چون در غم خورشید فغان برخیزد.
هر كس شنود از دل و جان برخیزد»
این دوبیت شعر را از غنی کشمیری وام گرفتم تا اعظمت و شوکت زنی قدرتمندچون مادر شما که علرغم رنجهای بسیار همچون درخت پیر و تنومند در برابر ناملایمات روزگار استوار ایستاد،بدون اینکه خوفی به دل راه داد باشد. بیان کرده باشم.
*ناهید عزیز درگذشت مادر گرامی[دایه احترام شکوری] به شدت مرا متأثر ساخت آنچنان «دلتزن» که یاد اور سالهای پر درد خانوادهات همراه با رنجهای زندانی شما بود.
یاد اور قتل پدرتان [رشید خداجو] ان جوانمرد روزگار خویش در سنندج و الحق که خوشنام و زبانزد خاص و عام بود.
از ان دردناکتر وجود شما در پشت میلههای آهنین زندان دل واپس و آزرد هنگام خبر تلخ قتل پدر، قتلی که دل دایه احترام را سخت لرزاند. همانطور که جانباختن زنده یاد رحمت عزیز دل شما را لرزند.
براستی همه چیز تلخ و دردناک بود آنقدر دردناک که یاد اور آن دو جوان رشید [ نادر و ناصح] آن دو جوان [جانباخته]ی به خون خفته بود…