صدای شلیک رگبارها در دل شب پیچید و سکوت را شکست! ـ ناصر بابامیری
صدای شلیک رگبارها در دل شب پیچید و سکوت را شکست!
(در یاد بود رفیق کمونیست علی رشید زاده!)
مقدمه کوتاه
تا حدود سه سال بعد از قیام نیز هنوز مقرات کومله و “سازمان چریکهای فدائی خلق” در دهستان ما تکانتپه واقع در ضلع جنوب شرقی و بیست کیلومتری شهر بوکان حضور داشتند! بعدا با لشکرکشیهای سراسری به کردستان موقعیت پیشین حضور آنها تغییر کرد، و مجبور به ترک دهستان و منطقه شدند. اما دهستان ما کماکان همان تب و تاب و شور انقلابی روزهای آغازین انقلاب 57 را با خود همراه داشت. طی این سالها برغم هجوم و لشکرکشی به کردستان و جنگهای خونین، و میلیتاریزه کردن، هنوز رژیم در کردستان دارای هیچگونه ثباتی نبود. در شهر و روستاها نیروهای رژیم اعم از سپاهی و ارتشی و مزدوران محلی از نظر اکثریت عظیم جامعه کردستان بشدت منفور و اشغالگر شناخته شده، بودند. و هر چند رژیم شهرهای کردستان را طی سالهای شصت به اینسو بشدت میلیتاریزه کرده بود، اما بدلیل اینکه کردستان تحزب یافته بود، و بعد از انقلاب هم برای چندین سال متوالی یکی از سنگرهای مستحکم و تسخیرناپذیر انقلاب در برابر رژیم و مرتجعین محلی تبدیل شده بود، بگونه ای که تا به امروز هم رژیم در کردستان احساس امنیت نکرده است. و کارگران و توده های فرو دست شهر و زحمتکشان روستاها که اکثریت عظیمی را تشکیل میدهند، طی این چندهه از حاکمیت ننگین رژیم هزینه های فراوانی متحمل گشته اند، و مدام به این مهم امید بسته اند، مبارزه شان را بیش از پیش با دیگر مناطق ایران گره بزنند و متحدانه بساط رژیم را به زباله دان تاریخ بریزند و در این راستا تا به امروز هم مبارزه علیه وضع موجود، بخشی غیر قابل تفکیک از زندگیشان بوده و هست. کردستان از همان روزهای آغازین انقلاب تحزب یافته بود و بسرعت بلحاظ سیاسی میان دو جنبش کمونیستی و ناسیونالیستی مذهبی، دو قطبی شد. دو جنبش که در بخشی از مناطق، یکی بیشتر و دیگری کمتر دارای پایگاهی توده ای وسیع در کردستان بودند. اولی در جنوب و مرکزنفوذ و پایگاه طبقاتی و سیاسی قوی و در بقیه شهرها و روستاهای کردستان هم نفوذ و پایگاه چشم گیری داشت، و دومی بیشتر در مناطق شمالی کردستان. این بستری شد تا حتی بقیه احزاب کمونیستی در سراسر ایران هم که فضای پلیسی و امنیتی بر آنها حکمفرما بود و امکان فعالیت را از آنها تماما سلب نموده بود، به کردستان بیایند و در این سنگر باقیمانده از انقلاب به مبارزه علیه رژیم روی آورند. در دل آن شرایط جامعه کردستان از یکسو با حملات اشغالگرانه رژیم مواجهه بود ، و از دیگر سو جنبش ناسیونالیستی نیز ادعای یکتازی در میدان مبارزه را داشت( بماند که غالبا لبیک گویان به خمینی بودند)، در اثنایی که منکر وجود طبقات و اردوی کار و سرمایه در کردستان بود، و برای نیل به اهداف خود حتی پشت ارتجاع محلی علیه جنبش کمونیستی در کردستان سنگر گرفت، بمراتب کار و فعالیت جنبش کمونیستی در کردستان را دشوارتر کرده بود. وجود نیروهای سیاسی با افق، جنبش و پرچم و پراتیک تماما متمایز و حتی متضاد، نهایتا کار را بجاهای باریکتر کشاند، و از سوی حزب دمکرات جنگی چند ساله به کومله کمونیست تحمیل شد. به هر حال قلدریهای نظامی این نیروهای ناسیونالیستی-مذهبی و سایر مرتجعین محلی هر چند هزینه داشت اما از سوی کومله آنزمان و جنبش کمونیستی پاسخ فراخور گرفت. و اسناد آندوره گواه است، سیاست و تاکتیک درست فرعی کردن جنگ داخلی هم کمونیستها پیشقدم آن بودند، و در این راستا کومله کمونیست، ابتکار عمل آتش بس یکجانبه پیش گرفت و آنرا پراتیک کرد. اگر لااقل برای چند سال شهر و روستاهای کردستان به شیوه شایسته اداره شد، این تجربه درخشان را کردستان مدیون ایجاد شوراها هستند، که کمونیستها و پیشروان آزادیخواه و برابری طلب از سازماندهندگان و پیشقراولان آن بودند و میکانیزم دخالت مستقیم توده های مردم در امورات زندگیشان را بمرحله اجرا گذاشتند. و جنبش ناسیونالیستی هر چند با این سنت کمونیستی و کارگری بیگانه بود و از هیچ طرحی برای دور زدن آن کوتاهی نکرد، اما یکی یکی پلانهای ارتجاعیش دود هوا شد. هر جا زورش نرسید مانع پیشروی آن گردد، مجبور گشت با آن مکانیزم شورایی اداره جامعه تمکین کند.
***
بعد از کوچ مقرات احزاب سیاسی از دهستان، که هنوز پایگاه رژیم در آن مستقر نشده بود، نیروهای پیشمرگ هر از گاهی وارد دهستان می شدند. بعد از دید و بازدید خانواده ها و سخنرانی، و آخر سر تهیه تدارکات نصف شب دهستان را ترک نموده و عازم مناطق دیگر میشدند. رژیم از سالهای 1361 و 1362 به اینسو به همین لحاظ جدا از پادگانها در شهر و اطراف شهرها، بخش فراوانی از روستا و کوههای مشرف به شهر و روستاها را توسط پایگاه و پاسگاه اشغال نظامی کرد. دهستان ما تکانتپه بدلیل جایگاه سیاسی و استراتژیکی آن، اوایل پایگاه روی یکی از تپه های مشرف به آن مستقر شد و چند سال بعدتر پاسگاه را هم بروی تپه دیگر دایر کردند. پایگاه نیروی ثابت آن در نوسان بود و بسته به شرایط کم و زیاد می شدند. اما رژیم طی ایندوره جهت ارتقاء دادن روحیه نیروهایش که بشدت در هراس بودند و خصوصا هیچگونه شناختی از منطقه نداشتند به تاکتیک سیاسی مزورانه ای در پایگاهایش روی آورد مبنی بر اینکه برای نگهبانی از عصر تا صبح، هر روزه نوبتی تعدادی از مردم دهستان را با زور وادارد نموده تا همراه با نیروهای پاسدار مستقر در آن از پایگاهشان حراست کنند.
دهستان ما بجز خانواده خوانین که سمپات به سازمان و احزاب اعم از کومله و چریک و حزب دمکرات داشتند، بقیه جمعیت روستا اکثرا کومله ای و سمپات آن و افرادی هم چریک بودند. ضمنا معدود خانواده هایی وجود داشت که علنی یا نیمه مخفی مزدور رژیم شده بودند. در بیان واقع روزها نیروهای دولتی و همین انگشت شمار افراد که مزدور رژیم بودند در دهستان ما چرخ می زدند، و بعدا غروب به پایگاه پناه می بردند و بنوعی حکومت نظامی اعلام نشده بود.
نزدیکیهای ساعت دوازده شب اواسط بهار سال 63 بود، صدای ممتد چندین رگبار سلاح سبک و نیمه سنگین در دل شب سکوت را شکست! اما صدای شلیکها بجز تک تیرها که در مسیر جنوب دهستان که پایگاه آنجا مستقر بود، بقیه رگبارها که سینه شب را درید، در مسیر غرب دهستان به گوش رسید و برای دو الی سه دقیقه در فضا پیچید! یقینا در این دقایق شب به روال معمول سال، اکثر مردم تکانتپه هنور بیدار بودند، و از پشت پنجرهای منازلشان نگاهشان به مسیر شلیک ها و بعدا پایگاه بود. بعید نیست همه مثل ما نزد خود حدسشان این بوده باشد که نکند پیشمرگها آمده اند و درگیر شده اند! اما بنا به تجارب پیشین که معمولا پیشمرگ ها بدلیل وجود پایگاه نزدیکی های غروب با احتیاط کامل که امنیت خود و مردم دهستان را نیز حفظ کنند، وارد روستا میشدند، و این مواقع شب و شاید کمی دیرتر دهستان را ترک می کردند، این حدس بیشتر توام با اما و اگر بود تا حدس نزدیک به یقین! دقایق بسیار بکندی می گذشت و یا انگار زمان در آن لحظه متوقف شده باشد، همه شدیدا مضطرب و نگران بودیم. احیانا اکثر خانواده های آبادی، همه در وضعیت مشابه ما بسر می بردند. هر چند طی سالهای پنجاه و هفت الی شصت با وقایع ناگوار و دلخراشی زیادی مواجهه بودیم، اعم از توپ و کاتیوشا بارانهای مکرر تا راکت باران هلکوپترهای نظامی بر فراز دهستان، تا لشکرکشی ستونهایی که در پادگان سد بوکان مستقر بودند، تا تعقیب و گریز و …اذیت و آزار از سوی نیروهای نظامی و مزدوران محلی، اما آنشب شلیک های چند دقیقه ای ممتد بگونه ای نفسها را در سینه حبس کرد حاکی از خبر ناگوار دیگری بود.
بلاخره بعد از دو الی سه دقیقه صدای رگبارها که سینه شب را شکافت چندین صدای تک تیر هم آمد و دیگر دهستان در میان خواب و بیداری ساکت ماند، تنها گه گداری صدای پارس سگها می آمد. شبی پر از دلهره تا سپیده دمید. سحرگاه که مردم یکی یکی، و دو تا دو تا به بهانه های مختلف که در دهستان معمول است، از خانه ها زده بودند بیرون. نگاهها همه بشدت مضطرب بودند و گویی همه میدانستند واقعه ناگواری رخ داده است. اولین خبرها قبل از نشانی از واقعه در دهستان پیچید، حاکی از این بود شلیکهای دیشب درگیری بوده! خبرها همینطوری دهن به دهن زمزمه میشد، تا که از واقعه بیشتر پرده برداشته شد. اینبار خبر موثق تائید شد که شب گذشته تیمی چند ده نفری از پیشمرگان کومله به هر دلیل مسیرشان به این منطقه می افتد، و میخواهند از قسمت شرقی دهستان وارد محوطه خانه ها شوند. بیخبر از اینکه دو نفر از مزدوران دهستان با دو سلاح بیکیسی و کلاشینکف در کمین آنها نشسته اند، درگیر میشوند. ضد کمین بمحض اینکه در تیر رس نیروهای مزدور قرار میگیرد با رگبار دو اسلحه از دو سو مواجهه میشود، هر چند ضد کمین و دیگر پیشمرگان، محل آتش مزدوران را از چند سو به رگبار می بندند، اما با کمال تاسف آنچه نباید اتفاق می افتاد، در آن شب بوقوع پیویست. تا این لحظه هم هنوز برای اهالی دهستان تماما روشن نبود، کدام رفیق پیشمرگ است، آیا پیشمرگهای اهل روستا همراهشان بوده که وجب به وجب منطقه را می شناسند، اما دانستن آنهم نزد مردم چیزی از واقعه دردناک آنشب کم نکرد که یکی از پیشمرگان آماج گلوله مزدوران واقع شده و جانباخته بود!
یکساعتی و شاید بیشتر از این همهمه و خبرات گذشت. یکی از مزدوران در فاصله 50 متری خانه های آبادی در حین اینکه چرخ دستی را داشت می راند، سر و کله ش پیدا شد، که جنازه ای را بر روی آن حمل میکرد، وقتی جمعیت زنان و مردان را در آمد و شد دید، بسرعت از چرخ دستی بگونه ای دور شد که نشان دهد، بیائید پیکر بیجان عزیزتان را تحویل بگیرید. چند زن و مرد و نوجوان بسرعت خود را بالای سر پیکر داخل چرخ دستی رساندیم! آنچه انتظار نداشتیم اتفاق افتاده بود، و پیکر انقلابی نستوه با بیست و اندی سال سن، نصفی روی چرخ دستی و نصفی بیرون با پشت آنرا داخل چرخ دستی به زور جا داده بودند، و انگار در خوابی عمیق فرو رفته است، کسی نبود جز زنده یاد علی رشیدزاده، یکی از چهرهای کمونیست هشیار و بسیار محبوب نه تنها دهستان، بلکه همه کسانی که حتی یکبار او را از نزدیک دیده بودند. آری صد افسوس علی رشید زاده مشهور به علی “چاو ره ش” در این شب بهاری در سال 1363 از سوی مزدوران رژیم جانش گرفته شد. دفترچه ای جیبی و یک خودکار بیک روی سینه اش گذاشته بودند! چند لکه خون بر لباس فرم پیشمرگایتیش نقش بسته بود و داخل چرخ دستی هم آغشته به خون بود! همین صحنه چنان دردناک بود که صدای هق هق گریه حضار از گوشه و کنار بلند شد. آنروز مردم دهستان یکی دیگر از صمیمی ترین عزیزانشان را که قلبی آکنده از عشق به مبارزه و رهایی در سر داشت را از دست دادند. گر چه پیکر زنده یاد علی را تحویل گرفتیم، اما پایگاه و خصوصا مزدوران اخطار داده بودند، که مردم اجازه خاک سپاری در گورستان عمومی دهستان را ندارند. اما مردم دهستان برغم همه موانع و تهدیدات، چندان به این فشار اعتنا نکردند و اولویت کار و تلاششان این بود، لااقل کاری کنند زمان بیشتری بخرند و ضمنا این خبر ناگوار را به خانواده رفیق جانباخته در بوکان برسانند، تا آنها هم بتوانند در مراسم خاکسپاری عزیز از دست رفته شان شرکت کنند. روز بعد پیکر جانباخته علی رشیدزاده را در چند صد متری گورستان عمومی موسوم به «آرامگاه سیاسیون» به خاک سپردیم. بعد از این واقعه بسیار دردناک و تاسف آور نیز، چندین صحنه تراژیک دیگر هم در خلال این سالها در این دهستان بوقوع پیویست، و پیکر بیجان هر کدام از جانباختگان دیگر نیز در جوار علی رشیدزاده قرار گرفت. رژیم و مزدورانش که حتی از پیکر بیجان انقلابیون ترس و نفرت عمیقی داشتند، اسم “گورستان کفار” بر مزار آنها گذاشتند، اما این نه تنها به ذره از جایگاه والای این عزیزان کم نکرد، بلکه برعکس، بر میزان محبوبیت آنها میان مردم منطقه افزود. امیدوارم با این شیوه روایت کردن توانسته باشم بیشتر شما را در جریان گوشه هایی از وقایع و رویدادهای سیاسی که طی سالهای مشرف به انقلاب و بعد از انقلاب زندگی مردم این دهستان با آن عجین بوده را برای شما خوانندگان عزیز بازگو کنم!
پ.ن: چند مدت گذشت تا از طریق پیشمرگان کومله اطلاع بیشتری از وقوع درگیری شنیدیم مبنی بر اینکه تیم پیشمرگ بر این تصور بوده اند، که علی با شلیک خود بسوی آتش کمین مزدوران و زیر آتش رفقایش از تیررس دشمن خارج شده، و با فرض اینکه وجب به وجب منطقه را می شناسد، حتما به تیم ملحق خواهد شد. اما آنشب تیم پیشمرگان انتظارشان جهت ملحق شدن به آنها بی نتیجه میماند، و غافل از اینند، دریغا علی در همان شلیک های اولیه آماج گلوله دشمن قرار گرفته است. برغم عمیق و کاری بودن زخمهایش مزدوران نتوانسته بودند تا واپسین دم حیاتش به چند متری او برسند. تا اینکه چند ساعت بعد، امکان حرکت و ادامه حیات از او گرفته میشود و آنوقت مزدوران در روشنایی روز به پیکر بیجانش دسترسی پیدا میکنند. تیم پیشمرگ ها با تصور اینکه ایشان آبدیده تر از آنست نتواند خود را به تیم برساند عقب نشینی کرده و از محوطه درگیری دور می شوند.
یاد و خاطره کمونیست علی رشید زاده را با ادامه راهش گرامی بداریم!
از میان مجموعه آرشیو ناصر بابامیری
بهمن ماه 1402 برابر با فوریه 2024