مبارزه و گزینه برای آیندهای بایسته و شایستهی انسان، به آگاهی، سازمانیابی و ارادهی حکومت شوندگان بستگی دارد. آیا برپاکنندگان جنبش سراسری۱۴۰۱زنان، کارگران و خلقهای زیر ستم اجازه خواهند داد که سرنوشت آنان بهدست دلالان سرمایه جهانی تعیین شود، یا با سازماندهی از پایین، به سوی یک دگرگونی بنیادین و راستین راه خواهند گشود؟
جنگ ۱۲ روزه، و آتایرانش بس آن، تنها واپسین پرده از نمایش بیمشروعیتی و درهم شکستگی پایههای قدرت سیاسی سرمایهداری نبود، بلکه پردهبرداری از فروپاشی اقتدار آن نیز بود. در واپسین روزهای خرداد ۱۴۰۴، جنگی ضدمردمی میان حکومتهای ایران و اسرائیل، فصلی تازه، خونبار و سرنوشتساز در تاریخ سیاسی و منطقهای گشود. این ستیز ارتجاعی، نهتنها لایههایی عریان از شکنندگی در دستگاه امنیتی و ستادهای قدرت نظام حاکم را نمایان ساخت، بلکه به آشکارا، غلیان خشم اجتماعی، گسست اعتماد پایگاههای تودهای و تزلزل بنیادهای استبداد مطلقه اسلام سیاسی و سرمایهداری را نمایاند و ستونپایههای نظامی و امنیتی و استراتژیک حکومت را درهم شکست.
این جنگ، جدا از آتشی که بر خانههای مردم و زیرساختها افکند، رژیم را در برابر چشم انداز تاریخ بیآینده ساخت. سپرهای امنیتی، تدافعی و سرکوب، فرو ریختند، و ساختار سیاسی و اطلاعاتی و بسیج نیرو و سلطهی حکومت جباران و ویرانگران به سراشیبی فروپاشی افتاد. اینک در پی جنگ دوازده روزه، و آتش بس گذرای تسلیم وار رژیم اسلامی، تاریخ به دو دورهی پیش از خرداد و پس از خرداد ۱۴۰۴ تقسیم میشود. ستادهای رژیم فروپاشیدهاند، سرداران و مهندسان بمبهای اتمی به زیر خاک افتادهاند، و بسیاری از مهرههای سرکوبگرش پا به فرار گذاردهاند. آنچه در ارکان امنیتی و ماشین سرکوب باقیست، سراسیمگی و نافرمانی است؛ چونان لانهی مورچگان از هم گسیخته، بدون فرمانده، سردرگم و بیآینده. شماری از سانتریوفیوژها و موشکها زیر خاک یا از آسیب بهدور ماندهاند، با بیش از چهارصدکیلوگرم اورانیوم غنی شده و دانش هستهای که میتواند دستکم با کلاهکهای موشکها، بمبهای کثیفی را درهر مجالی آمادهی شلیک سازند.
پایان یک دوران و افول مرگبار یک پروژهی ضدانقلاب
حکومت از همان نخستین روزهای آتشبس، از یکسو برای مهار افکار عمومی در داخل، و از سوی دیگر برای مصرف داخلی متحدان خود و نیز در لبنان تا عراق و یمن، بازسازی هیولای تبلیغاتیاش را از نو آغازید، اما این بار در شرایطی که در خیزشهای ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲، مشروعیتزدایی کامل از آن در داخل رقم خورده بود. حکومت اسلامی، در مقایسه با سال ۲۰۰۶ (جنگ ۳۳ روزه حزبالله و اسرائیل) یا حتی ۲۰۲۰ (حذف قاسم سلیمانی)، دیگر نه پایگاه تودهای برای تحرک در خیابان دارد، نه هژمونیای در منطقه که الهامبخش بسیج از پایین باشد. شعارهای مردم در خیزش «زن، زندگی، آزادی»، در شهرهای کردنشین، در مناطق عربنشین خوزستان، در سیستان و بلوچستان، در دانشگاهها، در اعتراضات بازنشستگان، فرهنگیان، کارگران، در مدارس دخترانه، همه و همه بیانگر یک چیز بودهاند- سراشیبی سرنگونی حکومت اسلامی.
اکنون در میانهی ۱۴۰۴، نزدیک به دو سال و نیم پس از خیزش انقلابی سراسری و چند روز پس از جنگ ۱۲ روزه، میتوان با شفافیت بیشتری سخن گفت: اگرچه حکومت اسلامی هنوز درنوسان و معلق مانده، اما بهلحاظ استراتژیک فروپاشیده است. خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» در سالهای ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲، بهروشنی نشان داد که هیچ طبقه و گروه اجتماعی معناداری، بهجز طبقهی انگل حاکم و دستگاه سرکوب و توزیع رانت پیرامون آن، از این حکومت دفاع نمیکند. در تمام شهرها، تودههای مردم نه برای جابجایی، بلکه برای عبور از مناسبات حاکم به میدان میآیند.
در هفتههای اخیر نیز سرکوب و ترور و دستگیری و پروندهسازی علیه فعالان کارگری، دانشجویی، زنان و ملیتهای زیر ستم گسترش یافته است. نشانههای گسترش سیاستهای آستانهای نیز بیش از هر زمان قابل مشاهدهاند و بیانگر یک وضعیت:
حکومت اسلامی به پایان سلطه رسیده است، ساختار اجتماعی و سیاسی آن در سراشیبی فرو ریختهگی است.
برای آنکه جنبش اجتماعی و نیروهای انقلابی بتوانند در این بزنگاه تاریخی نقشی تعیین کننده ایفا کنند، باید روشنی و از هماکنون بپذیرند که حکومت اسلامی به پایان راه رسیده، مرحلهی گذار آغاز شده، و آنچه باقی مانده، تنها نظم پوشالیِ یک حاکمیت و طبقهی در حال فرار است. حتی در سطح تحلیل ژئوپولیتیک نیز، نه تنها ابتکار عمل در جنگ، بلکه ارادهی سیاسی حکومت اسلامی برای بقا، بهطرز فزایندهای به انحلال گراییده است. حکومت نظامی اعلام نشده به بهانهی «ایستهای بازرسی»، شلیکهایی که هنوز به سوی مردم و برپاییچوبههای دار و بازداشتهای سراسری، بیشتر از سر ترس و از روی سراسیمگی است تا نشانهی قدرت. حکومت اسلامی، پس از ۴۵ سال، اکنون در برابر خیزش سیاسی، اجتماعی، طبقاتی، و سازمانیافتهای قرار گرفته است، بیخصلت واکنشی، بلکه با فرایند سرنگونی، و ویژگیهای یک جنبش انقلابی. این جنبش، برخلاف خیزشهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸، از مدرسه تا کارخانه، از دانشگاه تا خیابان، از دستها و مشتهای عاصی تا ذهنهای شورشی، از مادران دادخواه تا کمیتههای کار و زنان و محلات و دانشجویی، به گونهای روزافزون پیرامون آگاهی و خرد جمعی و همبستگی خودسازمانیابی ساختار میگیرد. این یک گذار انقلابی است.
در ۱۲ روزی که منطقه را زیر پای حکومتهای استبدادی به ویژه ایران، ترکیه، قطر، سوریه، امارات و عربستان به لرزه درآورد، گسلی بود با آسیبهای ژرف و راهبردی. این گسل از مدار نظامی و امنیتی فراتر رفت و به بحرانهای ساختاری درونی، سیاسی و اجتماعی رژیمِ نهادینه غرق در فساد دامن زد. در میانهی ویرانی این جنگ که ادامه همان سیاستهای حکومت اسلامی وسرمایهداری بود، از هر دو سوی صدها زن و مرد غیرنظامی به خون غلتیدند و خاورمیانهی سوخته را بار دیگر در آستانهی آتشفشانی از خشم و آگاهی و بحران کشانید. این جنگ، نه تنها جنگی ضدمردمی میان دوحکومت اسلامی ایران و اسرايیل، که پردهای از ستیز تاریخی میان نیروهای سلطه، میان پروژههای سیاستهای سرمایهداری و بحرانهای ساختاری و جنگ جهانی جاری بود.
رژیم اسلامی ایران، در جایگاه نیروی نیابتی استراتژیک سرمایه جهانی به ویژه روسیه، چین، و دلال نفت برای سوختو سازمراکز انباشت سرمایه، همراه با اسلامیستها و نیابتیها با نمایشهای«ضد صهیونیستی»، بیش از هر رانتخواری از تداوم جنگ، تخریب فلسطین و لبنان و به حاشیهرفتن خیزشهای انقلابی در منطقه بهرهمند میشود. اما توازن نیرو در آستانهی دگرگونی است. این جنگ، اگرچه تراژیک انسانی و ویرانی زیرساختی بسیاری در پی داشت، اما نهادهای حکومتی، سیاسی و امنیتی منطقه را بهشدت به لرزه درآورد. شکافهای درونیِ نیروهای امنیتی، نظامی و ارتش و سپاه، حذف دومینوی نیابتیهای حزب الله و حشدالشعبیها و کتائبهای رنگارنگ، عناصر کلیدی حماس و حوتی، و ازهمگسیختگی محورهای حکمرانی، همزمان از آغاز و جغرافیای سیاسی و نقشهی تازهای در خاورمیانه خبر میدهد.
این دوره، برههی ریزش اقتدار رژیمهاییست که بر سر نیزه و ایدئولوژی از جمله اسلام سیاسی و رانت و سهام تکیه کردهاند. حکومت اسلامی در ایران، هرچند با پروپاگاندای رسانهای نتوانست ابتکار عمل جنگ را به سود «محور مقاومت» مصادره کند، در عمل اما نقش ویرانساز خود را در ایران، سوریه، عراق ، یمن، افغانستان و در اسارت خلق فلسطین و تخریب سرزمین آنان نشان داد و بیش از هر زمان دیگری از درون پوسیده و بیپشتوانه نمایان شد.
خامنهای مخفی شده در زیر زمینی متروک و بریده با دنیای بیرون و رئیسجمهور نهج البلاغهای خود- مسعود پزشکیان- سپاه و بسیج، و کل ساختار امنیتی-نظامی، خزیده است. عظما پس از جنگ ۱۲ روزه، بیش از پیش در هراس از خیزشهای مردمی و تکرار خیزشها و جنبش۱۴۰۱ همچنان جاری، چشم به آسمان بی معجزهای دوخته که تنها بمب میباراند.
نیروهای جهانی سرمایه، اسلامیستها، دولت-ملتهای ورشکسته، و قدرتهای جنگافروز در تلاشاند با سرکوب، تفرقه و سازش، در برابرامید و مبارزه استثمارشوندگان، هنوز میکوشند تا منطقه را در مدار تکرار خشونت و عقبنشینی نگه دارند. حکومت اسلامی در ایران به آسیبها و ترومای مرگآوری گرفتار شده است:
-
شکست در حوزهی امنیتی – اطلاعاتی