میگذارند، راه دشمنان مصدق را رفته و میروند! آیا مراجعه به امریکا در دوران انقلاب، و یا مراجعه به صدام در رابطه با تجاوز او به میهن ما، و یا دریافت پول از صدام و عربستان سعودی و اشرف پهلوی و شرکا، و یا… هیچکدام با استقلال سنخیتی دارد!؟ و آیا تجاوز به حقِ استقلالِ ایران و ایرانیان نیست؟ آیا میتوان حتی تصور کرد که مصدق بگوید «…من از شیطان هم کمک میگیرم…» آیا غیر از این است که اگر تبعات فاجعهامیز مراجعه به صدام و یا دعوت از او به تجاوز به میهن را در نظر نگه نداریم، با مراجعه به نتانیاهر و ترامپ برای حمایت و پشتیبانی و گرفتن پول و رسانه و اسلحه، و یا دعوت از آنها به تجاوز به وطن ، با دست خود، سرنوشتی بسیار فاجعهبارتر را برای خود و نسلها بعد را رقم زدهایم؟
❊
پندار انسان، میتواند در دو مکان متضاد قرار گیرد: مکان قدرت و زور یا مکان حقوق و انسانیت.
این دو مکان، نمایانگر دو جهانبینی متضاد در مورد اصالت و اهمیت مفاهیم هستند:
۱. مکان قدرت (پندارِ قدرتمکان)
در این مکان، فرد و افراد، و یا ملت بر این باور است که:
-
قدرت نه یک پدیده عارضی (حاصل روابط زورمدارِ قوا)، بلکه یک پدیده ذاتی است،
-
قدرت اصالت دارد! اصل قدرت و سلطه و زور است. قدرتمداری و سلطهسالاری و زورستایی روش و منش است! خشونتگستری و تبعیض و هژمونیطلبی و جنگآفرینی، لازمهٌ این اندیشهٌ راهنما است. باید با هر وسیلهای، به هر ترتیبی، به قدرت رسید و در قدرت ماند! در این اندیشه و با این پندار، «مردم اهمیتی ندارند» تشکیلات و احزاب و سیاسیون مهم هستند! چرا که میپندارد «… سیاسیون هرچه بگویند، مردم دنبالشان راه میافتند…» برخی مثالهای افرادی با این پندار عبارتند از: خمینی و خامنهای و پهلوی و رجوی و… متاسفانه در میان «آپوزیسیون» افراد از این جنس وجود دارند،
-
نتیجه عملی پندار قدرتمکان، نمیتواند وابستگی نباشد. یعنی فرد یا افراد میپذیرند که قدرت اصل است و من و ما ملت و حقوقمان فرع! در نتیجه، فرد یا هر مجموعهای از افراد ناگزیر باید به عوامل و قدرتهای خارج از خود وابسته شود و برای ساختن سرنوشت خود، به آنها مراجعه کند.
-
در سطح کلانتر در یک جمع یا حزب و تشکیلات، هر چه پندارها قدرتمکانتر باشد، موازنه مثبتتر میشود (مثلاً درخواست امکانات، رسانه و یا رانت رسانهای، اسلحه، پول، و… از قدرتهایی مانند اسرائیل و آمریکا و…).
۲. مکان حقوق (پندارِ حقوقمکان)
در این مکان، این باور در یک فرد یا یک گروه و تشکیلات و حزب، و یا یک ملت موجود است که:
-
اصالت با حقوق است. حقوق ذاتی هر بشری هستند در هر مکانی (حقوق، همهمکانی هستند)، و در هر زمانی (حقوق، همهزمانی هستند)،و برای همهٌ افراد بشری (حقوق، همهکسانی هستند) بدون هیچ تبعیضی همهکسانی هستند.
-
پندار حقوقمکان بر این اصل حیاتی استوار است که استقلال، یک حق ذاتی و حیاتی است.
-
پندار حقوقمکان ریشه در بینشی دارد که از جمله مصدق در نسلهای گذشته نماینده آن بود و به «موازنه منفی» شهرت یافت.
-
هر چه پندار یک فرد یا ملت حقوقمکانتر باشد، موازنه او منفیتر میشود.
-
نتیجه عملی باور به اصالت حقوق (از جمله حقِ استقلال)، نفی وابستگی، و تلاش برای ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر توسط خودمان است.
ماهیت طیف قدرتمکانی-حقوقمکانیِ پندار، و دینامیک آن
باید توجه داشت که این دو مکان، سیاه و سفید مطلق نیستند، بلکه یک طیف گسترده با مراتب خاکستری بسیار زیاد را تشکیل میدهند.
-
تغییر پندار: کمرنگی و پررنگی این مراتب خاکستری (تمایل پندار به حقوقمکان یا قدرتمکان) ممکن است در شرایط زمانی و مکانی متفاوت، تغییر کند.
-
ژنرالهای جنگ روانیِ قدرتها علیه ما مردم، همیشه در تلاش هستند که وضعیتی را به ما بباورنند و تحمیل کنند که برخی از ما مردم شرایط زمانی و مکانی را به شکی تصور کنیم که برای خود راهی به غیر از تسلیم به سلطهسالاری نبینیم.
-
خودآگاهی و وژدان (وجدان، معرب وژدان است): لازم است که انسان مرتباً مواظب این باشد که آیا در آن زمان و مکان خاص، پندارش تمایل پیدا کرده به قدرتمکانی یا تمایل پیدا کرده به حقوقمکانی؟ غنای هر چه بیشتر وژذان (خودآگاهی)، نیازمند تمرین است (هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش!)، و تسلیم نشدن در مقابل قدرتها در جنگ روانیِ آنها علیه ما مردم.