کار خانگی و خانواده، رکن اساسی نظام سرمایه داری (در دو بخش)
خطای بزرگی را مرتکب شدهایم اگر اجبار «حجاب و عفاف» جمهوری اسلامی و بهطور کلی تحمیل بیحقوقیِ این رژیم را بر زنان مسئلهای صرفاً روبنایی و ایدئولوژیک ببینیم. بیتردید، از آنجا که جامعه ایران از نظر سیاسی همچنان در اسارت استبداد است، مبارزه این جامعه در مقطع کنونی مبارزهای ضداستبدادی برای تحقق آزادی، رفاه، و برابریِ حقوقی زنان و اقلیتهای دینی و ملی و قومی و دگرباشان جنسی است. تا آنجا که به بحث حقوق زنان مربوط میشود، رئوس اساسیِ این حقوق در بند هفتم «منشور آزادی، رفاه، برابری» آمده، که جرئیات آن به شرح زیر است:
«۷- الغای هرگونه تبعیض جنسیتی و برقراری برابری حقوقیِ زن و مرد. برای تحقق این خواست باید:
– زنان در تمام قوانین ازجمله قانون کار، قوانین مربوط به خانواده، و قوانین کیفری با مردان حقوق برابر داشته باشند.
– هرگونه دخالت دولت در تعیین نوع زندگی، پوشش و روابط بین افراد، روابط زن و مرد یا دختر و پسر و پوشاک زنان ممنوع شود.
– ازدواج یا جدایی همسران از یکدیگر با توافق آزادانه، برابری کامل حقوقی میان آنان، و بدون نیاز به اجازۀ ولیِ دختر صورت گیرد.
– هرگونه ازدواج پیش از ۱۸ سالگی ممنوع شود.
– حق زن بر بدن خویش شامل حق تصمیمگیری در مورد رابطۀ جنسی، بارداری، سقط جنین یا عقیمسازی بهرسمیت شناخته شود.
– با ایجاد فرصتهای شغلیِ برابر برای زنان و امکانات رایگان چون شیرخوارگاه، مهدکودک، سالن غذاخوری و لباسشوییهای عمومی در محلهای کار و سکونت، زمینۀ اجتماعیشدن کارِ خانگی و بدینسان ازمیانرفتن آن فراهم شود. تا آن زمان به افراد خانهدار اعم از زن و مرد دستمزدی معادل دستمزد کارگران شاغل با بیمه و حقوق بازنشستگی پرداخت شود.
– با ایجاد خانههای امنِ دارای امکانات مناسب زندگی همراه با آموزش، مشاوره و درمان تخصصی و پرداخت مستمری کافی تا فراهمشدن امکان اشتغال مناسب و زندگی مستقل، زنان خشونتدیده یا درمعرضخشونت و دختران فراری از خانه مورد حمایت مادی، معنوی، و قانونی قرارگیرند.»
بنابراین، همچون بندهای دیگرِ این منشور، مفاد این بند نیز در پی نابودی استبداد دینیِ حاکم به قانونِ لازمالاجرای دموکراسیِ مورد نظر منشور یعنی دموکراسیِ شوراییِ سرمایهستیز تبدیل خواهد شد. بدینسان، پرداخت مزد به زنان خانه دار یکی از مواردی است که به قانون تبدیل خواهد شد. بهعبارت دیگر، دموکراسی شورایی فقط زمینه را برای الغای سرمایه داری آماده میکند، چراکه اکثریت جمعیت جامعه از جمله زنان خانهدار همچنان مزدبگیر خواهند بود، البته در سطح بالایی از رفاه و برخورداری از حقوق سیاسیِ شهروندی که جزئیات آن در منشور آمده است. روشن است که، چنانکه بارها توضیح دادهایم، در ایران استبداد و استثمار تاریخاً به هم پیوند خوردهاند و بقا و دوام سرمایهداریِ غیراستبدادی، یعنی سرمایهداری دموکراتیک، ناممکن است. از سوی دیگر، امحای استبداد و بیحقوقی و تحقق رهایی سیاسی نیز بهمعنای نابودی استثمار سرمایهداری نیست و این رهایی فقط توان مادی و فکری و فرهنگی طبقه مزدبگیر را برای مبارزه با این استثمار افزایش میدهد. یکی از راههای افزایش این توان، پرداخت مزد به زنان خانهدار و تبدیل آنان به بخش نیرومندی از جمعیت عظیم طبقه مزدبگیر است، بخشی که رکن اساسی سرمایهداری را تشکیل میدهد و در صورت سازمانیابیِ ضدسرمایهداری و اتحاد با دیگر بخشهای طبقه مزدبگیر قادر است سرمایه را بهراحتی فلج و زمینگیر سازد.
اما چرا کارِ خانگی لازمه و درواقع رکن اساسی استثمار سرمایهداری است؟ استثمار یا بهرهکشی سرمایهدارانه در گرو وجود انسانهایی است که مالک هیچگونه وسیله تولید نیستند و برای امرار معاشِ خود فقط متکی به فروش نیروی کارشان هستند. اما نیروی کار همان کالایی است که کارِ خانگیِ زنانِ خانهدار آن را تولید میکند، زنانی که اکنون در ازای این کار هیچ مزدی نمیگیرند و در واقع کارِ رایگان یا، بهبیان اسلامی، کارِ «صلواتی» میکنند. همین کارِ بیجیره و مواجب زنانِ خانهدار است که از یکسو سرمایهداری را سرِ پا نگه میدارد و، از سوی دیگر، زنان خانهدار را از نظر اقتصادی وابسته به مردان یعنی شوهرانشان میکند. بنابراین، نگرانی و دغدغه جمهوری اسلامی در مورد کاهش تولیدِ مثل یا «فرزندآوری» (توجه کنیم که همین برگردان «تولیدِ مثل» به «فرزندآوری» خود ترفند سرمایهدارانهای است که در جای خود باید به آن بپردازیم) سر سوزنی جنبه انسانی و عاطفی ندارد و فقط و فقط نگرانی از بابت کاهش سود و انباشت سرمایه است. در واقع، خانواده و فضای «گرم» و «صمیمانه»اش پرده ساتری است که هم کارِ بیمزد زنِ خانهدار را میپوشاند و هم استثمار سرمایهداری یعنی بهرهکشی از کارِ مزدی را پنهان میکند. بنابراین، اگر در سرمایهداری استبدادیِ جمهوری اسلامی حق زن نصف حق مرد است، اگر عزّت و کرامت زن با کار و بچهداری در پستوی خانه تعریف میشود، و اگر زن آزادی پوشش ندارد و خواست او برای این آزادی با سرب داغ و گلوله ساچمهای برای کورکردن چشم پاسخ میگیرد، اینها همه حکمت سرمایه است و نه چیز دیگر، سرمایهای که برای استثمار بیشتر و بهترِ مزدبگیران به ایدئولوژی مذهب شیعه اثنیعشری مجهز شده است.
براساس آمار خودِ جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۵، ۱۶ میلیون و ۵۷ هزار نفر به کارِ خانگی اشتغال داشتهاند (سالنامه آماری کشور،۱۳۸۵، مرکزآمار ایران. البته قابل ذکر است که در این آمار، کارِ خانگی شغل محسوب نشده و از این جمعیت بهعنوان «جمعیت غیرفعال» (!) نام برده شده است). از این جمعیت فقط ۶۰ هزارنفر مرد بوده و ۱۵ میلیون و ۹۹۸ هزار نفر یعنی ۶۳/۹۹ درصد آن را زنان تشکیل دادهاند، به طوری که میتوان از کارِ خانگی بهعنوان یک کارِ کاملاً زنانه نام برد. بر اساس همین آمار، ۲۹ میلیون و ۲۷۸ هزار نفر یعنی تقریباً نیمی از جمعیت ۱۰ سال به بالای آن زمان را زنان تشکیل میدادهاند. از این جمعیت، ۱۶ میلیون نفر یعنی حدود ۵۵ درصد به کارخانگی اشتغال داشتهاند. به عبارت دیگر، بیش از نیمی از جمعیتِ ۱۰ سال به بالای زنان ایران به کاری اشتغال داشتهاند که در ازای آن هیچ پولی دریافت نکردهاند. بیشک، با توجه به بحران اقتصادیِ عمیق کنون، اکنون این درصد بهمراتب از این رقم بیشتر است. بدینسان، سرمایهداری استبدادی-اسلامیِ ایران، در حالی که از کارِ خانگی زنان سود عظیم و هنگفتی به جیب میزند، ضمن نادیده گرفتنِ این کار و تلقی آن بهعنوان وظیفه زن خانهدار حتی یک ریال بابت آن نمیپردازد. زن خانهدار به جای آشپز، ظرفشوی، نظافتچی، پرستار، مربیِ مهدکودک، معلم، مشاور و روانشناس، سرایدار، مأمور خرید، مسئول تاسیسات، راننده سرویس(اگر خودرو داشته باشد)، مدیرمالی و… در خانه کار میکند. افزون بر اینها، او نیازهای جسمی و روحی شوهر و فرزندانش را برآورده میکند تا آنها سالم و سرزنده باشند. بنابراین، زن در بازتولید نیروی کار و نسل جدیدی از مزدبگیران نقشی مهم، اساسی، و تعیین کننده دارد، بیآنکه خود مزدْ بگیرد. بهعبارت دیگر، حکومت اسلامیِ سرمایه با تحکیم و تکریم نهاد خانواده و تکیه بر نقشهای همسری و مادریِ زن بیشترین سود را از کارِ خانگی زنان میبرد بی آنکه ریالی بابت آن بپردازد.
اما فقط در سرمایهداری استبدادی ایران نیست که زنانِ خانهدار علاوه بر محرومیت از مزد تحت ستم چندپشته سرمایه قرار دارند. در دموکراتیکترین کشورهای سرمایهداری نیز زنانِ خانهدار کارِ بیجیره و مواجب میکنند، گیریم کمتر از ایران. بر اساس پژوهشی که چند سال پیش در آمریکا با جمعآوری پاسخهای ۲۶۰۰ مادر خانهدار و ۱۴۰۰۰ مادر شاغل در خانه و خارج از خانه صورت گرفت، اگر میخواستند به زن خانهداری که یک فرزند زیر ۶ سال و یک فرزند بین ۶ تا ۱۸ سال داشته، فقط بابت خانهداری، آشپزی، و روانشناسی مزد بدهند، این زن سالانه صاحب درآمدی معادل ۱۳۸ هزار و ۹۵ دلار میشده است (روزنامه دنیای اقتصاد، یکشنبه ۸۶/۲/۳۰). سرمایهدار آمریکایی به جای پرداخت این مبلغ به زن خانه دار آن را روی سرمایه خود گذاشته و با احتساب سود آن چه بسا فقط بابت این مزدِ دزدیده شده از زن خانهدار میلیونها دلار بهجیب زده و بعد هم برای مشروعیتبخشی به این دزدی احتمالاً اعلام کرده که همسری و مادری وظیفه زن در خانواده است و این وظیفه مقدستر از آن است که مشمول مزد شود!
تردیدی نیست که کارِ خانگی وظیفه زن نیست، و این کار در نهایت باید تا جایی که ممکن است به بیرون از خانه و به عرصه عمومیِ جامعه محول شود. همانطور که اگر ما پول داشته باشیم، هرگز وقت و عمر خود را صرف خرید و پخت و پز و شستن ظرف نخواهیم کرد و از رستورانهای عمومی استفاده خواهیم کرد، همان طور که ما در ساعاتی که در بیرون از خانه مشغول کار هستیم فرزندان خود را به مهد کودک میسپاریم، همان طور هم بسیاری از کارهایی که هم اکنون یا با تحمیل و فشار و یا با تکیه بر توهّم جامعه درباره خانواده از گُرده زن خانهدار کشیده میشود باید به مراکز عمومیِ تولید و خدمات اجتماعی منتقل گردد. کارِ خانگی باید از روی دوش زن برداشته شود تا او از کارهایی که جسماش را فرسوده و جاناش را افسرده میکند و او را در چهارچوب تنگِ خانه و آشپزخانه به بند میکشد، رهایی یابد و بتواند استعدادهای خود را پرورش دهد و تواناییهای خود را به دلخواه خویش به کار گیرد. راه حل نهایی معضل کارِخانگی همین است، و تا آن زمان برای این کار باید به زن خانهدار مزد پرداخت شود.
در دهه ۱۹۷۰ در آمریکا بحثی درباره کارِ خانگی درگرفت که یک سوی آن چپهایی بودند که خود را ضدسرمایهداری میدانستند اما با اختصاص مزد برای کارِ خانگی مخالف بودند، و رفع این کار را نه در گرو مبارزه طبقاتی بلکه منوط به استفاده از تکنولوژی و بهطور کلی رشد نیروهای تولیدی میدانستند. آنان حتی خانواده هستهای را، که رکنِ رکین سرمایه است، نه تنها زنجیری سنتی بر دست و پای زن خانهدار نمیدانستند بلکه، برعکس، آن را عامل تضعیف سرمایه جا میزدند! در مقابلِ اینان، زنان خانهداری قرار داشتند که خواهان مزد برای کارِ خانگی بودند، با این هدف که از قید وابستگی به شوهرانشان رها شوند و توانایی بیشتری برای مبارزه با سرمایه به دست آورند. یکی از این زنان سیلویا فدریچی بود که در جنبش زنان چهره سرشناسی است و آثاری بسیاری در این زمینه نوشته است. ما یکی از مقالههای او را که در سال ۱۹۷۵ نوشته شده ترجمه کردهایم، با این هدف که با انتشار آن در اینجا درواقع رشته سخن و اَدای حق مطلب درباره پرداخت مزد به کارِ خانگی را به او بسپاریم، هرچند در این مقاله تأکید بر لزوم انتقال نهاییِ کارِ خانگی به عرصه عمومیِ جامعه کمرنگ است.
پاتک از آشپزخانه (۱۹۷۵)
سیلویا فدریچی
(با همکاری نیکول کاکس)
[این مقاله در اصل پاسخی بود به مقاله « زنان و مزد برای کارِ خانگی» نوشته کارول لوپیت، که در مجله لیبراسیون چاپ شده بود.۱ سردبیران این مجله جوابیه ما را چاپ نکردند، و ما اکنون خود آن را منتشر میکنیم، زیرا لوپیت در قیاس با اکثر تصورات چپ و رابطۀ چپ با جنبش فمینیستی بین المللیِ حال حاضر استدلالهای خود را با روشنی و صراحت بیشتری بیان کرده است. با انتشار این سند ما بحثی بی نتیجه را با چپ آغاز نمیکنیم، بلکه به آن پایان میدهیم.]
از زمان مارکس بهبعد این نکته روشن بوده که سرمایه بهیاری مزد فرمان میراند و رشد میکند، یعنی اساس جامعه سرمایه داری کارگرِ مزدبگیر و استثمار مستقیم اوست. آنچه سازمانهای جنبش کارگری آن را نه روشن کرده و نه مفروض گرفته اند این است که درست از طریق مزد است که استثمار کارگرِ غیرمزدبگیر سازماندهی میشود. این استثمار حتی [از استثمار کارگرِ مزدبگیر] هم مؤثرتر است زیرا نپرداختن مزد به او را پنهان میکند…. «هر جا که بحث زنان پیش میآید، کارشان را خدمتی شخصی در بیرون از قلمرو سرمایه جا میزنند.»۲
تصادفی نیست که در چند ماه اخیر چند مجله چپ به خواست مزد برای کارِ خانگی حمله کردهاند. هرگاه جنبش زنان موقعیتی خودسالار بهدست آورده، چپ احساس ترس کرده است. چپ درمی یابد که این چشم انداز استلزام هایی دارد که از «مسئله زنان» فراتر میرود و سیاست های آنان را در گذشته و اکنون، هم در مورد زنان و هم در مورد سایر بخشهای طبقه کارگر، به لرزه میاندازد. درواقع، فرقه گرایی یی که چپ به طور سنتی در مورد مبارزۀ زنان نشان داده است، پیامد درک سطحی آنان از شیوۀ حاکمیت سرمایه داری و سمت و سوی مبارزۀ طبقاتی برای درهم شکستن این حاکمیت است.
چپ همیشه بهنام «مبارزۀ طبقاتی» و «منافع همبسته طبقۀ کارگر» بخش های معینی از طبقۀ کارگر را بهعنوان سوژه های انقلابی انتخاب کرده و مبارزه بخش های دیگرِ این طبقه را به ایفای نقشی صرفاً حمایتی از مبارزه آن بخشهای انقلابی محدود کرده است. بدینسان، چپ در اهداف سازمانی و استراتژیک و سازمانیِ خود همان تقسیمات طبقه کارگر را بازتولید کرده که مشخصۀ تقسیم کار سرمایه داری است. از این نظر، چپها، به رغم تنوع مواضع تاکتیکیشان، از لحاظ استراتژیک با هم در وحدت بودهاند. وقتی پای انتخاب سوژه های انقلابی به میان میآید، استالینیست ها، تروتسکیست ها، آنارکو- لیبرتارین ها، چپ سنتی و چپ نو، همه با تصورها و استدلالهای یکسان برای دستیابی به آرمانی مشترک بههم میپیوندند.
آنان به ما «پیشرفت» عطا میکنند
از زمانی که چپها مزد را به خط فاصل بین کار و غیرکار، مولدبودن و انگلبودن، توانِ بالقوه و ناتوانی، تبدیل کردهاند، حجم عظیم کارِ بی مزدی که زنان در خانه برای سرمایه انجام میدهند از تحلیل و استراتژی آنان رخت بربسته است. کل سنت چپ، از لنین تا گرامشی و ژولیت میشل، در مورد نقش حاشیه ای کارِخانگی در بازتولید سرمایه و نقش حاشیه ای زنِ خانه دار در مبارزۀ انقلابی هم نظر بوده است. از نظر چپ، زنانِ خانه دار از سرمایه رنج نمی برند، بلکه از نبودِ آن در عذاباند. چنین مینماید که [از نظر چپ] مشکل ما [زنان خانهدار] این است که دست سرمایه نتوانسته به آشپزخانه و اتاقِ خواب ما برسد، با این پیامد مضاعف که گویا ما احتمالاً در مرحلۀ فئودالیِ پیشاسرمایه داری باقی مانده ایم و هر کاری در آشپزخانه و اتاق خوابمان میکنیم هیچ ربطی به تغییر سوسیالیستیِ جامعه ندارد. بدیهی است که اگر آشپزخانه های ما خارج از رابطۀ سرمایه قرار داشته باشند، مبارزۀ ما برای از میان برداشتن آنها هرگز موجب الغای سرمایه نخواهد شد.
این که چرا سرمایه اجازه می دهد این همه کار غیرسودآور، این همه زمان کار غیرمولد، ادامه پیدا کند، پرسشی است که چپ هرگز آن را از خود نمیپرسد، و همیشه از این بابت مطمئن است که سرمایه غیرعقلانیتر و ناتوانتر از آن است که برنامهای برای ساماندهی این کار داشته باشد. طنز قضیه این جاست که چپ بیخبری خود از رابطۀ مشخص زنان با سرمایه را به قالب این نظریه در میآورد که تنها راه غلبه بر عقب ماندگی سیاسیِ زنان ورود آنان به کارخانه است. بنابراین، آن منطق تحلیلی که علت ستم بر زنان را محرومیت آنان از شمول رابطه سرمایه می داند، ناگزیر برای ما به این استراتژی میانجامد که به جای نابودکردنِ این رابطه به آن بپیوندیم.
بدین معنا، بین استراتژی چپ برای زنان و استراتژی آنان برای«جهان سوم» رابطه مستقیمی وجود دارد. همانطور که می خواهند زنان را وارد کارخانه ها کنند، خواهان بردن کارخانه ها به «جهان سوم» نیز هستند. در هر دو مورد، آنان فرض را بر این می گذارند که «رشدنیافتهها»، یعنی زنانی که کارِ بی مزد می کنند یا در جاهایی با سطح پایین تکنولوژی کار می کنند، نسبت به «طبقۀ کارگرِ واقعی» عقب مانده اند و تنها با دستیافتن به نوع پیشرفتهتری از سرمایه داری و مشارکت بیشتری در کارِ کارخانه می توانند رشد و پیشرفت کنند. در هر دو مورد، راه مبارزهای که چپ پیش پای ما زنانِ بی مزد، ما زنان «رشدنیافته»، می گذارد، نه مبارزه علیه سرمایه بلکه مبارزه به نفع سرمایه در شکل عقلانی تر، پیشرفته تر و مولدتر است. آنان نه تنها برای ما زنانِ خانهدار «حقِ کار» قائلاند (حقی که برای هر کارگری قائلاند)، بلکه برای ما حق کارِ بیشتر و [بدینسان] حقِ استثمارشدنِ بیشتر قائلاند.
زمین جدید مبارزه
مبنای سیاسیِ خواست مزد برای کارِ خانگی رد این ایدئولوژی سرمایه داری است که کارِ بی مزد و درجه پایینِ رشد تکنولوژی را عقب ماندگیِ سیاسی، ناتوانی، و در نهایت نیاز ما زنان خانهدار به سرمایه برای سازماندادن ما بهعنوان پیششرط سازمانیافتگی می داند. ما این را نمی پذیریم که چون ما کارِ بی مزد میکنیم یا در جاهایی با سطح پایین تکنولوژی کار می کنیم (و این دو شرط سخت بههم مربوط اند)، پس باید نیازهای متفاوتی با نیازهای سایر کارگران داشته باشیم. ما نمیپذیریم در حالی که یک کارگر خودروسازِ مرد در دیترویت علیه خط تولیدش مبارزه میکند، هدف ما که مبارزۀ خود را از آشپزخانههایمان در کلانشهرها یا از آشپزخانه ها و زمین های کشاورزی «جهان سوم» آغاز می کنیم، باید یافتنِ کار در کارخانهای باشد که کارگران سراسر جهان به طور فزایندهای از آن گریزاناند. رد ایدئولوژی چپ توسط ما همان رد نظریۀ رشد سرمایه داری به عنوان راه رهایی یا، مشخص تر، رد سرمایه داری در هر شکلی است که به خود بگیرد. جوهر این ردیّه بازتعریف این پرسشهاست که سرمایه داری چیست و طبقۀ کارگر کیست، که بهمعنای ارزیابی جدیدی از نیروهای طبقاتی و نیازهای طبقاتی است.
پس، خواست مزد برای کارِ خانگی، خواستی در میان خواست های دیگر نیست، بلکه چشم اندازی سیاسی است که راه جدیدی را بر روی مبارزه ما میگشاید، مبارزه ای که اگرچه با زنان آغاز میشود اما در جهت منافع کل طبقۀ کارگر است.۳ بر این نکته باید تأکید کرد، زیرا تقلیل مزد برای کارِ خانگی به یک مطالبه، وجه مشترک حملۀ چپها به این چشمانداز سیاسی و راهی برای بی اعتبارکردن آن است، راهی که منتقدانِ این چشمانداز را قادر می سازد که از رو به رو شدن با مسائل سیاسیِ ناشی از آن اجتناب کنند.
مقالۀ لوپیت با عنوان «زنان و پرداخت مزد برای کارِ خانگی» نمونه این گرایش است. همین عنوانِ «پرداخت مزد برای کارِ خانگی» مسئله را وارونه نشان میدهد، زیرا مزد فقط مبلغی پول نیست، بلکه بیانگر رابطۀ قدرت بین سرمایه و طبقۀ کارگر است. راه زیرکانه ترِ بی اعتبارکردن خواست مزد برای کارِ خانگی این ادعاست که این چشمانداز از ایتالیا وارد آمریکا شده و ارتباط چندانی با اوضاع ایالات متحد آمریکا ندارد، کشوری که در آن زنان «کار می کنند».۴ این نمونۀ دیگری از دادن اطلاعات غلط است. کتاب قدرت زنان و براندازی جامعه – تنها منبعی که لوپیت به آن ارجاع می دهد – بُعد بین المللیِ بستری را که مزد برای کارِخانگی از آن برخاسته، بهرسمیت می شناسد. در هر حال، در مرحلۀ کنونیِ بین المللیشدنِ سرمایه، ردیابی خاستگاه جغرافیاییِ خواست مزد برای کارِخانگی موضوع بیاهمیتی است. آنچه اهمیت دارد جنبه سیاسیِ آن است، یعنی منحصرنکردن کار، استثمار، و قدرت طغیان علیه آن به چیزی به نام مزد. از نظر ما، خواست مزد برای کارِ خانگی پایانی است بر تقسیم زنان به «زنانی که کار می کنند» و «زنانی که کار نمی کنند» (آنها «صرفاً زنان خانه دار»ند) که معنای ضمنیاش این است که کارِ بیمزد کار نیست، کارِخانگی کار نیست، و اینکه، بهگونهای تناقضآمیز، فقط در ایالات متحد آمریکاست که اکثر زنان کار و مبارزه می کنند، زیرا اغلب زنان آمریکایی علاوه بر کار در خانه، در بیرون از خانه هم کار میکنند. اما ندیدن کار زنان در خانه، چشم بستن بر کار و مبارزۀ اکثریت قاطع جمعیت جهان است که بی مزد کار میکنند؛ نادیدهگرفتن این حقیقت است که سرمایۀ آمریکایی نه تنها بر پایۀ کار بردگان بلکه بر اساس کار مزدبگیران ساخته شده و تا کنون با کار بی مزدِ میلیون ها زن و مرد در مزرعهها، آشپزخانه ها، و زندان های ایالات متحد آمریکا و سراسر جهان پیش رفته است.
کار پنهان
از خودمان شروع کنیم. می دانیم که کار روزانه ما برای سرمایه لزوماً مزدی را برای ما تولید نمیکند. این کار مثل کارِ کارخانه نیست که از دَم درِ کارخانه شروع شود و در همان جا هم پایان یابد. ما در جریان خودِ کار خانگی به ماهیت و ابعاد آن پی میبریم، زیرا همین که از جورابی که رفو می کنیم و از غذایی که می پزیم فارغ میشویم و به کل کار روزانه مان نگاه می کنیم، میبینیم که اگرچه با این کارْ مزدی را نصیب خود نکردهایم، اما ارزشمندترین کالا را برای بازار سرمایه داری تولید کرده ایم: نیروی کار. ابعاد کارِخانگی بسیار گستردهتر از تمیزکردن خانه است. کار خانگی خدمت جسمی، عاطفی، و جنسی به نانآور خانه و آمادهکردن او برای کار هر روزه است. این کار عبارت است از تر و خشک کردن بچه ها – کارگران آینده – کمک کردن به آنها در کارهایشان از زمان تولد تا دوران مدرسه و اطمینانیافتن از اینکه آنها هم کارهای خود را به همان ترتیبی انجام دهند که نظام سرمایه داری از آنها انتظار دارد. معنای این کار آن است که در پس هر کارخانه ای، هر مدرسه ای، هر اداره یا معدنی، کار پنهان میلیون ها زن وجود دارد که زندگی و کارِ خود را صرف تولید نیروی کاری می کنند که در آن کارخانه ها، مدرسه ها، اداره ها، و معدن ها کار می کنند.۵
به همین دلیل است که تا امروز، هم در کشورهای «توسعهیافته» و هم در کشورهای «توسعهنیافته»،کارِخانگی و خانواده ستون های تولید سرمایه داری را تشکیل دادهاند. شرط اساسی تولید در هر مرحله از رشد سرمایه داری وجود نیروی کار منضبط و پایدار است. وضعیت کار ما زنان از کشوری تا کشور دیگر متفاوت است. در برخی از کشورها ما را مجبور به بچه دارشدن می کنند، در برخی دیگر به ما می گویند نباید بچه دار شویم، به خصوص اگر سیاهپوست یا تحتپوشش بهزیستی و مستمریبگیر باشیم یا کمک هزینۀ دولتی دریافت کنیم یا بخواهیم نسلی از «فتنهگرها» را تولید کنیم. در برخی کشورها کارگر غیرِماهر برای کارکردن روی زمین های کشاورزی تولید می کنیم، در کشورهای دیگر کارگران ماهر و تکنیسین پرورش می دهیم. اما همه جا کارِ بی مزد ما و کارکرد ما برای سرمایه شبیه هم است.
اشتغال به کار دوم، یعنی کار بیرون از خانه، هرگز ما را از کار اول، یعنی کارِ خانگی، خلاص نمی کند. دو شغل برای زنان فقط به معنی کاهش انرژی و وقت برای مبارزه علیه هر دو است. وانگهی، زنی که تمامْ وقت در خانه و بیرون از خانه کار می کند، چه متأهل باشد و چه مجرد، باید ساعاتی را صرف بازتولید نیروی کار خود کند، و زنان جبر نهفته در پس این وظیفه را بهخوبی می شناسند. زیرا شرط بهدستآوردن کار برای آنان شیکپوشی و آراستگی است، چه در بازار ازدواج و چه در بازار کارِ مزدی.
بنابراین، ما شک داریم که در ایالات متحد آمریکا «مدارس، مهدکودک ها و شیرخوارگاه ها و تلویزیون بسیاری از مسئولیت های مادران برای تربیت بچه ها را از روی دوش آنان برداشته است»؛ ما باور نداریم که«کوچکتر شدن خانه ها و مکانیزه شدن کارِخانگی باعث شده که زنان خانه دار اوقات فراغت بیشتری داشته باشند»؛ باور نداریم که زنان خانه دار اکنون «با خرید، استفاده، و تعمیر لوازم خانگییی سر و کار دارند … که به لحاظ نظری با هدف صرفه جویی در وقت آنان تنظیم و ساخته شده اند.»۶
مهدکودک ها و شیرخوارگاه ها اصلاً وقت ما را برای استفاده خودمان آزاد نکرده اند، بلکه وقت ما را فقط برای کارِ اضافه آزاد کردهاند. در مورد تکنولوژی، بهخصوص در آمریکا شکاف بین تکنولوژیِ در دسترس عموم مردم و تکنولوژی یی را می بینیم که به صورت قطره چکانی وارد آشپزخانه های ما شده است. و در این مورد نیز وضعیت کارِ بی مزد ماست که کمیّت و کیفیت تکنولوژیِ در دسترس ما را تعیین می کند. زیرا «اگر شما بر مبنای زمان کارتان و در ازای مدت معینی از زمان، مزد نگیرید، برای هیچکس اهمیتی ندارد که چقدر زمان می برد تا شما کار خانهتان را انجام دهید.»۷ اوضاع و احوال ایالات متحد آمریکا هر چه را نشان ندهد این را خوب نشان میدهد که نه تکنولوژی و نه کار دوم هیچیک نمی تواند زنان را از دست کارِ خانگی رها کند، و اینکه «تولید یک تکنیسین کمتر از تولید یک کارگر غیرماهر شاق و توان فرسا نیست، اگر بین این دو تقدیرْ خودداری زن خانهدار از انجام کار رایگان قد عَلَم نکند؛ اگر زن خانهدار از زندگی با هدف تولیدِ مثل سرپیچی نکند، فرقی نمی کند که سطح تکنولوژی کارِ رایگانِ او بالا باشد یا پایین، یا فرزندی که بزرگ میکند کارگرِ ماهر میشود یا غیرماهر.»۸
میماند اینکه روشن کنیم با گفتنِ اینکه کاری که ما در خانه میکنیم تولید سرمایه داری است، آرزوی خود را برای بهرسمیتشناختن شدن به عنوان بخشی از «نیروهای تولید» بیان نمی کنیم. به بیان دیگر، این را برای توسل به اخلاق نمیگوییم. فقط از منظر سرمایه داری است که مولدبودن ارزشی اخلاقی است. از نظرگاه طبقۀ کارگر مولدبودن فقط بهمعنای استثمارشدن است. همانطور که مارکس میگوید «کارگرمولدبودن خوشوقتی نیست؛ بداقبالی است.»۹ بههمین دلیل، «اعتماد به نفس» ما را کاهش میدهد.۱۰ اما وقتی می گوییم کارِخانگی جزئی از تولید سرمایه داری است، کارکرد مشخص خود را در تقسیم کار سرمایه داری، و شکل های مشخصی را بیان می کنیم که طغیان ما باید علیه آن به خود بگیرد. در نهایت، وقتی می گوییم ما سرمایه تولید می کنیم، معنای حرف ما این است که، به جای آنکه با حرکت از شکلی و سطحی از استثمار به شکل و سطح دیگری از آن درگیر نبردی بازنده با سرمایه شویم، می توانیم و می خواهیم خودِ سرمایه را نابود کنیم.
همچنین باید روشن کنیم که ما [برای اثبات حرف خود] «مقولات جهان مارکسیستی را وام نمیگیرم.»۱۱ با این همه، تصدیق می کنیم که کمتر از لوپیت مشتاق کنارگذاشتن آثار مارکس هستیم. زیرا مارکس تحلیلی ارائه کرده که تا امروز برای درک چگونگیِ عمکرد ما در جامعۀ سرمایه داری نقشی حیاتی داشته است. ما همچنین شک داریم که بی اعتنایی آشکار مارکس به کارِ خانگی ممکن است بهدلیل عوامل تاریخی باشد. منظور ما فقط میزان شووینیسم مردانه ای نیست که مارکس بی تردید با هم عصرانش (و نه فقط با آنها) در آن شریک بود. در زمانی که مارکس آثارش را مینوشت خانواده هستهای (زن و شوهر و فرزند) و کارِ خانگی هنوز بهطور کامل شکل نگرفته بود.۱۲ آنچه مارکس پیشِ چشم داشت زنِ پرولتری بود که همراه شوهر و بچه هایش در کارخانه کار می کرد، و زن بورژوایی که خدمتکار داشت و، صرفنظر از اینکه کار می کرد یا نه، به هر حال کالایی به نام نیروی کار را تولید نمی کرد. نبودِ خانوادۀ هسته ای به این معنا نبود که کارگران جفتگیری و مقاربت نمی کردند. اما به این معنا بود که وقتی هر یک از اعضای خانواده پانزده ساعت از روز را در کارخانه کار میکردند و نه وقت و نه جا و مکانی برای زندگی خانوادگی نداشتند، بهطبع چیزی به اسم زندگی خانوادگی و کارِ خانگی نمیتوانست وجود داشته باشد. تنها پس از آنکه بیماری های همه گیر و کارِ توانفرسا نیروی کار را به نابودی کشاند، و مهمتر از آن، پس از آنکه امواج مبارزات کارگری در دهه های ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ انگلستان را به مرز انقلاب کشاند، نیاز به نیروی کارِ پایدارتر و منضبط تر سرمایه را واداشت که خانوادۀ هسته ای را به عنوان مرکز بازتولیدِ نیروی کار سازمان دهد. خانواده، آنگونه که آن را در «غرب» می شناسیم، نه تنها ساختاری پیشاسرمایه داری نیست بلکه آفریده سرمایه برای سرمایه است، نهادی که کمیّت و کیفیت نیروی کار و کنترل آن را تضمین میکند. پس «خانواده، مانند اتحادیه کارگری، از کارگر حراست می کند، اما در عین حال تضمین می کند که زن و مرد هرگز چیز دیگری جز کارگر نباشند. و از همین روست که مبارزۀ زنان طبقه کارگر علیه خانواده سرنوشتساز است.»۱۳
پایان بخش اول
کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری
۲۰آبان ۱۴۰۴
کارِ خانگی و خانواده، رکن اساسیِ نظام سرمایهداری ـ بخش دوم
کارِ بیمزدِ ما بهمنزله انضباط
خانواده اساساً نهادینهسازی کارِ بی مزد ما زنان، نهادینهسازی وابستگی زنِ بی مزد به مرد و، از این رو، نهادینهسازی تقسیم نابرابر قدرت است که نه تنها ما زنان بلکه مردان را نیز منضبط کرده است. زیرا بی مزد بودنِ ما زنان و وابستگی ما به مرد او را نیز به زنجیر کارش می کشد و تضمین می کند که هر گاه او بخواهد تن به کار ندهد زن و بچه هایش را در مقابل خود میبیند، که به مزدِ او وابسته اند. مشکلِ گسستن از «عادت های قدیمیِ مردان و زنان» که لوپیت آن را دشوار می بیند، همین جاست. تصادفی نیست که برای مرد «تعیین یک برنامۀ زمانبندی شده که او بتواند بر اساس آن به طور برابر با زن در کار بچه داری شرکت کند!»۱۴ دشوار است. یک دلیل مخالفت مردان با کار پارهوقت [در خانه] این است که مزد آنها، حتی آنگاه که زنان شغلی دارند و عایدی آن کمک خرج خانواده است، کفاف معیشت خانواده را نمیدهد. و اگر ما زنان «دنبال کارهای سبکتر هستیم و آن را ترجیح می دهیم، کارهایی که وقت بیشتری برای مراقبت از خانه و زندگی برای ما باقی میگذارند»، به این دلیل است که ما به تشدید استثمار، به تحلیل رفتن در کارخانه و سپس تحلیل رفتن در خانه، آن هم با سرعتی بیشتر، تن نداده ایم.۱۵
همچنین پرداخت نکردن مزد برای کاری که ما در خانه انجام می دهیم، علت اساسی ضعف ما در بازار کارِ مزدی بوده است. کارفرمایان می دانند که ما به کارکردن برای هیچ و پوچ عادت کرده ایم و آنقدر برای داشتن پولی از خودمان درمانده هستیم که آنان می توانند با کمترین مزد ما را به کار بکشند. از زمانی که زن مترادف با خانه دار شده است، ما این هویت و «مهارت های خانگی» را که از همان بدو تولد به دست آورده ایم، هر جا می رویم با خود میبریم. از این رو است که مشاغل زنانه اغلب امتداد کارهای خانگیاند و راه ما به سوی مزد اغلب ما را به سوی مراقبت خانگیِ بیشتر سوق می دهد. این واقعیت که کارِخانگی بی مزد است به این وضعیت اجتماعاً تحمیل شده به زنان ظاهری طبیعی («زنانگی») داده که روی هر کاری که میکنیم تأثیر می گذارد. بنابراین ما نیاز نداریم که لوپیت به ما بگوید «نکتۀ اساسی یی که باید به یاد داشته باشیم این است که ما “جنس ماده” هستیم.»۱۶ سرمایه سالها پیش به ما زنان گفته است که ما فقط برای رابطۀ جنسی و بچه درستکردن ساخته شدهایم. این، تقسیم جنسیِ کار است و ما البته نمی گذاریم ابدی شود. وقتی می پرسیم «واقعاً جنس ماده بودن به چه معناست؛ چه ویژگی یا ویژگی هایی بهضرورت و برای همیشه همراه این مشخصه بوده است؟»۱۷ به طور اجتنابناپذیری آن را ابدی می کنیم. طرح این پرسش پاسخی جنسیتگرایانه را با خود بههمراه میآورد. چه کسی میخواهد به ما بگوید ما کی هستیم؟ تمام آنچه ما اکنون درباره خود میدانیم این است که کی نیستیم، و این آگاهی را به میزانی بهدست آوردهایم که توانستهایم بر هویت اجتماعییی که به ما تحمیل شده غلبه کنیم. طبقۀ حاکم، یا آنان که سودای حکومت در سر دارند، شخصیت انسانیِ طبیعی و ابدی برای ما پیشفرض می گیرند که اِعمال قدرتشان را بر ما ابدی می سازد.
تمجید و تکریم خانواده
عجیب نیست که جستجوی لوپیت برای یافتن ذات مؤنث بودن او را به تمجید و تکریم بیشرمانه از کارِ بی مزد در خانه و به طور کلی کارِ بی مزد میکشاند:
«خانه و خانواده سنتی زندگی سرمایه دارانه را از هم گسیخته است، بهطوری که مردم می توانند نیازهای یکدیگر را با مهر و محبت و مراقبت از یکدیگر برآورده کنند، حتی اگر این امر اغلب ناشی از ترس و سلطه باشد. والدین از بچه های خود دستِکم تا اندازه ای با مهر و محبت مراقبت می کنند. … من حتی فکر می کنم این خاطره همانطور که ما بزرگ می شویم با ما زنده می ماند، به طوری که ما آن را همچون نوعی اوتوپی در خاطر خود حفظ می کنیم که کار و مراقبت از یکدیگر میتواند بیش از آنکه بر پاداش مالی مبتنی باشد، بر عشق استوار باشد.»۱۸
ادبیات جنبش زنان تأثیر ویرانگر این مهر و محبت، توجه، و خدمت را بر روی زنان نشان داده است. این مهر و محبت زنجیری است که ما زنان را در وضعیتی نزدیک به بردگی به بند کشیده است. از این رو، ما نمی گذاریم فلاکت مادرها و مادربزرگ های ما و فلاکت خودِ ما که بچه های آنها هستیم پایدار بماند و به اوتوپی تبدیل شود. وقتی سرمایه یا حکومت برای کارِ خانگی مزد نمی پردازند، آنان که دوست داشته میشوند و مورد مراقبت قرار میگیرند، و آنان که بی مزد و حتی بیقدرتاند، مجبورند با زندگیِ خود بهای این مهر و محبت و مراقبت را بپردازند.
ما همچنین این گفته لوپیت را نمی پذیریم که درخواست اجرت و پاداش برای کارِخانگی «صرفاً امکان کار غیربیگانه و آزاد را از دسترس ما دور میکند.»۱۹ معنای این حرف آن است که راه سریعتر برای رسیدن به کار «غیربیگانه»، انجام دادن آن بهطور رایگان و بیجیره و مواجب است. بیتردید، پرزیدنت فورد از این پیشنهاد سپاسگزار خواهد شد. کار داوطلبانه ای که کشور مدرن به آن تکیه می کند، بر این اساس بنا شده که ما زنان از وقت خودمان بهعنوان کار خیریه صرف نظر کنیم. اما چنین بهنظر می رسد که اگر مادران ما به جای نثار محبت و مراقبت پاداش مالی میگرفتند، مشقت کمتری می کشیدند، استقلال بیشتری میداشتند، کمتر باج می دادند و کمتر از بچههایشان که همواره فداکاری های خود را به آنان یادآوری می کنند، باج می گرفتند. همچنین مادران ما وقت و قدرت بیشتری میداشتند تا بر ضد کار بی جیره و مواجب مبارزه کنند و سطح عالیتری از مبارزه را برای ما به ارث گذارند.
اساس ایدئولوژی سرمایه داری تمجید و تکریم خانواده بهعنوان «حریم خصوصی» است، مرز نهاییِ جایی که زن و مرد در آن «روح و روان خود را زنده نگه می دارند». جای تعجب نیست که این ایدئولوژی در روزگار «بحران» و «مشقت» و «سختی» که ما در آن بهسر می بریم با کمک برنامه ریزان سرمایه داری از محبوبیتی تازه برخوردار می شود.۲۰ چنانکه راسل بیکر بهتازگی در نیویورک تایمز گفته عشقْ ما را در دوران رکود اقتصادی (دهه ۱۹۳۰) گرم نگهداشت تا اکنون آمادگی تحمل دوران سختی را که در پیش داریم داشته باشیم.۲۱ این ایدئولوژی که خانواده (یا محله) را در مقابل کارخانه، فردی را در مقابل اجتماعی، خصوصی را در مقابل عمومی، کارِ مولد را در مقابل کارَ غیرمولد قرار می دهد، برای برده نگهداشتن ما در خانه نقشی اساسی دارد، بردگییی که در غیاب مزد همیشه چون کاری از سر عشق و ایثار جلوه داده شده است. این ایدئولوژی عمیقاً در تقسیم کار سرمایه داری ریشه دارد که یکی از عریانترین شکلهای خود را در سازماندهی خانوادۀ هسته ای می یابد.
روشی که رابطۀ مزدی بهکمکِ آن کارکرد خانواده را در هاله ای از ابهام پیچیده است، بسط و گسترش همان روشی است که سرمایه کارِ مزدی و تبعیت روابط اجتماعی ما از «شبکه پولی» را در هالهای از رمز و راز میپیچد. ما از مارکس آموخته ایم که مزدْ کارِ پرداختنشده را که تبدیل به سود می شود، پنهان می کند. اما اندازهگیری کار با مزد همچنین گسترهای را پنهان می سازد که خانواده و روابط اجتماعیِ ما را تابع مناسبات تولیدی کرده است – آنها به جزئی از مناسبات تولیدی تبدیل شدهاند – به طوری که هر لحظه از زندگیِ ما در خدمت انباشت سرمایه قرار دارد. مزد و فقدان آن به سرمایه اجازه داده است که مدت واقعیِ کارِ روزانه ما را پنهان کند. کار فقط به صورت یکی از اجزای زندگی ما که تنها در زمان و مکان معین انجام می گیرد، نمود پیدا می کند. زمانی که ما در «کارخانۀ جامعه» صرف آمادهکردن خود برای رفتن به سر کار می کنیم، و «ماهیچه ها، اعصاب،استخوان ها و مغز»۲۲ خود را با غذاهای سرپاییِ حاضر و آماده، رابطۀ جنسیِ هول هولکی، و تماشای فیلم بازسازی می کنیم، همه بهظاهر اوقات فراغت، زمان آزاد و فرصتهای فردیِ ما را تشکیل میدهند.
بازارهای متفاوت کار
استفادۀ سرمایه از مزد همچنین ماهیت طبقۀ کارگر را پنهان می کند و کارگران را جدا از هم نگه می دارد. سرمایه از طریق رابطۀ مزدی بازارهای متفاوت کار را سازمان می دهد (بازار کار سیاهپوستان، کودکان، زنان، و مردان سفیدپوست)، و «طبقۀ کارگر» را در مقابل پرولتاریای « غیرکارکن» قرار می دهد که گویا انگل طبقه کارگر است. بنابراین، می گویند ما زنان مستمری بگیر از محل مالیات «طبقۀ کارگر» زندگی می کنیم، یا ما زنان خانه دار برای حقوق شوهرانمان چاه ویل هستیم.
اما در نهایت، ضعف اجتماعیِ بی مزدها ضعف کل طبقۀ کارگر در مقابل سرمایه بوده و همچنان هست. چنانکه تاریخ «فرارِ خط تولید به جهان سوم» نشان می دهد، وجود کار ِبی مزد، هم درکشورهای «توسعهنیافته» و هم در کشورهای پیشرفته، به سرمایه اجازه داده است که از مناطقی که نیروی کار توانسته مزد را [برای سرمایه] بیش از حد گران کند رخت بربندد و بدین ترتیب قدرتی را که کارگرانِ آنجا به دست آورده اند تضعیف کند. هرجا که سرمایه نتوانست به «جهان سوم» فرار کند، درهای کارخانه ها را به روی زنان، سیاهپوستان و کودکان و نوجوانان کشورهای پیشرفته یا مهاجران «جهان سوم» باز کرد. بنابراین تصادفی نیست که در حالی که از قرار معلوم سرمایه داری به کارِ مزدی متکی است، بیش از نیمی از جمعیت جهان کارِ بی مزد میکنند. بی مزدی و توسعه نیافتگی عناصر اساسی برنامه ریزی سرمایه داری است، هم در سطح ملی و هم در عرصۀ بین المللی. این دو عامل ابزارهای قدرتمندی برای ایجاد رقابت بین کارگران در بازار کار ملی و بین المللی هستند و این باور را به ما کارگران القا می کنند که با یکدیگر منافعی متفاوت و متضاد داریم.۲۳
ریشه های تبعیض جنسیتی، تبعیض نژادی و تبعیض در مورد یارانهبگیران (تحقیر کارگرانی که توانسته اند پولی برای تأمین مخارج زندگی از دولت بگیرند) که بیانگر بازارهای متفاوت کار و از این رو شیوه های متفاوت کنترل و متفرقسازی طبقۀ کارگر است، در همینجا نهفته است. اگر این استفاده از ایدئولوژی سرمایه داری و ریشه های آن در رابطۀ مزدی را نادیده بگیریم، نه تنها فاتحۀ مبارزه با تبعیض جنسیتی، تبعیض نژادی و تبعیض در مورد یارانهبگیران را به عنوان بیماری های اخلاقی و محصولات «آگاهی کاذب» خوانده ایم بلکه خود را به بند استراتژی «آموزش» کشیده ایم که برای ما هیچ حاصلی ندارد جز «احکامی اخلاقی که حریف ما را تقویت میکند.»۲۴
وقتی لوپیت می گوید استراتژیمان برای به دست آوردن آزادی ما را از تکیه به اینکه «مردان آدمهای خوبی بشوند» رها می کند، سرانجام یک نکته را برای تفاهم با او پیدا میکنیم.۲۵ همانطور که مبارزات سیاهپوستان در دهۀ ۱۹۶۰ نشان داد، آنها نه با حرف های خوب، بلکه با سازمان دادن قدرتشان توانستند خواسته های خود را به دیگران «بقبولانند». در مورد زنان، تلاش برای یاد دادن به مردان همیشه به معنای آن بوده که مبارزۀ ما خصوصی بوده و در خلوت آشپزخانه ها و اتاق خواب هایمان انجام شده است. قدرتْ آموزش می دهد. مردان نخست خواهند ترسید، سپس یاد خواهند گرفت، چراکه این بار سرمایه است که [از ما] خواهد ترسید. زیرا ما برای برابری بیشتر در توزیعِ همان کار مبارزه نمی کنیم. ما برای پایان دادن به کار خانگی مبارزه می کنیم و نخستین گام ما این است که به این کار اتیکت قیمت بزنیم.
مطالبات مزدی
قدرت ما زنان در مبارزۀ اجتماعی برای مزد است، نه برای اینکه بگذارند وارد رابطۀ خرید و فروش نیروی کار شویم(زیرا هیچگاه بیرون از این رابطه نبوده ایم) بلکه برای آنکه بگذارند بیرون از آن قرار گیریم، زیرا تمام بخش های طبقۀ کارگر باید بیرون از رابطۀ خرید و فروش نیروی کار قرار گیرند. در اینجا باید روشن کنیم که ماهیت مبارزۀ مزدی چیست. وقتی چپ اصرار می ورزد که مطالبات مزدی«اقتصادی» و «اتحادیه ای» است، نادیده می گیرد که کارِ مزدی، و به همان اندازه کارِ بیمزد، معیار آشکار استثمار ما و از این رو بیان سرراست رابطۀ قدرت بین سرمایه و طبقۀ کارگر و نیز در درون طبقۀ کارگر است. چپ همچنین نادیده می گیرد که مبارزۀ مزدی اشکال گوناگونی دارد و محدود به مبارزه برای افزایش مزد نیست. کاهش ساعات کار، دریافت خدمات اجتماعیِ بهتر، و نیز دریافت مزد بیشتر، اینها همه دستاوردهای مبارزه مزدی هستند و نشان میدهند چه قدر کار از ما بیرون کشیده میشود و ما چه قدر بر زندگیِ خود تسلط و قدرت داریم. این است دلیل آنکه چرا مبارزه برای مزد بهطور تاریخی زمینۀ اصلی مبارزه بین کارگران و سرمایه بوده است. مزد بهعنوان بیان رابطۀ طبقاتی همواره دو طرف دارد: طرف سرمایه که، از راه حصول اطمینان از اینکه هرگونه افزایش مزد با افزایش بارآوریِ کار همراه است، از مزد برای کنترل کارگران استفاده می کند؛ و طرف کارگران که به طور روزافزون برای مزد بیشتر، قدرت بیشتر، و کار کمتر می جنگد.
همانگونه که تاریخ بحران کنونیِ سرمایه داری نشان می دهد، اکنون هر روز تعداد کمتری از کارگران می خواهند زندگی خود را فدای خدمت به تولید سرمایه داری و افزایش بارآوریِ کار کنند.۲۶ اما چون «مبادلۀ عادلانه» بین مزد و بارآوریِ کار وارونه است، مبارزه برای مزد تبدیل می شود به حملۀ مستقیم به سود سرمایه و توانایی آن برای بیرون کشیدن کار اضافی از ما کارگران. بنابراین مبارزه برای مزد همزمان مبارزه علیه مزد است، زیرا قدرتی که این مبارزه نشان می دهد علیه رابطۀ سرمایه است که مزد تجلی آن است. مبارزۀ کارگرانِ بی مزد، مبارزۀ ما زنان خانهدار، بهگونهای بسیار روشنتر حمله به سرمایه را نشان میدهد. معنای مزد برای کارِ خانگی این است که سرمایه باید هزینۀ میزان عظیم خدمات اجتماعی یی را که اکنون کارفرمایان با کشیدن کار از گُردۀ ما پس انداز می کنند، پرداخت کند. مهمتر از آن، درخواست مزد برای کارِخانگی بهمعنای خودداری از پذیرش این کار به عنوان سرنوشتی زیست شناختی است، که شرط حیاتی برای مبارزه علیه مزد است. در واقع، هیچ چیز به اندازۀ این واقعیت که در ازای کارِ خانگی نه مزد بلکه همواره «مهر و محبت» پرداخت شده در نهادینهسازیِ این کار، یعنی در ایجاد خانواده و وابستگی ما به مردان تأثیر نداشته است. اما برای ما، همان طور که برای کارگران مزدبگیر، مزد بهای معامله ای بارآور نیست. ما زنان خانهدار در ازای مزد به اندازه قبل یا بیش از آن کار نخواهیم کرد، بلکه کمتر کار خواهیم کرد. ما مزد می خواهیم تا بتوانیم اختیار وقت و انرژی خود را به دست آوریم و مبارزۀ خود را سازمان دهیم، نه اینکه به خاطر نیاز به استقلال مالی زندگی خود را اسیر کار دوم کنیم.
مبارزه برای مزد هم برای مزدبگیرها و هم برای بی مزدها این پرسش را پیش میگذارد که مدت زمان واقعی کارِ روزانه چهقدر است. تا امروز مدت زمان کار روزانۀ طبقۀ کارگر را، اعم از مرد و زن، سرمایه بر مبنای ساعت ورود و خروج کارگران [به محل کار] تعیین کرده است. این امر [ظاهراً] زمانی را که ما به سرمایه تعلق داریم از زمانی که به خودمان تعلق داریم تفکیک می کند. اما ما هیچوقت به خودمان تعلق نداشتهایم و نداریم؛ ما همیشه و در هر لحظه از زندگیمان به سرمایه تعلق داریم، و اکنون وقت آن رسیده است که سرمایه را مجبور کنیم که بهای هر لحظه از زندگی ما را بپردازد. به بیان طبقاتی، ما مزد را برای تمام لحظاتی مطالبه میکنیم که در خدمت سرمایه قرار داریم.
مجبورکردن سرمایه به پرداخت مزد
این اقدام چشم اندازی طبقاتی است که به مبارزات دهۀ ۱۹۶۰ در ایالات متحد آمریکا و در سطح بین المللی شکل داده است. در ایالات متحد آمریکا مبارزات سیاهپوستان و مادران یارانهبگیر – « جهان سومِ» کشورهای پیشرفته – بیانگر شورش بی مزدها و سرپیچی از تنها بدیلی بود که سرمایه پیش پای آنان گذاشته بود: کارِ بیشتر. این مبارزات، که مرکز قدرت آن در محلات (communities) بود، نه برای توسعه، بلکه برای تخصیص دوبارۀ ثروت اجتماعی صورت گرفت که سرمایه به یکسان از استثمار مزدبگیران و بی مزدها بهدست آورده است. آنها سازمان سرمایه داری جامعه را که کار را به عنوان تنها شرط موجودی تمان به ما تحمیل می کند، به چالش کشیدند. آنها همچنین این دُگم چپ را که تنها در کارخانه است که طبقۀ کارگر می تواند قدرت خود را سازمان دهد به چالش کشیدند.
اما لازم نیست وارد کارخانه شوید تا بخشی از سازمان طبقۀ کارگر شوید. وقتی لوپیت می گوید «پیش شرط های ایدئولوژیک برای همبستگی طبقۀ کارگر شبکه ها و ارتباطهایی است که با کنار هم کارکردن ایجاد می شود»، و «این پیش شرط ها نمی تواند با زنانِ جدا از همی که در خانه های جدا از هم کار می کنند ایجاد شود»، او از مبارزاتی که این زنان «جدا از هم» در دهۀ ۱۹۶۰ سازمان دادند(اعتصاب علیه اجاره خانه، مبارزه برای گرفتن کمک هزینۀ دولتی و نظایر آنها) قطع امید می کند.۲۷ او فرض را بر این می گیرد که ما نمی توانیم خودمان را سازمان دهیم مگر آنکه ابتدا سرمایه ما را سازمان دهد؛ و چون انکار می کند که سرمایه همین الان هم ما را سازمان داده است، وجود مبارزه ما را هم انکار می کند. اما اشتباه گرفتن سازماندهی سرمایه دارانۀ کار ما ، چه در آشپزخانه و چه در کارخانه، با سازماندهی مبارزه ما علیه سرمایه بیتردید هیچ نتیجهای جز شکست این مبارزه ندارد. مبارزه برای سازمان دادن کار همین الان هم یک شکست است؛ و شک نباید کرد که هر شکل جدیدی از سازماندهیِ کار ما را بیش از پیش جدا از هم و منفرد میسازد. زیرا توهّم است اگر تصور کنیم وقتی ما جدا از یکدیگر کار نمی کنیم سرمایه ما را از یکدیگر جدا نخواهد کرد.
برخلاف جداسازی های نمونۀ سازماندهی سرمایه دارانۀ کار، ما باید بر اساس نیازهایمان سازمان یابیم. به این معنا، خواست مزد برای کارِخانگی همان قدر که انکار مبارزه اجتماعی در کارخانه است انکار « عقلانیکردن» احتمالیِ خانه به شیوۀ سرمایه داری نیز هست، همان چیزی که لوپیت پیشنهاد می کند: «ما باید به جِد به کارهایی توجه کنیم که برای ادارۀ خانه «ضروری» است. … باید در زمینه وسایلی که باعث صرفهجویی در وقت و کار ما می شوند تحقیق کنیم و ببینیم کدامیک مفید است و کدامیک صرفاً باعث تحقیر بیشتر کارِخانگی میشود.»۲۸
تکنولوژی فینفسه ما را تحقیر نمی کند، بلکه استفادۀ سرمایه از آن است که چنین می کند. وانگهی، «خودْ مدیریتی» و «کنترل کارگری» همیشه در خانه وجود داشته است. ما همیشه امکان انتخاب داشته ایم که دوشنبهها لباس بشوییم یا سه شنبهها، ماشین لباسشویی بخریم یا جاروبرقی، یا اگر توان مالی داشته باشیم هر دو را بخریم. بنابراین، ما نباید از سرمایه داری بخواهیم که طبیعت کارِ ما را تغییر دهد، بلکه با مبارزه خود باید نگذاریم خودمان و کارگران دیگر را بهعنوان کارگر، بهعنوان نیروی کار، بهعنوان کالا بازتولید کنند؛ و شرط رسیدن به این هدف این است که کارِ خانگی به عنوان کارِ مزدی بهرسمیت شناخته شود. بدیهی است که تا زمانی که کارِ مزدی وجود دارد، سرمایه داری نیز وجود خواهد داشت. بنابراین، ما نمی گوییم دستیابی به مزد به معنای انقلاب است. ما می گوییم این یک استراتژی انقلابی است، زیرا نقشی را که در تقسیم سرمایه دارانۀ کار به ما محول شده است تضعیف می کند و درنتیجه رابطه قدرت در درون طبقۀ کارگر را به سود ما و بهنفع اتحاد طبقه تغییر میدهد.
تا جایی که به جنبه مالیِ مزد برای کارِخانگی مربوط میشود، این جنبه تنها درصورتی «بسیار مسئلهساز»۲۹ است که از نظرگاه سرمایه، از نظرگاه وزارت خزانه داری – که تا نوبت مزدِ کارگران میشود میگوید توان مالی نداریم – به آن نگاه کنیم. اما چون ما وزارت خزانه داری نیستیم و آرزو هم نداریم باشیم، کار ما نیست که برای پرداخت مزد، سطوح مختلف آن، و پاداش تولید طرح و برنامه ارائه بدهیم. کار ما این نیست که برای قدرتمان حدو مرز تعیین کنیم، کار ما این نیست که ارزش خودمان را اندازهگیری کنیم. کار ما تنها این است که مبارزه خود را برای بهدست آوردن آنچه می خواهیم، برای همهمان، و به زبان خودمان، سازمان دهیم. هدف ما این است که ارزشناپذیر باشیم، و ارزش خود را در خارج از بازار به دست آوریم، برای آنکه کارِ خانگی، کارِ کارخانه ای و کارِ دفتری «غیرِاقتصادی» شود.
به همین سان، ما این بحث را نمی پذیریم که بخش های دیگرِ طبقۀ کارگر مزد ما را خواهند پرداخت. بر اساس این منطق، ما هم می توانیم بگوییم کارگران مزدی هم اکنون مزدشان را از محل پولی می گیرند که سرمایه به ما نمیدهد. اما این شیوه بحث، منطق حکومت است. درواقع، این ادعا که مطالبات مربوط به برنامه های رفاه اجتماعی که سیاهپوستان در دهۀ ۱۹۶۰ مطرح کردند «تأثیری ویرانگر بر هرگونه استراتژی درازمدت … بر روابط سفیدپوستان_ سیاهپوستان داشته است» زیرا «کارگران می دانند که درنهایت آنها، و نه شرکت های سرمایهداری، هزینۀ آن برنامه ها را پرداختند»۳۰ نژادپرستیِ محض است. اگر فکر کنیم که هر مبارزه ای بهناچار به بازتوزیع فقر میانجامد، بر اجتنابناپذیربودنِ شکست خود مُهر تأیید زده ایم. درواقع، مقالۀ لوپیت به معنای اعلام شکست است، بهمعنای قبول اجتناب ناپذیر نهادهای سرمایه داری است. لوپیت نمی تواند تصور کند که اگر قرار باشد سرمایه مزد ما زنان خانهدار را از محل مزد کارگرانِ دیگر تأمین کند، آن کارگران قادر خواهند بود از منافع خود و نیز از منافع ما دفاع کنند. او همچنین فرض می گیرد که «بدیهی است مردان بالاترین مزد را برای کارشان در خانه دریافت می کنند» – در یک کلام، او فرض می گیرد که ما هرگز پیروز نخواهیم شد.۳۱
سرانجام اینکه لوپیت هشدار می دهد که اگر ما مزد برای کارِخانگی را بهدست آوریم، سرمایه سرکارگرانی را برای نظارت بر کار ما به خانههای ما خواهد فرستاد. از آنجا که او زنان خانه دار را قربانیان ناتوان از مبارزه با سرمایه می بیند، نمی تواند تصور کند که اگر این سرکارگران بخواهند نظارت خود را بر ما تحمیل کنند، ما می توانیم دست به دست هم دهیم و درهای خانه هایمان را به روی آنها ببندیم. او فرض میگیرد چون ما سرکارگرِ دولتی نداریم، پس کار ما کنترل نمی شود. اما حتی اگر مزدگرفتنِ ما به این معنا باشد که حکومت بهطور بی پرده تری کارِ ما را کنترل کند، بازهم این بهتر از وضعیتی است که ما الان داریم؛ زیرا حکومت با این کار نشان خواهد داد که چه کسی بر کار ما فرمان می راند، و بهتر است بهجای آنکه از خودمان متنفر باشیم و خود را سرزنش کنیم که چرا مجبور شدهایم «بهعلت ترس و سلطه، به دیگران عشق بورزیم و از آنان مراقبت کنیم»۳۲ دشمن خود را بشناسیم.
پینوشتها
1-Carole Lopate, “Women and Pay for Housework,” Liberation 18, no.8 (May-June 1954), 8-11.
2-Mariarosa Dalla Costa, “Women and the Subversion of the Commnnity,” in The Power of Women and the Subversion of the Community, Dalla Costa and Selma James, 25-26.
3-See “Wages against Housework” in this volume.
۴-«خواست پرداخت مزد برای کارِ خانگی از ایتالیا میآید که در آن اکثریت قاطع زنانِ تمام طبقات هنوز در خانه زندگی میکنند. در ایالات متحد آمریکا، بیش از نیمی از زنان کار میکنند.»، ص ۹.
5-Mariarosa Dalla Costa, “Community, Factory and School from the Woman’s Viewpoint,” L’Offensiva (1972):
«محله (community) اساساً جای زن است، به این معنا که در آنجاست که زنان پیدا میشوند و بلاواسطه کار میکنند. اما کارخانه جایی است که کارِ زنانی را متجلی میکند که خودشان آنجا نیستند اما کارشان را به مردانی منتقل کردهاند که تنها آدمهای آنجا هستند. به همین سان، مدرسه متجلیکننده کار زنانی است که خودشان آنجا نیستند اما کارشان را به دانشآموزانی منتقل کردهاند که مادرانشان آنها را هر روز صبح صبحانه خورده، تر و تمیز، و اطوکشیده به آنجا باز میگردانند.»
6-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 9.
7-Dalla Costa, “Women and the Subversion of the Commnnity,” 28-29.
«شاید نیاز زنان به مزدبگیرشدن برای دستیابی به اتکاء به نفس و اعتماد به نفس باشد، که گامهای نخستِ بهدست آوردن برابری است.»
11-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 11.
۱۲-ما این روزها داریم روی پیدایش خانواده هستهای بهمنزله مرحلهای از مناسبات سرمایه داری کار میکنیم.
13-Dalla Costa, “Women and the Subversion of the Commnnity,” 41.
14-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 11:
«بیشترِ ما زنانی که در زندگیهایمان برای این تجدیدساختار [کارِ خانگی] مبارزه کردهایم برای دورههایی دچار سرخوردگی شدهایم. نخست، با عادتهای قدیمی- عادتهای مردان و عادتهای خودمان – رو به رو بودیم که باید از آنها میگسستیم. مسئله دوم، مشکلات واقعیِ زمان بود. … از هر مردی بپرسید خواهید دید که برایش کارکردنِ پاره وقت [در خانه]، یا تعیین یک برنامۀ زمانبندی شده که او بتواند بر اساس آن به طور برابر با زن در کار بچه داری شرکت کند، چهقدر دشوار است!»
15-Ibid.
16-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 11:
«نکتۀ اساسی یی که باید به یاد داشته باشیم این است که ما “جنس ماده” هستیم. تنها کلمهای که تا کنون وجه اشتراک ما را بهطور واقعی توصیف کرده همین است.»
17-Ibid.
18-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 10.
19-Ibid.:
«حذف یک عرصه بزرگ از زندگی سرمایهدارانه که در آن تمام معاملهها ارزش مبادلهای ندارند صرفاً امکان کار غیربیگانه و آزاد را از دسترس ما دور میکند.»
20-Ibid.:
«به باور من در حریم خصوصی [خانواده] است که ما روح و روان خود را زنده نگه میداریم.»
21-Russel Baker, “Love and Potatoes,” New York Times, November 25, 1974.
22-Marx, Capital, vol. 1, 717
23-Selma James, Sex, Race and Class (Bristol: Falling Wall Press and Race Today Publication, 1975), reprinted with a postscript in Sex, Race, and Class: The Perspective of Winning: A Selection of Writings, 1952-2011 (Oakland: PM Press, 2012), 92-101.
24-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 11.
25-Ibid.
26-Fortune (December 1974).
27-Lopate, “Women and Pay for Housework,” 9.
28-Ibid.
29-Ibid.
30-Ibid. 10.
31-Ibid.
32-Ibid.
منبع:
Federici, Silvia, “Counterplanning from the Kitchen,” in Revolution at Point Zero: Housework, Reproduction, and Feminist Struggle, 2012, PM Press.