من از نسل نوجوانان پنجاه و شش یک سال زودتر از پنجاه و هفت، یکی از معترضان به نظام استبداد سلطنتی، به ساواک، به نابرابری ها، در همان زمان هم یکی از کودکان کار با افتخار در فرو ریختن سيستم پهلوی دخیل بودم…
به ارتجاع چه از نوع سلطنتی و چه مذهبی باید فهماند که ما ریشهی آنها را زدیم و تنهی بزرگ آنها را خشکانیدایم…
سلطنت فقط یک شاخه از درخت افتاده «مذهب» در ایران است، سلطنت بدون آخوند و ابزار موثر مذهب نمی تواند وجود داشت باشد مگر اینکه خیلی ضعیف، آنهم درحاشیهی جامعه به شکلی زشت و ناپسند ابراز وجود بکند همانطور که این روزها در خارج از کشور می بينیم خودنمائی میکند.
آنچه مهم است ریشه اسلام سیاسی در ایران است. خشکانیدن و نقد عميق ما کمونیستها به دین و از خودبیگانگی انسان، و تشويق به باز گشت اختیار که نتیجه آن «شعار زن، زندگی ،آزادی»بود «موفقیت بزرگ»برای عبور از جمهوری اسلامی و اسلامیمان در ایران بود…
ما آگاهان پیشرو در ایران همانطور که تاج و تحت را به باد سپردیم مذهبیون حاکم بر ایران را نیز به باد سیاه شب می سپاریم این اتفاق در حال وقوع است تا سر آغاز روز نو روشنایی، یعنی تحقق رویاهای انسانی «زن، زندگی، آزادی» که دست یافتنی ست باشد…
افراطیون راست پروغرب ما کمونیستها را که مدافع انسانیتم، مورد اتهام قرار میدهند چون نه مذهبيون و نه از خود بیگانگان «سلطنتطلبان» زمان را نشناخته اند، شرایط اجتماعی امروز ایران و جهان را درک نکردند و نمی توانند بفهمند که کسی برای استفراغ قی شده خود پیازداغ درست نمی کند تا آن را بعنوان غذا صرف کند، چون حال به هم زن هست، سمی ست، حتی تصورش هم سخت است.
اگر واپسگرایان «راست افراطی»فکر می کنند که گرگ باران دیدهاند «بالاندیدهاند» ما، در اوج بی پناهی، در سرمای شدید زمستان، زیر برف سنگین، مرگ را تجربه کردیم، ما از رنج و آزار نمی ترسیم، هر خواب سنگین طمع را دچار کابوس میکنیم ما کسی نیستیم که رویاهایمان را به باد بسپاریم ما در پی انقلابیم، در پی تغییر وضع موجود، مصمم در پی تحقق رویاهای خویش…
اگر ایدئولوگهای سلطنت طلب فکر می کنند با ترساندن ما، با لمپنهای امروزی خارج از کشور که همان حزباللهیهای دیروزند
می توانند ما را از اهدافمان دور کنند سخت در اشتباهند.
ما اجازه نمی دهیم گروهی ارتجاعی به خود اجازه بدهند شعور مردم جامعه ما را دستکم بگیرند.
اگر چه اکثریت مردم در ایران با شرایطی بسیار سختی از زندگی، گرفتار درد و دچار صد زخم کهنه اند.
وضعيت بد اقتصادی، نابرابری، خفقان و سرکوب جان را به لب رسانده است، بهتر از هر زمان تاریخی آمادهی تغییرند و اعتراضات مردم در اکثریت شهرها هر روزه همهگیرتر می شود. پیام، پیام انقلاب است، انقلابی برای دگرگونی و تأثیرگذار در سطح جهان…
در این میان سودجویان «راست پرو غرب»نگاه شان به هر سمتی که تولید جهل باشد، می چرخانند همراه با هنرمندانی که تا دیروز در رکاب جمهوری اسلامی و امروز در رکاب پسماندهای پهلوی به بهانههایی متفاوت، در ضديت با ارزشهای انسانی در رویای اشرافیت، بنا به ریشهی مدهبی و از خودبیگانگی خويش، بطور غیر مستقیم آب را در آسیاب حکومت اسلامی می ریزند.
*هنرمندان از خود بیگانه و غیرمتعهد، بی پرنسیب، ائگوی در صف راستگرایان خارج کشور، شدند .آنها
در پی عرضاندام بودند اما خیلی زود شکستند.
در انقلاب کبیر فرانسه هنرمندان در پی لغو حکم اعدام و ارزشهای انسانی بودند
در روسيه نویسندگان بزرگی که آرمان سوسياليسم را به فرهنگ جامعه تبدیل کردند و انقلاب اکتبر را آفریدند
هر چند نتوانستند به تحقق رویاهای انسانی دست پیدا کنند اما توانستند از امپراتوری تزاری عبور کنند، گذشته تلخ را پشت سر گذاشتند این گام جدی رو به پیش بود عبوری از سیستم فئودالی به دنیای مدرن…
در جامعهی ایران ما، همه چیز برعکس اتفاق افتاد، باکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جامعه در «سیاه ی مطلق» فرو رفت
آگاهان سیاسی و مبارزين یکی پس از دیگری در بیدادگاه های نظامی اعدام و یا در سیاهچالهها پهلوی سربه نیست شدند…
کودتای ۲۸ مرداداولین سنگ زیر بنای حکومت مذهبیون بود، جامعه از مبارزين چپ، سکولار، لیبرالها پاک سازی شده بود فقط شیخ و شاه متحد و سرمست از پیروزی سر از پا را نمی شناختند .
با حمایت آیتالله کاشانی و دیگر آیتالله ها از کودتاچیان و همراه شدن با سیاستهای امریکا و انگلیس در اتحاد با شاه اولین سنگ زیر بنای حکومت اسلامی نهاد ینه شد، تنفر از غرب باعث مرگ رو به رشد فرهنگ غرب و مدرنیسم شد شاه بعنوان یک دستنشانده عرب مورد نفرت بود فرهنگ مدرن جای خود را به فرهنگ اسلامی داد روستانشینی بر شهر نشینی تقدس و مقدمتر و جایگاهی خاص یافت. تا انجا آلاحمد غرب زدگی را نوشت و مورد استقبال قرار گرفت علی شریعتی سخن از اسلام بعنوان آلترناتیو حکومت پرده برداشت و علی امام شیعیان نماد عدالتخواهی شد، و اما حسین سرور آزادگان…
مخالفان سیاسی چه چپ و سکولار ، لیبرال، و حتی گرایشات ملیگرایانه سرکوب شدند جامعه دچار یک بحران هویتی شد. با سرکوب روشن فکران وهمکاریهای روحانیون با شاه جامعه و مردم را بسوی اندیشه های اسلامی سوق دادند. مساجد چندین برابر شدند، طلبه ها و روحانیون از سربازی و مالیات نه تنها معاف بلکه حقوق بگیر دولت شدند، درس دینی در مدارس به متون درسی اضافه شد…
جامعه به یک عقبگرد اجتماعی پردرد، باری به هر جهت شد…
بجای علم و دانش بساط تعزيه راه انداختند، کم نیستند ایرانیانی که امروز هم هنوز در خارج از کشور کارشان سفره ابوالفضل و با حضور در حسینیه ها، رونق دهندگان تعزيه خوانی هستند…
تا این حد غرق شدن در ذلت و بی تفاوتی، شاید بر اساس مماشات و بدوبستان باشد، که بی انصافی است.
بی انصافی و- یا وجدان باختگی یک پدیده خاص، منحصر به فرد در بین ما ایرانیان خارج از کشوریست.
بجز تعدادی انگشت شمار، بقیه درخدمت حکومتند.یا در پی شوک رویاهایشان به امید کمک غرب، با رویای غیر ممکن همچون ترکها، که در پی باز گشت امپراطوری عثمانی ند.
*مدعی تمدن در گذشته ها ی دور هستند، و برعکس ادعایشان با کوچکترین انتقاد، با قمه بسوی مخالفین بصورت گله ای می تازند جدا از آزار جنسی، تعرضی فیزیکی، تهمت و افترار با پرچمی که نشانهی مردسالاری ست، دندانهای تیزشأن را بعنوان تهدید به رخ می کشند..
به نظر من، اینها در دنیای ساده خود، درگذشته ها دور گم شده اند..
«تجزیه ایران»
برای من قبل از تجزیه ایران، قبل از هر تاريخ جعلی یا واقعی، قبل از قومیت و نژاد، جنسیت! انسان بودن و ارزشهای انسانی مقدمترند، مقدمتر از هر حزب و گروه به همین دلیل برای جارو کردن سیستم مذهبی حاکم بر ایران تلاش می کنم و در پی یک سیستم شورائی، با ارزشهای انسانیم…
بی رحمی و حماقت دست انداران حکومت مذهبی جنایتکار در ايران،جامعه را به بر لب پرتگاه، نابودی و مرگ برده است.